فیلمم کن - نقد فشرده فیلم داستان ازدواج Marriage Story
نقد داستان ازدواج

 

نقد فیلم داستان ازدواج Marriage Story

"چارلی" (آدام درایور Adam Driver) یک کارگردان کمال‌گرای تئاتر در نیویورک است که بخش بزرگی از زندگی خود را وقف سرپا نگاه‌داشتن گروه کوچک تئاترش کرده است. "نیکول" (اسکارلت جوهانسون Scarlett Johansson)، همسر هنرپیشه‌اش، آن هنگام که تازه‌ کار بازیگری را در لوس‌آنجلس آغاز کرده بود عاشق چارلی شده، با او ازدواج کرده و به نیویورک آمده است. او ستاره‌ی بیشتر نمایش‌های شوهرش هست. درحالی‌که چارلی به‌سوی سرشناس شدن پیش می‌رود نیکول به طلاق می‌اندیشد. پس از ده سال باهم بودن و داشتن یک پسر هشت‌ساله، زندگی مشترک آنان در سراشیبی زوال افتاده است. "داستان ازدواج" که بیننده آن را باید "فرجام یک ازدواج" بخواند موضوع زوجی است که در میان‌سالی همدیگر را گم می‌کنند یا تازه متوجه می‌شوند که اصلاً همدیگر را پیدا نکرده بودند که گم کنند. فیلم بر روی روابط در حال فروپاشی بزرگ‌سالانی متمرکز می‌شود که برای جدایی بهانه‌هایی در حد بزرگسالی ندارند. گویا داستان، همان داستان چارلی مریخی و نیکول ونوسی است که این اثر آن را با وزنی کمتر تکرار کرده است. دلایل زن که محرک اصلی این جدایی است دست‌آخر خلاصه می‌شود در دوری از زادگاه و از حفظ نبودن شماره‌ی تلفن از جانب شوهرش. فیلم آن‌گونه القا می‌کند که قرار است از یک زاویه‌ی متفاوت، ریشه‌های فروپاشی یک خانواده‌ی هنرمند را بررسی کند ولی نهایتاً کارش می‌رسد به موضوع خسته‌کننده‌ی حضانت فرزند. فرزندی که به دلیل بزرگ سالانه بودن اثر قرار نبوده در مرکز بگومگوها باشد اما اکنون دقایق زیادی از زمان فیلم را اشغال کرده است. همان حرف‌ها و قول و قرارهای دوران سرمستی تبدیل می‌شود به بهانه‌های جدایی که در هر دادگاه خانواده مدام زن و شوهرها یا وکلایش آن‌ها را به سر و روی هم می‌کوبند. فیلم از نشان دادن رابطه‌ی دقیق زن و مرد می‌گذرد و ظاهراً به شکلی مدرن (به کار گرفتن یک زن و شوهر هنرمند) اما خالی از گفتگوهای درونی سنگین به بی رابطگی این ازدواج می‌پردازد. اگر برای این ازدواج دلایل بااهمیتی موجود نبوده که نبوده پس مسبب طلاق آن‌ها نیز چیز قابل‌توجهی نیست که بتوان از آن یک فیلم دوساعته ساخت. فیلم نمی‌تواند ( شاید هم نمی‌خواهد) که تماشاچی را احساساتی کند. صحنه‌ها آن‌قدر قدرتمند و یا خلاقانه نیستند تا هیچ‌کدام از عواطف شناخته‌شده را به هیجان دربیاورند. دوربین حوصله تحرک ندارد و قاب‌ها از ابعاد زندگی رایج و همیشگی بزرگ‌ترنمی‌شوند. دیدن فیلم چندان راحت نبود و از اینکه دلم می‌خواست زودتر به انتهای آن برسم احساس تأسف نمی کردم. تلاش من برای رابطه برقرار کردن با فیلم به‌جایی نرسید و تصورم این است که برای مردم طبقه متوسط و زیر آن نیز اینچنین باشد. استراتژی خاصی برای تعبیر و تفسیر و یا حداقل ابزار لازم برای داوری رابطه ی جنسیت و طلاق وجود نداشت. 

 

marriage story 6

 

"نوآ بامبک Noah Baumbach" پس از فیلم "ماهی مرکب و نهنگ The Squid and the Whale" برای دومین بار به سراغ موضوع طلاق رفته است. او در 14 سالگی شاهد جدایی والدینش بوده و خود از همسر بازیگرش پس از پنج سال زندگی مشترک جدا شده است. اتفاقاً یک پسر از او دارد و اتفاقاً یک خانه در لوس‌آنجلس تهیه کرده تا نزدیک پسرش باشد. بازیگران آخرین اثرش نیز ناآشنا با طلاق نیستند. اسکارلت جوهانسون دو بار از همسران سابقش جدا شده و آدام درایور نیز فرزند طلاق است. او صراحتاً الگوبرداری این فیلم از روی زندگی شخصی‌اش را منکر می‌شود ولی دلیل خاصی هم برای رفتن به سراغ سوژه‌ی جدایی بین اهالی سینما که خیلی عادی و هیچ مبنای روانشناختی کلاسه شده‌ای غیر از تنوع طلبی قانونی ندارد نمی‌آورد. فیلم او دیالوگ محور است پس جنس کلمات و جملات و همچنین بازی هنرپیشه‌ها اهمیت خاصی پیدا می‌کند. در سناریویی که خودش نوشته، از جملاتی که قلب ما را بفشارد و ذهنمان را دست‌کاری کند خبری نیست و بااینکه جوهانسون بازیگر بسیار توانایی است و درایور هنرپیشه‌ی بدی نیست اما بازی آن‌ها فراتر از انتظار ما پیش نمی‌رود. بامبکِ کارگردان از نمایش جنبه‌های زنانه و اغواکنندگی جوهانسون خودداری می‌کند تا حواس تماشاچی را تنها به کشف انگیزه‌های طلاقی جلب کند که ضرورت آن مشخص نیست. برخلاف تصور بسیاری، سکانس مشاجره‌ی چارلی و نیکول از نظر فنی بهترین جای فیلم و اوج هنرمندی بازیگران نیست. تمام آرتیست‌ها چه خوب چه ضعیف وقتی عصبانی می‌شوند و هوار می‌کشند شبیه هم و خوب به نظر می‌رسند درحالی‌که توانایی آن‌ها درصحنه‌های آرام به‌مراتب بهتر قابل قضاوت است. جالب است که بهترین صحنه‌های فیلم در بگومگوی میان زن و شوهر نبود بلکه مابین وکلای بی‌رحم آنان در سیستم پیچیده‌ی قضایی آمریکا است. صحنه‌ی حضور چارلی در دفتر اولین وکیل "جی ماروتا Jay Marotta " با نقش‌آفرینی منطقی "ری لیوتا Ray Liotta" تأثیرگذار بود و نشانیدن بیننده بر روی صندلی قاضی در سکانس دادگاه و دیدن نبرد دو وکیل هوشمندانه طراحی شده بود. سکانس‌های بریدن دست چارلی با چاقو و خونین‌ومالین کردن خانه در حضور خانم ناظر، سفارش غذا در میان جلسه‌ی پرتنش وکلا، نزدیکی یهویی نیکول با مرد غریبه، جلسه‌ی زوج‌درمانی، آدرس وکیل دادن به نیکول توسط تهیه‌کننده‌ی سریال، رقصیدن و ترانه‌خوانی نیکول با مادر و خواهرش همه و همه آن‌قدر بی‌مقدمه و ‌رگ‌وریشه و غیرطبیعی به بدنه‌ی نحیف اثر چسبانیده شده بود که دست‌آخر به ساختگی بودن کل فیلم منتهی می‌شد. به‌هرروی متوجه شدیم که متعالی‌ترین قصد نویسنده/کارگردان این بوده که بگوید طلاق، پایان دادن به فداکاری‌های خودویرانکننده‌ای ایست که یک زن یا شوهر برای همسر و فرزندانش می‌کند تا مانع از سرد شدن تنور خانواده شود و طلاق اجتماعی علی‌رغم فروکش نکردن علاقه‌ی میان آن‌ها تنها راه قانونی و عملی برای بهبود زندگی کاملاً شخصی هرکدام از آن‌هاست که دیگر طاقت فداکاری ندارند. یک هنرپیشه‌ی حرفه‌ای عادت می‌کند که در زندگی واقعی نیز نقش بازی کند و یک کارگردان همیشه فکر می‌کند همه دارند در پیش رویش نقش بازی می‌کنند. این‌ها بخشی از شخصیت آن‌ها می‌شوند و فرار از آن ممکن نیست. ارزیابی فرآیند ازدواج و طلاق با معیار آنچه میان هنرپیشه‌ها و اهالی سینما می‌گذرد اشتباه واضحی است چراکه میزان انحراف آن از معیار استاندارد بیش‌ازحد متعارف است. اگر نویسنده میخواسته پدیده‌ی طلاق را میان اهالی هنرهای نمایشی تجسس کند که هیچ (به نظر ما اینچنین نبوده) ولی اگر منظورش عمومیت دادن آن به همه‌ی زوج‌ها بوده است خطای مشخصی مرتکب شده چراکه نیکول و چارلی نمایندگان واجدالشرایطی برای آن نیستند.

 

marriage story 5

 

فواره‌ی تمام ازدواج‌ها دیر یا زود با فروکش کردن هورمون‌ها در نهر باریک "عادت" جریان پیدا می‌کند و بیشتر آن‌ها سرانجام به شنزار "تحمل" می‌ریزند. اگر کسی نتواند قسمت آخر از دوران زناشویی را طاقت بیاورد جدایی تنها راه برای تحمل مابقی زندگی خواهد بود. وقتی‌که از خوب نشان دادن خودمان خسته شده و توانمان برای فیلم بازی کردن در صحنه‌ی زندگی مشترک به آخر برسد ممکن است شریک زندگی‌مان را آن‌قدر مأیوس کرده باشیم که خداحافظی پردردسر طلاق بهترین پایان این دوره باشد. ازدواج مرحله‌ی مهمی از زندگی اجتماعی ما شده و اگرچه پنجره‌هایی را به مناظری که ندیده‌ایم باز می‌کند اما گاهی درب‌هایی به آینده‌ی متنوع‌تر را می‌بندد. جاه‌طلبی، تنوع دوستی، انتظارات بیهوده، اشتباهات بچه‌گانه و پیش‌بینی‌های ناممکن همه کرم‌هایی هستند که ریشه‌ی درخت زندگی یک زوج را می‌جوند. اما مهم‌تر از همه باید به "جذابیت پایان‌یافته" اشاره کرد. چیزی که هیچ‌گاه در دادخواست‌های طلاق اشاره نمی‌شود و انبوهی از دلایل واهی فقط برای پنهان کردن آن ساخته می‌شوند. به آخر رسیدن جذابیت برای هر دو طرف تقریباً یکسان است و متصل ماندن زنجیر پیوند این دو تنها و تنها به مقدار فداکاری طرفین وابسته است. صحنه‌ای که در آن نیکول برای اولین بار از دلایل خود برای جدایی نزد وکیل می‌گوید همه از این نوع دلایل واهی هستند. حس ازخودگذشتگی او ته کشیده است و چارلی را که روزی دلیل شکفتگی هنری‌اش و ناجی خودمردگی‌اش می‌دانست اکنون سبب پژمردگی‌اش می‌داند. درواقع دلایلی که "بامبک" یا از روی قصد یا از روی باور برای این جدایی پیش می‌کشد پیش‌پاافتاده هستند. همه‌ی مردم و هنرپیشه‌ها می‌دانند که به‌مرور اهمیت سایر چیزها از آن‌ها بیشتر خواهد شد. این یک تغییر دل‌خراش غیرقابل‌اجتناب است. واقعیت این است که هوش و دلربایی چارلی دیگر جذابیتی برای نیکول ندارد. او به دنبال بهانه‌ای برای علنی کردن فرار از این زندگی بود که با بازی در سریال تلویزیونی آن را پیدا کرده است. چسب فرزند و اهمیت آینده‌ی او هم دیگر یارای ایستادگی در برابر نیروی پاره‌کنندگی "ته کشیدن جذابیت" را ندارد. بامبک با این فیلم چیزی به شعور زنانه نمی‌افزاید بلکه با مطرح کردن همان حرف‌های تکراری گذشته مانند "همیشه حرف حرف او بود"، "به من اهمیت نمی‌داد"، "می‌خواهم خودم باشم"، "به پیشرفت من حسودی می‌کند"، "او حتی شماره تلفن من را حفظ نیست" ثابت می‌کند که طرز تلقی همه‌ی زن‌ها از زندگی مشترک به شکل حیرت‌انگیزی یکسان است. زنی که پس از ده سال متوجه می‌شود همسرش شماره‌ی تلفنش را نمی‌داند پس به خیلی چیزها اهمیت نمی‌داده است. شنیدن این حرف‌ها از دهان نیکول اگر حرف دل نویسنده باشد، فیلم را در قفسه‌ی "سطحی" جای می‌دهد و اگر نشان دادن سطحی نگریستن زن‌ها به زندگی مشترک باشد فیلم به تکراری و نامعلوم بودن متهم می‌گردد. انتظار داشتیم یک کارگردان نسبتاً مستقل در دومین تجربه‌ی سینمایی‌اش درباره‌ی زندگی زناشویی و طلاق، عمیق‌تر، شجاع‌تر، واضح‌تر و جدیدتر باشد. برداشت خفیف دیگری از فیلم بامبک متصور است و آن تبلیغ ازدواج سفید یا جفتگیری با دردسر کمتر است. انقراض ازدواج رسمی در آینده‌ی نزدیک حتمی است. اگر کنار هم آمدن زیر یک سقف یک علت ساده و واضح بیشتر نداشته باشد، لزومی ندارد که مجبور شویم برای جدایی و قانع کردن نمایندگان دولت، کلی دلایل جفنگ سرهم کنیم. نابود کردن خاطرات خوش زندگی دوتایی به دست وکلای بدجنس و درگیر کردن احساسات به هرحال تمام شدنی با پرخاش‌های درون راهروهای دادگاه‌ها در حضور و قضاوت کسانی که خود ممکن است در خانه انبوهی مشکل با همسرانشان داشته باشد عاقلانه نیست. کاری که اکنون خالق این فیلم در زندگی واقعی‌اش در حال انجام دادن آن است.

 

marriage story 1

 

marriage story 4

 

نوشتن دیدگاه

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Purple Cyan Golden Green Yellow

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family
Direction