نقد فشرده سریال سرگذشت ندیمه The Handmaid's Tale
-
منتشر شده در 26 بهمن 1396
نقد سریال سرگذشت ندیمه The Handmaid's Tale
انتخاب این فرم پر از طمأنینگی برای برداشت تصویری از داستان "سرگذشت ندیمه" مسئول موفقیت این سریال اینترنتی از شرکت Hulu است. اگرچه در داستان اصلی نیز، نَهرِ مملو از نابرابریهای اجتماعی با آرامش خاصی در حرکت است اما این شیوهی صبورانه در به نمایش کشیدن امتیازدهی به منزلت اجتماعی کسانی که تا چند صباح پیش فکر میکردند همه باهم برابرند نام این سریال تلویزیونی را بر سر زبانها انداخته و مسبب فروش خوب دوباره ی کتاب شده است. مسلماً خالق این اثر تلویزیونی "بروس میلر Bruce Miller" و کارگردان شروعکننده " رید مورانو Reed Morano" بیشترین تأثیر در انتخاب این شیوه از روایت گری را داشتهاند. البته درک خوب هنرپیشه ی اصلی از این نقش که در جسم و جان ندیمهی بختبرگشته فرورفته است یعنی "الیزابت موس Elisabeth Moss" را نباید فراموش کرد. او از یک تکنیک خاص بازیگری متمرکز شده بر اِسلو موشن اجزای صورت، خصوصاً چشمها و سر و گردن که کمتر دیده شده است برای بیرون ریختن مرارتهای یک برده زنِ مدرن استفاده میکند که برگ برندهی سریال نیز بهحساب میآید. از دیگر نکات کمککننده به مقبولیت این سریال 10 قسمتی، همدردی سوپر واقعی تماشاچی با ساکنین جامعهی (شهر بوستون) متحول شده است. جمعیتی لایهلایه شده که عضوهایش به شکل بسیار کاربردی و اجباری بر اساس نوع تفکر کسانی که اسلحه و بالطبع قدرت را در دست دارند در لایهی مخصوص به خود جای میگیرند. اگرچه این طبقهبندی به لحاظ سیاسی و اقتصادی، ساکنین این اجتماع را از همدیگر تفکیک کرده است اما مهمترین وجه تمایز افراد این جامعه بهشدت ایدئولوژی زده، جای دادن آنها در قشرهایی است که به لحاظ سلسلهمراتب اجتماعی دارای ارزشهای از فرش تا به عرش است. این قشربندی اجتماعی آنچنان سختگیرانه انجام میشود که حتی برای اعضای متعلق به هرکدام از پایگاههای اجتماعی، رفتار، رنگ و لباس اختصاصی معین شده است. اینها هیچکدام تخیلی نیست و جوانها و پیرهایی که در پشت صفحهی تلویزیون شاهد این نابرابری غمانگیز هستند یا در برههای از تاریخ جامعهی خودشان و یا کشور همسایه آن را لمس و حس کردهاند و یا اینکه داستان بهتآور آن را حتی تا آخرین لحظات قرن حاضر در گوشهای از این زمین پهناور شنیدهاند و یا اینکه همین الان در یکی از طبقات مشخصشده، زندگی باارزش را به کارهای بیارزشی چون مزدوری، چاپلوسی، جاسوسی، دلالی، اعمال شاقه و یا پوچی مزمن دارند هدر میدهند. آنقدر مثال در این خصوص بسیار است که آوردن نامی از آنها خندهدار به نظر میرسد.
سریال سعی میکند انحرافی در داستان اصلی (اثر مارگارت اَتوود Margaret Atwood) حتی در جزییات به وجود نیاورد ، پس بیشتر تمرکز و وقتش را بر روی آفرِد Offred یا همان ندیمهی اصلی و حالوروز وی صرف میکند. این سیاست در چند قسمت ابتدایی سریال فوقالعاده فریبنده است اما هر چه که به پایان نزدیک میشویم کارگردان ها مجبور میشوند برای اجتناب از یکنواختی، به شخصیتهای دیگر در شکل داستانهای فرعی با نگاه کردن به عقب بپردازند. اینجاست که کمی حس خستگی و عادی شدن در تماشاچی شکل میگیرد. اختصاص حداقل 2 قسمت به همسر آفرِد و نحوه فرار و گرفتار شدن آنها با آنچه پیشتر دیدیم از یک جنس نیست و ریتم موفق سریال در اینجا از مسیر دوستداشتنی خود جدا میشود. آن هنگام که فیلمبردار دوباره سَرِ دوربین را بهطرف آفرِد کج میکند تماشاچی مجبور میشود با کمی اکراه احساس پاره شده را وصلهپینه کند اما سرانجام موفق میشود دوباره ندیمهی سابق را به همان خوبی قبل تجسم کند. شاید پنج قسمت پنجاهدقیقهای برای شرح این قصهی زیبا کافی میبود. این روزها در بیشتر آثار هالیوودی اجناس لطیف در مرکز توجه هستند چه آن زمان که قلدرانه میزنند و لتوپار میکنند چه آن زمان که مظلومانه از ستمکاری تاریخی جنس زمخت، حس ترحم برمیانگیزانند. در بیرون از پردهی سینما هم کارزارهایی به راه انداختهاند که دیگر نباید آیتم برجستگیهای بدن آنها و اغفال شدنشان برای به دست آوردن یک رُل و در پی آن مشهور شدن، ملاکی باشد برای نادیده گرفتن استعداد بازیگریشان. کار به آنجا رسیده است که حتی دست گذاشتن بر شانهی آنها نیز نوعی آزار جنسی محسوب میشود درحالیکه سالهاست با برهنه شدن و عشوهگری در روی پردههای عظیم سینما، به آزار روانی فوج فوج مردانی پرداختهاند که دستشان کوتاه بوده است و خرما بر نخیل. سریال "سرگذشت ندیمه" نیز بر اساس داستانی که از آن اقتباس شده زنان را در مرکز دل سوزی قرار داده است. مردانی با استناد به اصل دگرگونی در ساختارهای غلط اجتماعی، قدرت را در دست گرفته و برای کنترل فرودستان به یک نظام طبقاتی افراطی متوسل میشوند. اثر بیشتر توجه خود را بر یک لایهی عجیبوغریب از زنانی میگذارد که شدیداً از برخی موهبتهای اجتماعی محروم شدهاند درحالیکه برکات این انقلابِ (کودتا) مردانه عموماً به خود همین مردان تعلق گرفته است. ازاینجهت این سریال هم به خیل بیشمار آثار سینمایی و تلویزیونی معاصری میپیوندد که نهایتاً به نفع زنان تمام میشود.
داشتن حتی اندکی حس مسئولیتپذیری نسبت به محیطی که در آن زندگی میکنیم همواره ما را پریشان عکسالعمل مادر طبیعت نسبت به اینهمه زخمی که وحشیانه به آن میزنیم، میکند. "مارگارت اَتوود" این عکسالعمل را خلاقانه در یک اپیدمی نازایی تجسم میکند تا جاییکه اگر زنی جنبشی را در رَحِمش احساس کند آن را معجزه مینامند. او داستانش را بر دو ستون محکم و استوار پیچ می کند. اولی، فقدان توانایی بشر در انتقال ژنهایش به نسل بعدی (با اهمیتترین مقصود غریزی از تولید یک بچه) و بعدی حاکمیت یک ایدئولوژی (هرچه که میخواهد باشد) در ویران کردن یک جامعهای که در مسیر درستی حرکت میکرد برای تأمین منافع معدودی احمق خود متفکر. او این دو را آنقدر خواندنی با همدیگر ترکیب میکند که خواننده قادر نیست (مایل هم نیست) که آنها را از یکدیگر تفکیک کند و یا آنها را مشتقی از هم بداند. تفاوت معنیداری که اینجا حس میشود در ارزشگذاری میان مولدهاست. برخلاف یک کلونی زنبورعسل که بهزعم ما مهمترین و ارزشمندترین عضو آن ملکه است در داستان حاضر ندیمههایی که قدرت باروری آنها ثابت شده است بردگان بیمقداری هستند که برای گرم کردن کانون خانوادههای عقیمِ صاحب قدرتِ جامعهی جدید، باید فرزندی تولید کنند. سازندگان نسخه ی تصویری این قصه نیز بهخوبی از پس به نمایش درآوردن تجسمات نویسنده برآمدهاند. موضوع طبقه طبقه کردن (اجازه دهید در این نوشتهی کوتاه معنی طبقه و قشر را یکسان در نظر بگیریم) انسانهای یک جامعه از دو منظر قابلتوجه است. ابتدا قابلیت، استعداد و سختکوشی متفاوت اعضای یک جمعیت است که خودکار بهنوعی نظام طبقهبندی منتهی میشود و دومی جای دادن قهری افراد بر اساس منافع اقلیتی که جبر اقتصادی را بهانهی آن تلقی میکنند. حالت دوم در ادبیات مارکسیستی بسیار موردتوجه و تشریح قرار گرفته است. در هر دو صورت ایجاد نظام طبقاتی همانطور که آفرِد هم در قسمت دهم به زیرکی اشاره کرد (نبایستی ما را با یونیفرم متمایز میکردید) بنیادیترین محرک برای تحولات اجتماعی است. نظام طبقاتی حتی اگر فقط و فقط اقتصادی هم بوده باشد که نیست منجر به فرهنگسازی شده است. در سریال بهخوبی میبینیم که تحرکات محزونترین طبقه اجتماع حاضر یعنی ندیمهها به کنشهای اجتماعی و سیاسی ختم میشود و طبقهی زورمند حاکم کمکم از کنترل مثلاً مهربانانهی آنها برنمیآید. این اثر دوباره متذکر میشود که علاقهمندان تولید جامعهی قشربندی شده نه بر اساس قابلیتهای فردی چگونه از تعالیم و قوانین مذهبی برای بهزور جای دادن افراد در یک طبقه و راضی یا مرعوب کردن آنها درشکل پذیرش یک مشیت الهی برای جلوگیری کردن از شورش مردم بیانگیزه و ناامید استفاده میکنند. اما همانطور که دیدیم زمانی میرسد تا کسی از دستورات غیرانسانی طبقه ی حاکم سرپیچی کرده و از پرتاب قلوهسنگ به منظور له کردن سری که درد می کند از همطبقهی خود، خودداری کند و تا آن هنگام ما هم با خوانندهی ترانهی زیبایی که در واپسین لحظات قسمت آخر سریال، صدایش را شنیدیم همآوا خواهیم شد که به بیرون پریدن از این ساختمان چند طبقه چه حس خوبی دارد.
Birds flying high you know how I feel
Sun in the sky you know how I feel
Breeze driftin' on by you know how I feel
It's a new dawn
It's a new day
It's a new life
For me
And I'm feeling good
Fish in the sea you know how I feel
River running free you know how I feel
Blossom on the tree you know how I feel
Dragonfly out in the sun you know what I mean, don't you know
Butterflies all havin' fun you know what I mean
Sleep in peace when day is done
That's what I mean
And this old world is a new world
And a bold world
For me
Stars when you shine you know how I feel
Scent of the pine you know how I feel
Oh freedom is mine
And I know how I feel