نقد فشرده فیلم اُگی Auggie
-
منتشر شده در 16 آبان 1398
نقد فیلم اُگی Auggie
فیلم سادهای خصوصاً در ظاهر با مضمون دوبارهی تکنولوژی و عواقب آن در حوزه ارتباط انسانی. مانند آثاری که خیلی سریع جذب کرده و بدون پشتوانه از ایدهی تخیلیشان شما را احتمالاً در انتها رها میکند. بیننده قادر نیست نظر قطعی درباره خوب و بد بودن فیلم بدهد و از اینکه یک تکنولوژی خیلی پیشرفته را میبیند که چه کار محیرالعقولی را انجام میدهد شتابان ذوقزده میشود. حتی نمیشود درباره استعداد نویسنده و یا کارگردان فیلم قضاوت درستی ارائه داد. توازنی میان ایده و اجرا در اینگونه آثار سینمایی یا تلویزیونی برقرار نیست و اگرچه به چشم خیلی از بینندهها که حوصلهی کندوکاو ندارند بهنوعی جذابِ هراسناک میآید اما ساختارأ معیوب هستند. بسی راحت با بخشی از رؤیاهای ما جایگزین میشوند و پس از تثبیت بر روی جدار سلولهای مغزی، ذهن را مست و سرخوش میکنند. پیشترها هم در همین وبسایت گفته بودیم که نوعی سوءاستفادهی ناملموس این وسط احساس میشود. یک فناوری فوق پیشرفته که خیلی عادی و بیدردسر در فیلم بهعنوان بخش علمی-تخیلی آن بکار گرفته میشود. به رؤیاپردازی فیلم ایرادی وارد نیست اما نمایش دادن این تخیلِ گاهأ بسیار پیشرفته نیاز به مقدماتی دارد که هیچگاه تهیه نمیشوند. برخی مواقع به دلیل محدودیت بودجه و گاهی اوقات به دلیل فقدان توانایی فنی همتراز با خود ایده. فیلم " اُگی Auggie " نمونهی خوبی از این است که قسمت تخیلی-تکنیکی آن با گذاشتن فقط یک عینک عادی بر روی صورت به انجام رسیده است. نتیجتاً با گذار سریع از پردازش به بخش علمی تخیلیاش، قادر نیست مفهوم انسانیت در دنیای کنونی را دچار چالش کند و سعی در بالا و پایین کردن سطح انسان بودن و آفرینش نوانسان نمیکند (چیزی که از یک تکنولوژی سطح بالا انتظار داریم). این یعنی تابانیدن نور به روح و روان همان انسان قدیمی منتها با کمک یک نورافکن که از چند سال بعد آمده است. فناوری را به چشم یک پرکنندهی تنهایی انسان امروزی میبیند ولی قادر به پرنور کردن لامپ این نورافکن نیز نیست. فیلم موردبحث توسط یک نویسنده جوان "مارک آندرهیل Mark Underhill" و یک کارگردان بازهم جوان "مت کین Matt Kane" ساخته شده است. پس از تجربهی دو فیلم کوتاه با یکدیگر و شاید تحت تأثیر فیلم "او Her" دست به تولید اولین فیلم بلند خود با امکانات محدودی چون استفاده از لوکیشن خانهی پدری آندرهیلِ سناریست در "فیرفلد کانکتیکت Fairfield, Connecticut" آمریکا می زنند. شانس با آنها یار است و هنرپیشهی باتجربه "ریچارد کایند Richard Kind" بهطور کمی اتفاقی در فیلمشان نقش اول را بازی میکند. آنها با الهام از فناوری "واقعیت افزوده Augmented Reality" و با ادغام یک مرد پیر واقعی با یک زن جوان مجازی در یک فیلم کوچولو موچولوی 12 هفتهای توانستند سریعتر از حالت عادی دیده شوند اما ما قضاوت دربارهی این دو را موکول به دیدن آثار دیگری از آنها میکنیم. گذشته از نقایص فنی اجتنابناپذیر که در اینگونه آثار کم نیستند بههرحال نمیتوان شخصیتپردازی فشرده یِ درعینحال کافی، انتخاب مناسب مکان فیلمبرداری، هدایت صحیح بازیگران و شیوهی پرکشش روایت فیلم اُگی را انکار کرد.
"فلیکس Felix" آرشیتکتی است که در مهمانی بازنشستگیاش یک عینک مجهز به فناوری "همراه مجازی" به نام "اُگی Auggie" از همکارانش هدیه میگیرد. این عینکها با ظاهری شبیه به عینکهای عادی، سریعاً به ذهن کاربر متصل شده و شخصیتی با ظاهر یک انسان معمولی با توجه به خواستههای ناخودآگاه کاربر بر شیشههای آن ظاهر میشود و با شخص استفادهکننده وارد یک رابطهی همهجانبه میشود. این تکنولوژی با تجزیهوتحلیل ذهن کاربر تمایلات خوشایندِ آشکار و نهان وی را وارد یک مراودهی دلپذیر دونفره میکند. این عینکِ بسیار هوشمند که بیشتر مناسب آدمهای تنها است برای فلیکس که دارای همسر و یک دختر بزرگ است مشکلاتی ایجاد میکند. برخلاف گفتهی سازندگان فیلم که میخواستهاند نشان دهند از تکنولوژی میتوان برای پر کردن خلأ تنهایی بهره گرفت، درونمایهی اثر ابتدا بهتنهایی آدمهایی که ظاهراً در کنار یکدیگر هستند و قدرت مخرب فناوری در هرچه دورتر کردن آنها پرداخته اما در لحظات انتهایی نتیجه همانی میشود که آنان میخواستهاند. فلیکس اگرچه هنوز به مرز درهمشکستگی نرسیده است اما فضای سردِ خانه و سرایت آن به اتاقخواب و روابط زناشویی ناشی از تکرار و عادت، او را دارد به همان طرف میکشاند. وقت آزادی که پس از بازنشستگی پیدا میکند چشمانش را به این حقیقت باز کرده و او با دختر جوان و زیبایی که تکنولوژی "همراه مجازی" برایش فراهم کرده وارد گفتگو شده و تا همخوابگی با او پیش میرود. از وقتگذرانی با دوستان واقعی دیگر دوری میکند و غرق در جذابیت این برنامه، از اتصال به زیبارویی که در پس ذهنش همیشه آرزویش را داشته لذت میبرد. فلیکس بااینکه میداند " اُگی" از خودش حافظه و شعوری ندارد و گفتهها و حرکات وی از اندوختههای دالانهای پرپیچوخم ذهن خودش برمیآید ولی دل به او میبازد و عواقبش را به جان میخرد. از مقصود سازندگان فیلم اگر بگذریم نکات جالب اما ناخوشایندی را از این اثر می توانیم دریافت کنیم. اولین، آنچه ما در ذهنهایمان پنهان میکنیم است. تصور کنید اگر از محتویات ذهنی همدیگر آگاه شویم چه افتضاحی به پا میشود. جالب اینجاست که تقریباً ما میدانیم که در سر دوستان و اطرافیانمان چه میگذرد اما به روی خودمان نمیآوریم همانگونه که آنها نمیآورند. نکته بعدی دوران بازنشستگی است که برای آنهاییکه برنامهی خاصی برایش ندارند پر از عذاب خواهد بود. معصیت کارهای زشتی که کردهایم به سراغمان میآید و مدام آزارمان میدهد. این یکی از دلایلی است که چرا خودکامگان جنایتکار تاریخ هیچگاه برای شغلشان دوران بازنشستگی در نظر نگرفته و نمی گیرند. اما مورد آخر که بسی مهم جلوه میکند این است که آنچه در ذهن ما میگذرد آیا از جنس واقعیت است؟ چه تفاوتی وجود دارد میان شرافت گربهای که دستش به گوشت رسیده و گربهای که دستش هنوز به گوشت نرسیده است. آیا فلیکس ارتباطش را با واقعیت از دست داده و یا در حال عینیت بخشیدن به واقعیتهای پنهان کردهی درون ذهنش هست. آیا تکنولوژی فقط میتواند رؤیاهای شهوتآلودهی فلیکس را افشا نماید و او را وارد مرحلهای از یک خودارضائی پیشرفته کند یا افکار نجیبانهی وی را نیز شامل میشود. روزهای خوبی که به مدد فناوری دارد سپری میکند آیا او را بهنوعی رهایی غیرواقعی خواهند رساند و یا تردیدش را درباره هشیاری و توهم تقویت میکنند. آیا باید از دست تکنولوژی عصبانی باشد و با شکستن ابزاری که ذهن را رسوا می کند به نوعی رستگاری مجازی نزدیک شود و یا اینکه دوباره باید از همان مسیر همیشگی عادت وارد وادی تحمل شود. سرزمینی پر از تحمل تمام چیزهای واقعی.