معرفی، نقد و بررسی فیلم فرستاده Apostle
-
منتشر شده در 20 آبان 1397
ماجرای فیلم فرستاده Apostle
در اوایل قرن نوزدهم دختر یک مرد متمول به نام " جنیفر Jennifer " توسط یک فرقهی مذهبی کوچک دزدیده شده و به جزیرهای دور در ولز منتقل میشود. " توماس ریچاردسون Thomas Richardson " برادر جنیفر از جانب خانواده مأمور میشود تا به جزیره سفر کرده و در ازای پرداخت پول به ربایندگان، خواهرش را زنده بازگرداند. توماس عازم جزیره شده ولی از همان ابتدا متوجه میشود که ربایندگان برای آورندهی خونبها نقشهی شومی کشیدهاند. بهعنوان کسیکه میخواهد به این مذهب جدید بگرود بلیت کشتی به جزیره را تهیه کرده و با زیرکی با تعویض بلیت علامت خوردهاش با یکی دیگر از مسافرین نگونبخت به جزیره میرسد و در یک اتاق محقر اسکان داده میشود. مسافر نگونبخت بهجای توماس تفتیش شده و پسازاینکه پولی در بساط وی یافت نمیشود کشته میشود. توماس در کلیسای جزیره با پدیدآورندگان این فرقه، " مالکوم هاو Malcolm Howe " بهعنوان پیامبر اصلی و " فرانک Frank" و " کُوین Quinn " دو نفر اصلی پس از مالکوم و همچنین ایدهی پیدایش این فرقه آشنا میشود.
متولیان فرقه برای بارور نگاهداشتن خاک جزیره مجبور هستند که خدای جزیره که در هیبت زنی کهنسال است را با خون حیوانات تغذیه کنند. با کمبود خون مواجه شده و مجبور به آدمربایی برای تهیه منابع لازم برای خرید حیوانات شدهاند. از طرف دیگر اعضای مذهب خود را مجبور کردهاند که هرشب مقداری از خون خود را جهت همین کار اهدا نمایند. توماس که خود قبلاً یک مبلغ مسیحی متعصب بوده برای ترویج مسیحیت در چین دستگیر و متحمل شکنجههای سخت میشود و از آسیبهای روحی رنج میبرد. او در جزیره سریعاً وارد عمل شده و پسر جوان فرانک را که پنهانی با دختر کوین رابطه دارد و نقشه فرار در سر میپرورانند را شناسایی و مجبور میکند برای پیدا کردن خواهرش و گریختن از جزیره به او کمک کند. مالکوم متوجه میشود که آورندهی پول هنوز در بین مسافرین تازهوارد هست که تحرکات خارج از قوانینی را انجام میدهد. همگی مردان این گروه را در کلیسا بهمنظور شناسایی وی جمع میکند و در همین ضمن یکی از مسافرین که عامل نفوذی پادشاه برای کشتن مالکوم است با خنجر به وی حملهور میشود. توماس مداخله کرده و مالکوم را از مرگ نجات داده و خود زخمی میشود. در درمانگاه با " آندریا Andrea " دختر مالکوم آشنا میشود.
مالکوم که موفق به پیدا کردن عامل نفوذی نشده، جنیفر را در دهکده به نمایش میگذارد و منجی او را تهدید میکند درصورتیکه خود را تسلیم نکند جنیفر را خواهد کشت. شبهنگام درحالیکه در دهکده جشنی به پاست توماس جهت پیدا کردن خواهرش و به کمک پسر فرانک وارد تونلی میشود که قبلاً آن را کشف کرده بود. مالکوم و یارانش متوجه شده و مانع از رسیدن توماس به مکان خدای جزیره میشوند. نگاهبان خدای جزیره که فرمانبردار مالکوم است، جنیفر را کمکم آماده میکند تا خوراک خدای جزیره کند. فرانک که ایمانش به مالکوم متزلزل شده تلاش میکند که به همراه پسرش از جزیره فرار کنند. مالکوم متوجه شده و برای بازگرداندن وی به اسکله میرود. از طرف دیگر پسر فرانک به دیدن دختر کوین که اکنون از وی باردار است میرود. کوین که متوجه این میشود دخترش را میکشد و در درگیری با پسر فرانک زخمی شده و به مردم دهکده اعلان میکند که پسر فرانک دخترش را کشته و او را زخمی کرده است. کوین در غیاب مالکوم خود را رئیس جدید معرفی کرده و نگهبانان را برای پیدا کردن پسر فرانک گسیل میدارد. آنها پسر را به همراه توماس و آندریا دستگیر کرده و به میدان دهکده میآورند. کوین پسر فرانک را کافر خوانده و با یک دریل دستی و با سوراخ کردن سر و کشتنش مطابق با قوانین جزیره او را در جلوی چشمان وحشتزدهی مردم تطهیر میکند. مالکوم و فرانک سر میرسند. کوین مالکوم را پیامبر دروغین خوانده و وی را مجبور به همراهی با خود میکند. فرانک برای کشتن خدای جزیره و پایان دادن به این حماقتها به داخل جنگل میرود. توماس نیز از موقعیت استفاده کرده، از دست مأمورین گریخته و راهی مکان خدای جزیره میشود. فرانک توسط نگاهبان خدا کشته میشود اما او نیز پس از کشمکشی خونین با توماس از پای درمیآید. خدای جزیره قدرتش را به توماس داده و به درخواست خودش توسط توماس به آتش کشیده میشود. کوین پس از مجروح کردن مالکوم جنیفر و آندریا را در دهلیزی به زنجیر میکشد. توماس وارد شده و کوین را از پای درمیآورد اما خود نیز بهشدت زخمی میشود. آتش به دهکده سرایت کرده و ساکنین جزیره با قایق در حال ترک آنجا میباشند. توماس از رسیدن به اسکله به دلیل زخمهایش بازمیماند و از جنیفر و آندریا میخواهد که ادامه دهند. آنها موفق به سوارشدن به قایق و ترک جزیره میشوند. مالکوم لنگلنگان به جاییکه توماس در حال جان دادن است میرسد و میبیند بدن توماس بهواسطهی قدرتی که به او اعطا شده با گیاهان جزیره درهم میآمیزد. مالکوم دوباره درمییابد که خدای جدیدی در چنگال وی است تا با آن دوباره کسانی را بفریبد و به زنجیر کشد.
نقد و بررسی فیلم فرستاده Apostle
فیلمی را به تماشا نشستیم که مشخص نیست خشونت درون فیلم از سرشت نویسنده و کارگردان سرچشمه میگرفت یا از تجربیات تاریخی فرقههای مذهبی. این نامشخصی دربارهی گذشتهی شخصیتهای مهم فیلم نیز صادق است. گاهی اوقات در پرده نگاهداشتن پسزمینهی کاراکترها شیرینی دلچسبی را به همراه دارد اما در مورد فیلمی که در آن یک پیامبر مشغول ارشاد باورمندانش است چطور؟ حالا به این فکر میکنم که چگونه کارگردان اثر در زمان 130 دقیقهای فیلم نتوانسته اندکی از این آیین و مسلک برای ما صحبت کند و یا اینکه چگونه پیامبر مالکوم با کاریزمای نداشتهاش مردم را به این جزیرهی دورافتاده کشانیده است. اگرچه از شبیه سازی های درون اثر بینهایت لذت بردم اما هنوز سایهی ابهام بر سر موضوعات سمی شدن خاک، فرآیند خونخوار شدن خدای سربهزیر جزیره، تطهیر از نوع مته کردن جمجمه، تونل بیهویت و موجودات کریه داخل آن و مرده به دنیا آمدن احشام جزیره وجود دارد. شاید این به دلیل محدودیت ذاتی تصویر (هنر سینما) در صناعت پردازی های ادبی باشد. حجامت ناگزیر مؤمنان و آدم دزدی و گرفتن خونبها برای سیر کردن عطش خدای عاجز و گرفتار در دستان بنیانگذاران این فرقه خیلی آشناست ولی پازل ایدههای قشنگ نویسنده دارای اعوجاجی است که جا زدن قطعات آن در محلهای خالی را دشوار کرده است. این مشکل فیلمنامههای اریجینال در این مایههاست چراکه صیقل زدن این قبیل داستانها در یک فیلمنامه (نه یک رمان بلند) نیاز به تسلطی در نویسندگی و دستی در خردورزی دارد. ذهنیت نویسندهی " فرستاده " گاهی اوقات از مرز بلوغ عبور کرده و فرزانه وار روشنگری میکند و مواقعی مانند یک نوجوان پرشورِ عصیانگر، عجولانه میخواهد بترساند. احساس می شود میان نویسنده بودن و کارگردان بودن در روایت این قصه مشکلی موجود است.
" گرت اوانز Gareth Evans " علاوه بر کارگردانی وظیفهی نگارش فیلمنامه را خود بر عهده داشته، این یعنی برای مدتها دربارهی ساختن این فیلم فکر میکرده است. سالها قبل از اینکه فیلمهای معروفش، یورش The Raid 1 , 2 را بسازد اولین تجربهی فیلمسازی او، فیلم کوتاه Safe Haven، بود که علاقهاش را به انعکاس ترس در آموزههای فِرَق مذهبی را نشان میداد. اگرچه خودش اظهار میدارد که میخواسته کاری متفاوت ازآنچه با آنها شناخته میشود (سبک اکشن بزنبزن) بسازد اما رفتن به سمت اینچنین ژانری در پسزمینهی ذهنش همواره موجود بوده است. چندان مشخص نیست قصد او آزمایش استعدادش در خلق صحنههای ترسناک بوده یا به تصویر کشیدن دلگیریاش از مذهبی که سعی میکند کارش را با ترساندن به جلو ببرد. اگر قصدش فقط ساختن یک فیلم ترسناک بوده بدون اینکه از عناصر معمول ترساننده بهره بگیرد (به گفته ی خودش) باید گفته شود که چندان موفق نبوده چراکه تصور نمیشود فضایی که خلق کرده هول برانگیز بوده باشد. اما اگر میخواسته نشان دهد که فرقههای مذهبی چطور دلهای گروندگان خود را میلرزانند، کارش بد نبوده است. در فیلمهای ترسناک با مایههای مذهبی این دیالوگها هستند که بیشتر میترسانند چیزی که اوانز از آن غفلت کرده بود. در این فیلم گفتگوها بیشتر از اینکه برانگیزاننده باشند کار راهانداز به نظر میآمدند. نشان دادن الهه ی متافیزیک گونه و به تمثیل درآوردن آن قابلتأمل بود هرچند که در متصل کردن آن به فضای واقعی این دنیا پیچ و مهره ها خوب سفت نشده بودند. فیلمبرداری اثر بهطورکلی خوب بود اما استفاده زیاده از حد از نماهای بسته و متوسط ترس از محیط را کاهش میداد. بهجز " دن استیونز Dan Stevens " در نقش توماس سایر نقشآفرینان خیلی محکم به نظر نمیرسیدند و ممارست بیشتر از آنها در نقشهایشان مورد انتظار بود. همچنین سیاهیلشکر بدون حس و رمق خبر از بیتوجهی کارگردان بر برخی از امور میداد و گریم چهره ها می توانست متناسب تر با سال 1905 باشد. ضمناً وقتی دن استیونز فندکش را در فیلم روشن کرد احتمالاً همهی بیننده ها یکصدا فریاد برآوردهاند که این را دیگه از کجا درآورد.
بیان کردن، شیوهها و تفاوت میان آنها مختص ادبیات نیست و در هنر سینما دوربین و میکروفن همانند قلم و جوهر البته با شگردهایی متفاوت به همین کار مشغولاند. چیرگی بر احساس و منطق بیننده از این شیوهها برمیخیزد. واقعنمایی صریح در سینما طرفداران اندکی دارد چراکه دوره ی تصویرگری ساده از روایات ولو شیرین دیگر طی شده است. همانند یک شعر، تخیل پردازی و در پرده سخن گفتن با بکار بردن صنایعی چون استعاره و تشبیه و کنایه، نماد سازی، تمجید و تمثیل در تمامی عناصر دخیل در بیان، موجب بلاغت در تصویر و خوش نشستن در ذهن و روان تماشاگر میشود اگرچه در سینما این مهم بسی مشکل تر است. حتی واقعیتهای پیشپاافتاده و لختوعور باقابلیتهای معمولی دوربین و مختصات قاب و دکوپاژ را میتوان به شکلی تجربه نشده، و پیچیده در جلوی چشمان بیننده به حرکت درآورد. محدودیتهای وابسته به مکان و زمان و ایدئولوژی، هنرمندان را به همانندسازی هرچه بیشتر این فنون ادبی سوق داده است که در طول زمان این پوشیده بیان کردنها از مرزهای آشنا عبور کرده و اشکال متنوع و ظریفی به خود گرفته است. " فرستاده " که ماجرایش در یک زندان جزیرهای پر از ظلم میگذرد مملو از نماد سازی و تاویل های بصری دردناک است که معلم تاریخ هنوز هم مشغول درس گفتنش است. طرز بیان خالق فیلم در تطهیر یک نوجوان به شکل منهدم کردن مغزش با یک دریل دستی زنگزده ،هولناک اما اثربخش بود. تمثیلهای کنایهآمیز او محدود به یک یا چند نما نیستند و مجبور است برای انتقال مفهوم، حکایتهای مرتبطی را مرتبا ارائه دهد. اگر کسی که بر روی صندلی هدایت این فیلم نشسته بود میتوانست میان روایت گری و تصویرگری اعمال خشونتبار مؤسسان یک فرقهی مذهبی، گروگانگیری مصلحتی، نگاهبانان بدون اراده و فکر، جرقههای ایجاد یک فرقه مانند تمایل به ندادن مالیات، خدایان قدرتمند اما اسیر و عصیان کنندهها علیه اعتقادات قلبی، تعادلی سینمایی ایجاد کند بیتردید اثری ماندگار از خود برجای میگذاشت. رمزگشایی از تصاویری که معنایی ضمنی داشتند دشوار نبود اما شیوه ی بیانش نیاز به تجربهی بیشتری داشت. پایان فیلم اوانز قابل درنگ بود آنجاکه توماس، سادهدل پیشین و خیرخواه فعلی در یک انتقال قدرت جعلی بهناچار خدای ترحم برانگیز جزیره میشود تا در ادامهی زندگی غم انگیزش با اجابت دعاهای مالکوم راه را برای زندگی راحت و دلانگیز او هموار کند.
با فرشتگانت قسمت کن اندوهی را که قابل وصف نیست
فلانی از اهواز 11/05/1398
اسم آهنگ فیلم چیه؟
اگه ممکنه زودتر جواب بدید
ممنون
الهام از تهران 06/07/1398
شعر و ور تر از این فیلم ندیدم تا حالا
محمود از قم 05/08/1398
خیلی فیلم مسخره و بی سر و تهی بود. توهین به مقدسات مسیحیت و عادی نشون دادن بی دینی و دیوانگی در این فیلم موج می زد.
فوکوس کردن فیلم بر سر مجسمه ای که کاملا حجاب اسلامی و مقدسی بر تن کرده و آتش زدن کلیسا و اینکه هر کار خلافی که میخوان انجام بدن باید توی کلیسا باشه .... متاسفانه به نظرم میاد که تفکرات صهیونیستی پشت پرده این جور فیلمهاست که سعی می کنه همه ادیان رو به سخره بگیرن.
تام از ماه 08/08/1398
در موزد این فیلم فقط میشه گفت : تف
Shalizeh از تهران 18/08/1398
فیلمش قشنگ بود ولی توهین کامل مقدسات و رواج کابالا و شیطان پرستی