فیلمم کن - معرفی، بررسی و نقد سریال توسعه دهندگان Devs

 

ماجرای سریال توسعه‌دهندگان Devs

d10"لیلی چن Chan Lily" مهندس باهوش نرم‌افزار هنگ‌کنگی تباری است که با دوست‌پسر و همخانه‌ی روس خود، "سرگی Sergei " در یک شرکت مطرح تکنولوژی واقع در سانفرانسیسکو (سیلیکون ولی) به نام "آمایا Amaya " کار می‌کند. سرگی موفق نمی‌شود نظر رئیس شرکت، "فارست Forest" را درباره‌ی یک پروژه‌ی شبیه‌سازی و پیش‌بینی رفتار کرم‌های لوله‌ای (یک موجود زنده) مبتنی بر هوش مصنوعی جلب کند اما با پیشنهاد غافلگیرانه‌ی فارست برای پیوستن به مهم‌ترین و سری‌ترین بخش شرکت یعنی "توسعه‌دهندگان" یا "Devs" مواجه می‌شود. فعالیت این بخش که کاملاً محرمانه نگاه داشته می‌شود متمرکز شده است بر طراحی و توسعه‌ی یک ابرکامپیوتر کوانتومی که بتواند با پردازش زیر اتمی حجم غیرقابل‌تصوری از اطلاعات، گذشته را بازسازی و آینده را با خطای صفر درصد حدس بزند. در مصاحبه‌ی امنیتی، رئیس این بخش، مرد باتجربه و سختگیری به نام "کنتون Kenton"، نگرانی عمیق خود را از روس بودن او و چینی بودن دوست‌دخترش را بیان می‌کند اما نهایتاً سرگی را برای کار در بخش توسعه‌دهندگان می‌پذیرد. یک ساختمان بتنی جدا افتاده که بخش میانی آن با طلا پوشیده و ماشین اصلی و آزمایشگاه‌های آن دریک فضای خلأ الکترومغناطیسی به‌صورت معلق در هوا قرار گرفته است. برای حفاظت از امواج بیرونی و ممانعت از خروج امواج داخلی کل مجموعه در محدوده‌ی یک قفس فارادی واقع شده است. فارست این بخش را صرفاً به دلیل ارضای حس کارآفرینی و توسعه‌ی علم راه‌اندازی نکرده است. او قصد دارد به کمک این تکنولوژی دختر دلبندش را که در یک تصادف اتومبیل از دست داده به نحوی به این دنیا بازگرداند. سرگی در اولین حضورش در این ساختمان، شگفت‌زده شده اما با ساعت مچی‌اش شروع به فیلم‌برداری مخفیانه از کدهای برنامه می‌کند. در راه بازگشت و در جنگلی که این ساختمان را از باقی شرکت جدا می‌کند با فارست روبرو می‌شود. فارست ناامیدی خود را از جاسوسی او ابراز کرده و سرگی به دست کنتون با کیسه‌ی پلاستیکی خفه می‌شود.


d4با ناپدید شدن سرگی، لیلی نگران به کنتون، رئیس بخش حراست مراجعه کرده و با چک کردن دوربین‌های مداربسته متوجه می‌شود که دوست‌پسرش شرکت را پیاده به مقصد نامعلومی ترک کرده است. لیلی آشفته است و این حرکت سرگی برایش غیرقابل درک. در داخل موبایل وی یک برنامه سودوکوی رمزگذاری شده پیدا می‌کند و از دوست‌پسر قدیمی خود به نام "جیمی Jamie" که او را به خاطر سرگی ترک کرده است برای شکستن رمز این برنامه کمک می‌خواهد. جیمی که خاطرات تلخ گذشته را فراموش نکرده لیلی را از خود می‌راند. دو روز بعد کنتون ویدیویی از خودسوزی سرگی به لیلی نشان می‌دهد. در ویدیو سرگی شبانگاه به محل مجسمه غول‌پیکر دختر کوچک ( مجسمه‌ای به یادبود "مایا" همان دختری که رئیس از دست داده است) در حیاط شرکت رفته و خود را با یک گالن بنزین به آتش می‌کشد. لیلیِ غمگین دوباره به سراغ جیمی رفته و او را متقاعد به کمک می‌کند. با مهارت جیمی در شکستن قفل برنامه‌ها متوجه می‌شوند که بازی سودوکوی داخل گوشی سرگی یک برنامه پیام‌رسان روسی است و سرگی احتمالاً یک جاسوس صنعتی بوده است. "استوارت" مسن‌ترین عضو تیم توسعه‌دهندگان به همراه جوان‌ترین پسر تیم " لیندن" و "کیتی" مدیر ارشد بخش ( و همچنین دوست‌دختر رئیس) به پیشرفت نسبتاً بزرگی دست پیدا می‌کنند و ماشین موفق می‌شود تصویری نه البته خیلی واضح از 2000 سال پیش و مسیح به صلیب کشیده شده را بازسازی کند. فارست از این پیشرفت راضی نیست چراکه قطعیت پردازش کوانتومی مبهم بوده و تصویری که از دختر خردسالش که توسط ماشین بازسازی می‌شود را دارای دقت کافی نمی‌داند. لیلی در خانه و با استفاده از پیام‌رسان موفق می‌شود با رابط سرگی قرار ملاقاتی ترتیب دهد. در سر قرار مرد روس تباری به نام "آنتون Anton" را ملاقات کرده و درمی‌یابد سرگی جاسوس اداره اطلاعات روسیه بوده و پس از افشا شدن هویتش به قتل رسیده است. آنتون پیشنهاد همکاری به لیلی می‌دهد. این ملاقات از چشمان تیزبین کنتون که لیلی را تحت نظر داشته دور نمی‌ماند. کنتون در پارکینگ یک ساختمان مجبور می‌شود آنتون را بکشد.

 

d16فارست در جلسه‌ای با یک خانم سناتور از هدف بخش توسعه‌دهندگان و سیستم کوانتومی توسعه‌ی یک الگوریتم پیش‌بینی کننده می‌گوید و سناتور از همکاری متقابل استقبال می‌کند. لیلی به کمک همکارش موفق می‌شود که فایل ویدیویی خودسوزی سرگی را از کامپیوتر دفتر کنتون سرقت کند. با بازبینی این فایل، جیمی و لیلی به ساختگی بودن آن پی برده و از قتل سرگی به دست آمایا مطمئن می‌شوند. در بخش توسعه‌دهندگان اتفاق بزرگی می‌افتد. اطلاعات گسترده‌ای که ماشین تابه‌حال پردازش می‌کرد منجر به نشان دادن اتفاقی در گذشته مانند مسیح بالای صلیب در داخل طوفان پراکنده‌ای از ذرات می‌شد. یعنی تصویر مبهم و صدای کاملاً ناواضحی به دست می‌آمد. بیننده این تصاویر پخشیده را به‌کرات در طول سریال تماشا می‌کند (بر اساس محاسبات شرودینگر در مبحث مکانیک کوانتوم دنیایی متشکل از ذرات زیراتمی تار و مبهم دیده می‌شود. دلیل آن فقدان توانایی در تعیین محل دقیق ذرات است). اگرچه این دست آورد عظیمی بود اما تا خواسته‌ی رئیس شرکت فاصله‌ی بسیار داشت. لیندن همان پسر 19 ساله‌ی نابغه‌ای که در بخش توسعه‌دهندگان بر روی بازیابی صدا کار می‌کرد موفق می‌شود با گذار از تئوری دوبروی- بوهم De Broglie-Bohm theory در حوزه‌ی مکانیک کوانتوم که کدهای ماشین بر آن اساس تنظیم شده بود و رسیدن به فرضیه‌ی هیو اورت (تفسیر دنیاهای چندگانه Hugh Everett many worlds) صدای مسیح را از 2000 سال پیش به شکل کاملاً واضحی بازیابی کند (مسیح به زبان آرامی می‌گوید: این مسیح است که صحبت می‌کند). او با اضافه کردن چند خط کد جدید به برنامه‌ی ماشین این اجازه را می‌دهد که بر اساس اصل عدم قطعیت بتواند احتمالات دیگر را در نظر بگیرد. با این انگاره ماشین قادر به جمع‌آوری اطلاعات بیشتر و درعین‌حال بسیار نزدیک به هم خواهد بود که در چند جهان اتفاق افتاده است. با داشتن این‌همه اطلاعات از وضعیت ذرات، ماشین حالا قادر به آشکار کردن واضح صدای مسیح می‌باشد اما مشخص نیست این دقیقاً همان کلماتی است که مسیح در جهانی که ما در آن هستیم گفته است یا مسیح دیگری در جهان دیگر. تمام تیم از این پیشرفت هیجان‌زده می‌شوند جز فارست که آن را خطرناک،گمراه‌کننده و هدر دادن وقت توصیف می‌کند. فارست به جهان‌های چندگانه (موازی) اعتقاد ندارد و صدای پخش‌شده از مسیح را حقیقت مطلق نمی‌داند. او که برای زنده کردن دختر مرده‌اش دارد به جنون علمی مبتلا می‌شود هیچ‌گونه عدم قطعیتی (Uncertainly Principle) را دراین‌باره نمی‌پذیرد. او به دنبال گذشته‌های نامحدود نیست او فقط یک گذشته را می‌خواهد، همان گذشته‌ای که با همان دختر قطعی‌ای که داشت بتواند وقت بگذراند نه دخترانی که فقط شبیه فرزند او هستند. فارست، لیندن را متهم به تغییر ناخوشایند مسیر تحقیقات و شکستن قوانین کرده و او را اخراج می‌کند البته با یک پاداش 10 میلیون دلاری. کیتی الگوریتم امواج صوتی لیندن را برای توسعه امواج نوری برمی‌دارد و به کد برنامه‌ی ماشین اضافه می‌کند. فارست از دیدن تصویر واضح و بدون اعوجاج از گذشته‌ی دخترش منقلب می‌شود.

 

d6با تحولی که برای ماشین اتفاق افتاده کیتی به تماشای گذشته و آینده می‌نشیند. صحنه‌هایی از نحوه‌ی پیوستن او به آمایا، بچگی‌های لیلی و پدرش، رابطه‌ی سرگی و لیلی، زخمی و تهدید شدن جیمی توسط کنتون، تلاش‌های اولیه تیم برای شبیه‌سازی یک موش مرده از سطح مولکولی و تصادف دختر فارست که ماشین می‌تواند احتمالات دیگری از این اتفاقات را نیز به نمایش بگذارد. لیندن مخفیانه به محل زندگی استوارت می‌رود و از او می‌خواهد که فارست را متقاعد کند تا دوباره به تیم ملحق شود. استوارت این را نشدنی می‌داند و لیندن نگرانی عمیق خود را از افتادن این تکنولوژی در دستان مردی که به دیوانگی نزدیک شده بروز می‌دهد. لیندن از استوارت می‌خواهد چنانچه او موفق به بازگشت به آمایا نشد به هر شکل ممکن فارست را از میان برداشته و این پروژه را متوقف کند. آن‌ها خبر ندارند که اکنون فارست و کیتی می‌توانند این ملاقات را با کیفیت عالی ببینند و بشنوند. لیلی و جیمی که از پلیس ناامید شده‌اند بهترین راه‌حل را صحبت رودررو با فارست می‌بینند. شب‌هنگام به خانه‌ی او می‌روند. کیتی آنچه بر سر سرگی آمده بود را دقیقه برای لیلی شرح می‌دهد و همچنین از کار بخش توسعه‌دهندگان و ماشینی که می‌تواند آینده را به‌صورت کوانتومی و ماکروسکپی با جزییات کامل پیش‌بینی و شبیه‌سازی کند سخن می‌گوید. لیلی می‌شنود که فردا شب یک اتفاق ناشناخته باعث ازکارافتادگی در علیت روند جاری آینده که ماشین آن را همیشه حدس می‌زده است خواهد شد. اتفاقی که ماشین نمی‌تواند آن را نشان دهد تنها مشخص می‌کند که لیلی با ورودش به ساختمان توسعه‌دهندگان باعث آن می‌شود. لیلی این حرف‌ها را مزخرف می‌داند و با جیمی که مکالمه‌ی دوستانه‌ای را با فارست داشته، خانه را ترک می‌کند. صبح هنگام لیندن که در اتومبیل کیتی پنهان شده است با وی صحبت می کند تا شاید بتواند موقعیت خود در شرکت را پس بگیرد. کیتی فاش می‌سازد که این‌ها را قبلاً توسط ماشین دیده و او را متقاعد می‌کند بر روی لبه مرتفع یک سد بایستد به امید اینکه در یکی از جهان‌هایی که به آن ایمان کامل دارد زنده بماند و دوباره به توسعه‌دهندگان بازگردد. لیندن به امید اینکه ماشین پیش‌بینی خوبی کرده باشد این کار را انجام می‌دهد اما در همین جهان فعلی او به پایین سقوط می‌کند و کشته می‌شود.


d15لیلی و جیمی تصمیم می‌گیرند تحت هر شرایطی از خانه بیرون نروند تا پیش‌بینی ماشین نقض شود. اما کنتون به‌قصد کشتن آن‌ها پنهانی وارد خانه شده و جیمی را با شلیک گلوله از پای درمی‌آورد. لیلی قصد فرار داشته اما اسیر کنتون می‌شود. چیزی به خفه شدنش نمانده که مرد بی‌خانمانی که همیشه جلوی کاشانه آن‌ها زندگی می‌کند به نجاتش آمده و کنتون را می‌کشد. مرد بی‌خانمان اعتراف می‌کند که مأمور روسیه بوده و برای محافظت سرگی به این شکل درآمده است. لیلی از بین مراجعه به پلیس و خروج از آمریکا، راه سوم یعنی رفتن به آمایا را انتخاب می‌کند؛ همان‌گونه که ماشین پیش‌بینی کرده بود. در آنجا کیتی و فارست منتظر ورود لیلی هستند. در اتاق نمایش بخش توسعه‌دهندگان لیلی فارست را می‌یابد که بر روی یک صفحه نماش بزرگ مشغول تماشای دخترش آمایاست. فارست ازآنچه قرار است تا دقایق دیگر اتفاق بیفتد صحبت می‌کند و لیلی ترجیح می‌دهد که آن را شخصاً تماشا کند. ماشین نشان می‌دهد که پس از یک گفتگوی کوتاه، لیلی با تهدید اسلحه، فارست را به‌طرف تونل انتقالی میان ساختمان مرکزی و درب خروجی می‌برد. در داخل محفظه به خاطر انتقام مرگ جیمی به فارست شلیک می‌کند. فارست کشته می‌شود اما اثر گلوله بر روی شیشه موجب برهم خوردن تعادل محفظه شده و به پایین سقوط می‌کند. لیلی به دلیل فقدان اکسیژن خفه می‌شود. پس‌ازاین ماشین قادر به نمایش و پیش‌بینی آینده دیگر نیست. لیلی با دیدن این فیلم اکنون می‌داند که در دقایق پیش رو چه اتفاقی قرار است بیفتد و از ناتوانی ماشین سود جسته و در ذهنش نقشه‌ی کوچکی تدارک می‌بیند (اراده‌ی آزاد). قبل از حرکت، فارست رازی را برای دختر برملا می‌کند که نام این پروژه در حقیقت Devs به معنای توسعه‌دهندگان نبوده بلکه Deus به معنای خدا می‌باشد. مطابق با پیش‌بینی ماشین، لیلی فارست را داخل محفظه می‌کند اما در هنگام بسته شدن درب اسلحه را به بیرون پرتاب می‌کند. فارست و کیتی از اینکه پیش‌بینی ماشین اشتباه درآمده است حیرت‌زده و گیج می‌شوند. استوارت در آن‌طرف تونل به قولی که به لیندن مبنی براز بین بردن فارست داده است عمل کرده و با غیرفعال کردن سیستم الکترومغناطیسی محفظه باعث سقوط آن به پایین می‌شود. آن‌ها سقوط می‌کنند و هر دو در خلأ خفه می‌شوند. علت اینکه ماشین دیگر نمی‌توانسته فراتر از این لحظه را نشان دهد گسستی بوده که لیلی به دلیل اعتقاد به اراده‌ی آزاد (ضد جبرگرایی) در زنجیره‌ی اطلاعات ماشین ایجاد می‌کند. او برخلاف اعتقاد ماشین که روند جاری همه‌ی پدیده‌ها را از پیش تعیین‌شده و غیرقابل تغییر می‌داند (اعتقاد انیشتینی) یک انتخاب آزاد (متفاوت) می‌کند. بیننده اینجا باید این را به‌عنوان جبر سریال قبول کند. اما این گسست آن‌قدر بزرگ نیست که نتیجه‌ی نهایی را بتواند عوض کند. یعنی هر دوی آن‌ها سرانجام در زمان مقرر از بین می‌روند. کیتی به کمک خانم سناتور تونل انتقال را که ازکارافتاده راه‌اندازی می‌کنند. قبل از این اتفاقات، فارست در 48 ساعت باقی‌مانده عمرش مجبور می‌شود الگوریتم جهان‌های چندگانه‌ی لیندن را بپذیرد. چون آن را تنها راه فعلی برای بودن با دخترش یا لااقل ورژنی از دخترش می‌داند. کیتی طبق قراری که با فارست گذاشته بود او را پس از مرگ از طریق ماشین، داخل یکی از دنیاهای چندگانه که دختر و همسرش تصادف نمی‌کنند و نمی‌میرند بارگذاری و زنده می‌کند. همچنین به دلیل علاقه فارست به لیلی و جیمی آن‌ها را نیز در همین جهان ماشینی می‌گذارد تا لیلی بتواند اشتباهش درباره‌ی جیمی را جبران و کنار یکدیگر زندگی خوبی را تجربه کنند. همچنین فارست از کیتی خواسته است تا حافظه‌ی او و لیلی را پاک نکند تا آن دو از رستاخیز خود با آگاهی، بیشتر لذت ببرند. کیتی از سناتور می‌خواهد تا کمک کنند که انرژی لازم برای روشن ماندن ماشین همیشه پایدار باشد تا فارست و لیلی بتوانند در جهانی که ماشین شبیه‌سازی کرده و هر دوی آن‌ها لایقش هستند خوش بگذرانند.


نقد و بررسی سریال توسعه‌دهندگان Devs

d8یک فرضیه علمی جنجالی که تا به حقیقت پیوستن راه زیادی دارد، در دست نویسندگان و کارگردان‌های سینما برگ برنده ایست که کمتر اتفاق افتاده آن‌ها را مأیوس و پشیمان کند. خیال‌پردازی درباره‌ی آن‌ها حدومرزی ندارد و گرفتن ایراد به آثار تصویری که بر مدار آن می‌چرخند به‌اندازه‌ی اثبات علمی یا رد همین نظریه‌ها کار دشواری است. همگی آن‌ها جذاب، اغواکننده، گول زننده و سرگرم‌کننده هستند. این آثار با هر درجه‌ای از خوش ساختی عاشقان سینه‌چاکی پیدا می‌کنند که هیچ نقدی را برنمی‌تابند و هر حرف حقی را باور نمی‌کنند. ناشناخته‌ها، برخورد اجرام کیهانی، آخرالزمانی و نبردهای اتمی در این محدوده جای می‌گرفتند. اما چند وقتی است که هوش مصنوعی و سوپر رایانه‌هایی با قدرت پردازش خارق‌العاده‌ای که ذرات زیراتمی را در مدارهایشان به جریان انداخته‌اند توی بورس هستند. برخی از نظریه‌پردازان حوزه‌ی تکنولوژی، بدبینانه برخورد با هوش مصنوعی را آخرین نبرد بشر بر روی زمین می‌دانند. حتی متعجبند که چرا هوش آدمی به دنبال خلق یک رقیب خطرناکِ بی احساس برای خودش است. برخی دیگر نوعی همزیستی میان ماشین‌های هوشمند با انسان را تنها راه ادامه‌ی بقا بر روی زمین دانسته مشروط بر آنکه هوش مصنوعی تصمیم نگیرد به آدم‌هایی که او را باور داشته‌اند از پشت سر شلیک کند. این وضعیت ترسناک تابه‌حال در سینما و تلویزیون بیشتر به‌عنوان یک مضمون سرگرم‌کننده خود را نشان داده است ولی کم‌کم شاهد آثار جدی‌تری هستیم که نه‌تنها به فهم فیزیکی بشر از دنیای مرموزی که او را فراگرفته علاقه‌مند می‌کند بلکه او را در راه مبارزه‌ی بی‌انتهایش در مقابل موجودات جعلی با ابزاری قانع‌کننده‌تر، مسلح می‌سازد. اما این آب بسیار گل‌آلوده است. بسیاری از سازندگان فیلم‌های سینمایی و سریال‌های تلویزیونی درباره‌ی دستگاه‌های هوشمند بدون اینکه ذهن تماشاچی را با کار پیچیده بر روی سناریو (ساده‌سازی برای تفهیم و توضیح نسبتاً واضح مسائل) و ساخت واقعی جلوه‌هایی از این تکنولوژی (منظور همان ماکت‌هایی یا دکورهایی که بر اساس آن تئوری علمی کار کند) آماده فهم مضمون کنند با مغشوش کردن هم فرم و هم محتوا و تکیه بر دیالوگ‌های بی‌پشتوانه اما ظاهراً باکلاس و خلق تصاویر غیرواقعی (جلوه‌های کامپیوتری) تماشاچی را فریب می‌دهند. به‌زعم ما، خود آن‌ها نیز نتوانسته‌اند به درک مشخصی از موضوع غامضی که آن را در وسط قرار داده‌اند برسند و با این وضعیت می‌خواهند خود را متفکری مدرن و فیلم‌سازی آینده‌نگر نشان دهند. اما سریال "توسعه‌دهندگان Devs" یک استثنای زیباست. خالق آن ساعت‌های زیادی را مصروف فهمیدن تئوری‌های رفتار ذرات در حد کوانتوم و انرژی زیادی را صرف سازگاری قصه‌اش با یافته‌های علمی به‌منظور فهمانیدن بینندگان اثرش کرده است. او با زیرکی راه‌های ارتباطی متعددی (غیر از ادراک فلسفه‌ی علم یا دانستن علمی مشخص) را میان دست‌ساخته‌اش با تماشاچی باز کرده است و در استراحتگاه‌های بین راه با فرصت‌طلبی، ایده و دریافت‌های شخصی‌اش را برای فروش به مسافرین تشنه و گرسنه عرضه می‌کند. داستان‌های فرعی را با خوش‌سلیقگی، مختصر و به خط اصلی قصه پیوند زده و یا منشعب می‌کند. از این اشتباه همه‌گیر خود را بر حذر داشته و تمام پدیده‌های داخل اثر را ابتدا با احساسات شناخته‌شده‌ی آدمی قابل‌دسترس کرده و سپس با جملات علمی کوتاه آن‌ها را برای فهم و لذت بیشتر تکمیل کرده است. سریال درهم تنیدگی توهمات و خواسته‌های انسان (یک موجود زنده و احساساتی) را بر اساس راه‌حل ماشینی (قدرتمندی در گردآوری و تفسیر داده) تعریف و گره‌گشایی می‌کند نه اینکه کدهای ماشین را به‌جای جرم انسانی نشانیده و مشکلاتی که آدمی قادر به حل کردنشان نبوده را با مشکلی بزرگ‌تر حل کند. "توسعه‌دهندگان" بت‌ها را یکی‌یکی می‌شکند اما عاقبت تبر را شرافتمندانه بر روی دوش خود می‌گذارد.


d17"الکس گارلند" (Alex Garland) نویسنده و کارگردان 50 ساله‌ی انگلیسی با ساختن سریال تلویزیونی "توسعه‌دهندگان" نشان داد که نه‌تنها به علم علاقه دارد بلکه به آن کاملاً ایمان هم دارد. پیش از آن، دو فیلم سینمایی " اِکس ماشینا Ex-Machina" و "نابودی Annihilation" در ژانر علمی تخیلی ساخته بود که فیلم اولش او را از یک نویسنده به یک کارگردان متمایز ارتقا می‌دهد. "نابودی" دومین فیلم بلند وی درامی است که بیشتر تخیلی بود تا علمی ولی او با نوشتن و کارگردانی اولین مجموعه‌ی تلویزیونی‌اش (Devs) از تخیل مطلق "نابودی" فاصله گرفته و علم کوانتوم را برای توصیف دقیق آنچه در ذهنش می‌گذرد به کار می‌گیرد تا از انحرافی که با "نابودی" اتفاق افتاد به مسیر دلخواه و سازگار با غریزه‌اش بازگردد. بااینکه اثر را کمی پرافاده ساخته و آن را پر از نظریات علمی کرده اما اثرش اصلاً خشک و خسته‌کننده به نظر نمی‌رسد. با آغوش باز به استقبال سردرگمی می‌رود و اراده‌ی آزاد را میان واقعی بودن و توهم‌زا شدن معلق می‌کند. تسلط خوبی برای پرداختن به ایده‌های بزرگ و جمع‌وجور کردن آن‌ها در قالب تئوری‌های علمی نشان داده و از پیچیدگی دانش برای باز کردن گره‌های جهان اخلاقی زیرکانه استفاده می‌کند. گارلند از انتخاب و چیدمان مأیوس‌کننده‌ی بازیگران در فیلم "نابودی" درس گرفته و این بار حساب‌شده‌تر هنرپیشه‌ها را برمی گزیند. بااین‌حال سعی می‌کند که عرف رایج در شکل و ظاهر نیروی انسانی مشغول در ابَرشرکت‌های سیلیکون ولی را رعایت کند. انتخاب "نیک آفرمن Nick Offerman" که پیش‌تر از این در نقش‌های معمولاً کمدی ظاهر می‌شده در نقش "فارست"، مدیرعامل غمگین و مرموز شرکت آمایا خوب جواب داده بود و "کیلی اسپینی Cailee Spaeny"، خانم بازیگر 23 ساله در نقش "لیندن" همان پسر نابغه‌ای 19 ساله که مشکل بزرگ ماشین و شرکت را حل کرده بود، نقش‌آفرینی کاملاً قانع‌کننده‌ای داشت. به عبارتی جالب‌تر، نوعی عدم قطعیت نزد بیننده که لیندن پسر است یا دختر با فرضیه‌های اصلی داخل سریال البته به شکل تصادفی همسو شده بود. تمامی فیلم‌نامه را گارلند نوشته و همه‌ی قسمت‌ها را خودش کارگردانی می‌کند تا سریال در تمام بخش‌هایش کاملاً همگن و یکدست به نظر آید. هدایت مهره‌ها تقریباً به سبک همیشگی‌اش بوده و همان شیوه‌ی تزریق طمأنینگی به حرکات هنرپیشه‌ها را دنبال می‌کند. موسیقی متن زیباست و ترانه‌ها متناسب و آن‌ها به‌خوبی در تصویر و رویدادها حل شده‌اند و به تکمیل‌شدگی کل اثر کمک می کنند. نهایتاً گارلند با درک درستی از ضرورت حفظ عنصر سرگرمی در تمامی طول سریال و باور نداشتن به تقسیم‌بندی تماشاگران یک اثر تلویزیونی علمی که می‌توانست خشک و کسل‌کننده باشد را به محصولی پر از تعلیق، تفکر زا و کاملاً سرگرم‌کننده تبدیل کرده است. بااین‌همه، پیشرفت ناگهانی تیم در حل مشکل ماشین در نشان دادن واضح صدا از گذشته چه به لحاظ علمی و چه تصویری برای بیننده قانع‌کننده نبود و او مجبور است به شکلی تحمیلی آن را بپذیرد.

 

d3آیا ما واقعی هستیم. آیا اراده‌ی آزاد توهمی بیش نیست. آیا هرچه در عالم رخ می‌دهد از قبل تنظیم شده است. آیا اندیشه‌های ما علت و منشأ هیچ تغییری در جهان فیزیکی نبوده و نیست. آیا فقط ذرات بنیادی و تعامل میان آن‌ها سرنوشت‌ساز هستند. آیا واقعیت پدیده‌های اطراف ما یکی بیش نیست و این ما هستیم که اشتباهاً تصویرهای مختلفی از آن را بر بوم ذهنمان نقاشی می‌کنیم. آیا محدودیت‌های فیزیکی در تکمیل تجربیات، باعث عدم قطعیت ما شده است. آیا سعادت اکثریت زجر اقلیت را بی‌معنی می‌سازد. آیا دیکتاتورها فرای بینش معلول ما موجودات خوبی هستند. آیا مکانیک کوانتوم قادر به حل مشکل حماقت بشر خواهد شد. ممکن است پس از دیدن آخرین قسمت سریال "توسعه‌دهندگان" و وقتی‌که متوجه شدید فارست بالاخره به کانون گرم خانواده ی مرده اش بازگشته و لیلی، جیمی دل‌شکسته را خوشحال می‌کند و همه جیز بر اساس جبر سریال به‌خوبی و خوشی پایان می‌گیرد و البته اگر چنانچه نای فکر کردن داشته باشید این سؤالات در ذهن شما شکل بگیرد. لزومی ندارد که یک مهندس کد نویس اندیشگر باشید یا یک اختر- فیزیک‌دان متمایل به فلسفه تا برای این پرسش‌ها پاسخ‌های معقولانه‌ای بیابید یا خود را راضی کنید که چاره ندارید جز اینکه از الگوریتم‌های پیش‌بینی کننده‌ی ماشینی به این خاطر استفاده کنید. تنها کافی است تا خود را متقاعد کنید که خطر از عمق تاریک فضا نمی‌آید بلکه تشعشع آن را می‌توانید به‌وضوح از چشمان از حدقه بیرون زده‌ی مرد همسایه با آن ذهن تاریک تر از فضا حس کنید. بااینکه توصیف دقیقی از واقعیت نداریم نیازی نیست تا از اهریمن لاپلاسی بترسیم فقط باید قسمتی از اطلاعات را داشته و آن را توسط یک ماشین حساب اندکی باهوش تکثیر کرده و از گذشته و آینده آگاه شویم. از آزمایش ساده‌ی دو شکاف ممکن است که حقیقت شگرف جهان‌های دیگر بیرون بیاید اما در این سیستم بسته‌ی فیزیکی چه مختار باشیم چه مجبور وقتی می‌فهمیم که احمق‌های رذلی که زندگی ساده‌ی ما را خراب کرده‌اند ممکن است تعدادشان در جهان‌های موازی به‌مراتب بیشتر از آنچه ما فکر می‌کرده‌ایم باشد به سردرد وحشتناکی دچار می‌شویم. گویا علم محاسبات هم فقط به واضح‌تر کردن مشکلاتمان کمک کرده است. کارآفرینان و نخبگان دره سیلیکون فکر می‌کنند که می‌توانند دنیا و مردمی که درکی معمولی از علیت‌ها دارند را نجات دهند. ولی خارج از صفحه بزرگ مانیتورهایشان و در واقعیت غیرماشینی می‌بینید که همه‌ی ذکاوت و اراده‌شان منتهی شده به ایجاد شبکه‌هایی از نوع مجازی برای پرحرفی و مزخرف‌گویی، شکستن انحصار شوفر تاکسی‌ها و فراهم کردن محلی برای دلالی و فروش کالا. درحالی‌که دل‌وروده‌ی پرنده‌های دریایی پر شده از ریزه‌های پلاستیک، درحالی‌که بیشه‌زارها و درختان بر اثر گرمای غیرطبیعی خودبه‌خود آتش می‌گیرند و با خزنده و پرنده و چرنده ی داخلش خاکستر می شوند و درحالی‌که یک ویروس جعلی تغییر وظیفه داده و به‌جای جان، نان و آزادی مردم را می گیرد، هوش انسانی سخت گرفتار این است که هوویِ مصنوعی اش را آموزش دهد تا چگونه یک اتومبیل را بدون راننده بتواند براند.  

 

و ما نفهمیدیم چگونه برآورده ساختن یک آرزوی حقیر به خدایی اینچنین بزرگ نیاز داشت

     

d1

 

 

نوشتن دیدگاه

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Purple Cyan Golden Green Yellow

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family
Direction