معرفی، بررسی و نقد سریال عشق،مرگ و رباتها Love, Death + Robots
-
منتشر شده در 07 آبان 1398
ماجرای سریال عشق،مرگ و رباتها Love, Death + Robots
یک مجموعهی تلویزیونی از نوع انیمیشن مشتمل بر 18 قسمت کوتاه که برای دیدن هر یک از آنها باید بین 5 تا 15 دقیقه وقت گذاشت با موضوعات تخیلی و یا علمی تخیلی که بیشتر بر مدار عاقبت نهچندان خوش بشر از نوع خاص و عامش میچرخد شما را سرگرم و هیجانزده میکند.
هشیاری زن جوانی به نام "سونی Sonnie" که به شکل وحشیانهای مورد تجاوز قرار گرفته و صدمه دیده در درون یک هیولای وحشی بارگذاری میشود تا توسط چیپ های الکترونیکی کار گذاشتهشده در بدنش که از بیرون کنترل میشوند در نبردهای زیرزمینی از مردان شرور انتقام بگیرد (محرک سونی Sonnie's Edge)،
در یک دوران پسا آخرالزمانی که همهی انسانها از میان رفتهاند، 3 رباتِ سرگردان مشغول سردرآوردن از راز نابودی اشرف مخلوقات هستند و نهایتاً متوجه میشوند که آسیبهای محیط زیستی و دستکاریهای ژنتیکی که انسان احمق به سیارهی خودش و موجودات دیگر وارد کرده مانند دادن همان انگشت شصت همهکاره به گربهها مسبب انقراضش بوده است (3 ربات Three Robots)،
یک رقاصهی استریپتیز در هنگکنگ از پنجرهی آپارتمانش شاهد قتل یک زن در ساختمان روبرویی است. مرد قاتل او را دیده و متوجه یکی بودن مقتول و این زن میشود. در یک تعقیب و گریز زن موفق میشود مرد را از پای درآورد و آن وقت است که متوجه شباهت قربانی با مردی که او را از آپارتمان روبرویی دارد تماشا میکند میشود و این همچنان ادامه دارد (شاهد witness)،
جمع کوچکی شامل چند خانوادهی کشاورز در مقابل تعرض بیگانگان غولپیکر حشره مانند که از گذرگاههای آسمانی هجوم میآورند تشکیلات و ماشینهای کشتار عظیمی بر پا کردهاند. در یکی از این حملهها با فداکاری یکی از کشاورزها دیگران موفق میشوند هیولای بزرگ را کشته و آنها را شکست دهند. در صبح فردای آرام مزارع، دوربین به عقب حرکت میکند تا بفهمیم که آن سیاره متعلق به هیولاها بوده و این کشاورزاناند که مانند آفت به آن سیاره هجوم آوردهاند (کتوشلوارها Suites)،
باستانشناس پیری به همراه دستیار جوان و سه محافظش در یک غار اسرارآمیز هیولای عجیبی به نام مکندهی روحها را بیدار میکنند که با دریدن و خوردن خون دستیار ، جان تازهای گرفته تا سهمگینتر شود. در حین فرار متوجه میشوند که این هیولا از گربه دوری میکند و موفق میشوند با این ترفند موقتاً نجات پیدا کنند. پسازاینکه با دینامیت هیولای خونآشام را از بین میبرند تازه متوجه میشوند وارد محوطهای شدهاند که تعداد زیادی از این موجودات منتظر آنها هستند. آنها آخرین گلولههای خود را شلیک میکنند ( مکندهی روحها Sucker of Souls)،
یک ظرف ماست توسط تعدادی دانشمند، جهش یافته و به موجودی هوشمند تبدیل میشود. ماست متحول شده با در دست گرفتن قدرت و به کار بستن قواعد درست، زمین را جای بسیار راحتی برای انسان میکند اما سپس متوجه میشود در هر وضعیتی انسان از قواعد درست منحرف میشود. پس تصمیم میگیرد وقتش را دیگر برای آنها هدر نداده و به کرات دیگر جایی که انسانی نباشد مهاجرت کند (زمانی که ماست قدرت را در دست گرفت When the Yogurt Took Over)،
یک کشتی فضایی پس از یک مأموریت، ظاهراً بر اثر یک اشتباه کوچک در مسیریابی بهجای خانه با فاصلهی هزاران سال نوری دورتر جایی آنطرف تر از شکاف آکیلا سر درمیآورد. کاپیتان پس از بیدار شدن از خواب فضایی، معشوقه قدیمی خود را دیده و پس از گذراندن یک شب با وی از او حقیقت را طلب می کند. پاسخ آماده نبودن خدمه برای شنیدن حقیقت راضیاش نمیکند و اصرار میورزد. آنچه او میبیند فضایی پر از کشتیهای فضایی پوسیده گیر افتاده در تارهای هیولاهای عنکبوتی مانند است که از فضانوردان تغذیه میکنند. معشوقهی قدیمی حافظهی کاپیتان را پاک کرده تا دوباره در خاطرات خوشِ کاذب بیدار شود (آنطرف شکاف آکیلا Beyond the Aquila Rift)،
در چین قدیم یک نوجوان به همراه پدرش که یک شکارچی جایزهبگیر ماهر روح است موفق به شکار یکی از این روحها که میتوانند تغییر شکل دهند میشوند. اما دختر این جادوگر به کمک نوجوان دلرحم از دست پدر شکارچی میرهد. سالها بعد جوان چینی به هنگکنگ مهاجرت کرده و دختر جادوگر را که اکنون دوست وی هست را آنجا تنها میگذارد. تحت نظر انگلیسیها تبدیل به یک مکانیک چیرهدست قطار شده و روزی دختر جادوگر را میبیند که در حالت انسانی گیر افتاده و با اغوا کردن مردان امرارمعاش میکند. شبی دختر جادوگر درحالیکه بدن وی توسط فرماندار انگلیسی شهر جهت هوسرانی تبدیل به یک سایبورگ تحریکآمیز شده به خانهی جوان آمده و از وی کمک میطلبد. جوان چینی با مهارتهای خود یک بدن فلزی منعطف برای دختر ساخته تا بتواند همانند گذشته شکار کند. اکنون او شبها به شکار مردان هوسران میرود (شکار درست Good Hunting)،
یک بازرس شهرداری بدعنق سعی میکند پیرمردی را که در یک آشغال دونی خانه دارد را از آنجا بیرون کند. پیرمرد برای بازرس داستانی از یک هیولای درستشده از زبالهها که اکنون حیوان خانگی وی محسوب میشود تعریف میکند که چگونه انسانها را میخورد. بازرس به داستان پیرمرد اعتنا نکرده و نا محترمانه اصرار دارد که او را از خانهاش بیرون کند. سروکلهی هیولا یا همان حیوان خانگی غولپیکر زبالهای پیرمرد پیدا شده و بازرس نادان را میبلعد (آشغال دونی The Dump)،
در میان سربازان یک پایگاه آمریکایی در افغانستان دو گرگینه نیز خدمت میکنند. بااینکه آنها با توانائیهایشان بسیار سودمند هستند اما در میان سربازان انسان چندان محبوب نیستند. با کشته شدن یکی از آنها در یکی از عملیاتهای شبانه توسط گرگینه های طالبان، دوست او به خونخواهی وی، گرگینه های طالبان را که یک پیرمرد و یک جوان هستند را یافته و آنها را میکشد. به دلیل بیاحترامیهای مکرر از همکاری با نظامیان استعفا داده و جسد دوست خود را در کوههای افغانستان به خاک میسپرد درحالیکه آرزو میکند او را بار دیگر در حیاتوحش ببیند. از شکل انسانیاش نیز برای همیشه خارج میشود (تغییر شکل دهندهها Shape-Shifters)،
به دلیل صرفهجوئی، یک فضانورد زن برای تعمیر یک ماهواره بدون پشتیبان به مأموریت فرستاده میشود. سیستم حرکتی و مخزن اکسیژن او بر اثر برخورد با یک زبالهی فلزی سرگردان صدمهی جدی میبیند. درحالیکه در فضا معلق و در حال دور شدن از سفینهی خود است و ناامید از رسیدنِ بهموقع گروه امداد یکی از دستکشهای لباس خود را درآورده تا با پرتاب آن به جهت مخالف از نیروی رانشی معکوس استفاده کرده و به سفینه برسد. موفق نشده تا دستش را بهجایی از سفینه برساند و مجدداً در فضا معلق میماند. ذخیرهی اکسیژن اش رو به پایان است پس ساعد منجمد شدهی خود را کنده و با پرتاب آن به سمت سفینه حرکت کرده و این بار موفق میشود وارد فضاپیما شده و زندگیاش را نجات دهد (دست نجاتدهنده Helping Hand)،
رادیاتور ماشین دو فروشندهی سیار در یک جادهی دورافتاده میان بیابان خراب میشود و آنها بهناچار متوقف میشوند . شبهنگام فروشندهی مسن از اینکه روزگاری این بیابان بستر دریای بزرگی بوده برای همکار جوانش صحبت میکند. نیمههای همان شب آنها با صحنهی فوقالعاده عجیبی روبرو میشوند. ارواح درخشان موجودات دریایی در اطرافشان در حال حرکت بودند. فروشندهی جوان از خود بیخود شده و با آنها شروع به شنا کردن میکند غافل از اینکه شبح یک کوسهی بزرگ لحظاتی بعد او را خواهد بلعید ( شبِ ماهی Fish Night)،
در میان ناوگان هوایی، یک جنگنده که شمارهسریال آن با 13 شروع میشود و جمع ارقامش نیز 13 هست، بدون اینکه صدمهای ببیند دو بار تمام خدمهاش را به کشتن داده و به نحس بودن شهرت پیدا کرده است. یک زن جوان به خلبانی آن گماشته میشود و برخلاف تصور، او مأموریتهای دشواری را بدون کشتهای با شمارهی 13 انجام میدهد. در یکی از مأموریتها دشمن موفق به سرنگونی جنگنده شده و چیزی نمانده تا خدمه کشته و یا اسیر شوند که شمارهی 13 با فرمان خود تخریبی در بهترین زمان ممکن خود را منفجر کرده تا خلبان و خدمه را از این مهلکه نجات دهد. بااینکه به خلبان جوان مدال شجاعت و یک جنگندهی پیشرفته دادند اما او حاضر بود همهی آنها را با یک پرواز دیگر با شمارهی 13 که گویی قدرت ادراک داشت معاوضه کند (13 خوششانس Lucky 13)،
یک ربات-هنرمند سرشناس آثار انتزاعی برخلاف انتظار همه، قبل از اینکه آخرین اثرش را به نمایش درآورد حاضر به انجام گفتگو با خبرنگاری که همواره کارهای او را دنبال میکرده میشود. برای او فاش میسازد که ربات سادهای بیش نبوده که در ابتدا برای تمیز کردن کاشیهای استخر که زیما بلو (زیمای آبی) نامیده میشده توسط صاحبش ساخته شده است و هر بار به شکل و مهارتهایش توسط وی و صاحبان بعدیاش افزوده میشده است. او که اکنون به ماشینی پیچیده با عملکردهای انسانی مبدل شده عاشق نقاشیهای عظیم بهمنظور درک عمیقتر مفاهیم است. در شب پردهبرداری از آخرین اثرش او به درون استخری شیرجه رفته و در جلوی چشمان ستایشکنندگانش با متلاشی کردن بدن خود تبدیل به همان ماشین کوچک پاککنندهی کاشیها میشود تا جستجوی خستهکنندهاش برای حقیقت به انتها برسد (زیمای آبی Blue Zima)،
چهار ربات بهقصد سرقت یک میکروچیپ پیشرفته به کاروان حفاظتی آن یورش میبرند. عملیات خوب پیش نرفته و یک ربات غولپیکر همهی آنها بهجز جدیدترین عضو گروه را از بین میبرد. این ربات تازهکار درحالیکه از مرگ دوستانش دلشکسته است میکروچیپ را به دست میآورد. با دیدن هولوگرام دوستانش متوجه میشود آنها بهکلی از بین نرفتهاند و بک آپ گرفتهشده از آنها میتواند آنان را دوباره بازسازی کند. او خوشحال میشود (نقطهی کور Blindspot)،
زوج جوانی در یخچال آنتیک آپارتمانی که بهتازگی به آن نقلمکان کردهاند با صحنهی خارقالعادهای روبرو میشوند. این صحنه نمایشی از تمدن زندهی بشری در اندازهی مینیاتوری در یخدان آن یخچال است که بهسرعت در حال پیشرفت بود تا اینکه بعد از یک تحول بزرگ خودبهخود نابود میشود. زوج جوان یخچال را از برق جدا کرده اما فردا صبح با حیرت انسانهای بدوی ماقبل تاریخ را درون آن میبینند که در حال تنازع بقا هستند (عصر یخبندان Ice Age)،
یک اپلیکیشنِ متفاوتِ جالب شما را قادر میسازد تا حقایق تاریخی را به سلیقهی خودتان تغییر داده و نتایج احتمالی را مشاهده کنید. بیشترین درخواست، تغییر نوع مرگ هیتلر و دیدن مسیر تاریخ پسازآن است (بدلسازی تاریخ Alternate Histories)،
گروهی از سربازان ارتش سرخ شوروی در جنگلهای سیبری به دنبال درندههای هیولایی شکلی هستند که طی یک برنامهی جادوگری و بهمنظور کمک به ارتش سرخ فراخوانده شده بودند ولی از کنترل خارج شده و دست به کشتار اهالی میزنند. گروه موفق میشود که مکان اصلی آنها را بیابد اما در یورش تعداد زیادی از آنها، همگی کشته میشوند. فقط یک سرباز جوان برای راهنمایی بمبافکنها پیشتر از گروه جدا شده بود (جنگ مخفی The Secret War).
نقد و بررسی سریال عشق،مرگ و رباتها Love, Death + Robots
این سریال که بافت بخشهای زیادی از آن شما را به یاد گرافیک بازیهای رایانهای میاندازد آشکار ساخت که ظرفیت انیمیشن برای اندیشه سازی نگران کننده و رؤیاپردازی هشداردهنده پایانناپذیر است. برخلاف برخی از عرصههای هنری که احساس میکنیم به مرزهای پایانی نزدیک شدهاند و به تکرار مکررات مشغول هستند، ما را با درک پدیدههایی از اطرافمان که گاهی اوقات خیال کردنشان حتی دشوار است غافلگیر میکند. اثر حاضر با گریز از نسخههای رایج، گردآوری جور شدهای از ایدههای جسورانه در ظاهر و محتوا و درهم ساختگیِ بکرِ خشونت نامعمول با برهنگی جذاب، تئوری تازهای را برای سرگرمکنندگی متفکرانه به میدان درمیاندازد. اصراری به حل رازهای لاینحل ندارد اما در عوض با نقشهای تصویری که از ساده (2 بعدی) گرفته تا پیشرفته (CGI) مشخص میکند برای فکر کردن به برخی چیزها هنوز مرزی وجود ندارد. اگرچه از گذشتههای روشن، زیاد یاد میکند (اپیزودهای شب ماهی، عصر یخبندان، بدلسازی تاریخ، جنگ مخفی و شکار درست) اما آیندهی مسدود شده (تقریباً همهی اپیزودها) را متلک وارانه به شرح میکشد. عنوان این مجموعه با کلمهی واضح عشق یا دوست داشتن شروع میشود اما بیننده در پیدا کردن آن دچار مشکل اساسی است. تقریباً هیچ شکلی از اشکال شناختهشدهی عشق را نمیتواند بیابد و تصور کردنش بهعنوان یک معمای فلسفی پنهان شده برای او نیز جالب به نظر نمیرسد. بااینحال تماشاگر در هیجان و بهتی از به خاطر آوردن، رد کردن، پوچیدگی و غرق شدن، کلمهی عشق را فراموش کرده و به بلعیدن تصاویری که از صفحهی تلویزیونش ساطع می شود ادامه میدهد. هجده داستان علمی تخیلی در ژانرهای متفاوت و لحنهای متفاوتتر، مجموعهای از لحظات نفسگیر تا مبهم را خلق میکنند تا با دیدن هر یک احساس کنیم در چاهی بدون ته سقوط کرده ایم و با شروع قسمت بعدی خود را میبینیم که با موهای سیخ شده هنوز بر روی کاناپهی گرمونرممان لمیدهایم و مشتاقانه به قربانی بعدی میاندیشیم.
علاقهمندان فیلم و سریال در چند سال گذشته به قدرت ریسکپذیری نت فلیکس پی بردهاند. با فزون شدن محصولات این شرکت طبیعتاً تعداد آثار کماهمیت و یا بدون کیفیت نیز زیاد شده است ولی بااینهمه اعتماد بینندگان به آن در همان سطح قبلی باقی مانده است. پشتیبانی این شرکت از ایدهی "تیم میلر Tim Miller" و "دیوید فینچر David Fincher" برای ساخت یک سری انیمیشن که برای خردسالان مناسب نبوده و پر است از پنداشت و وحشت و شهوت به یک شاهکار ختم شده است. دلیل اصلی این غافلگیری گیجکنندهی نت فلیکس اعتماد بدون شرط کمپانی به خالقان این مجموعه و درخواست متهورانهی میلر و فینچر از هجده تیم متفاوت و بیپروای این مجموعه که از گوشه و کنار کره ی زمین گلچین شده اند است. نینداختن مانع بر سر راه جسارت ذهنی کارگردانان به همراه فقدان محدودیتهای فرآیندهای فیزیکی-تصویری که در ذات انیمیشن است منجر به پیدایش اثری شده که خوشبینی فضیلت مندانه به آیندهی آثار کوتاه و بلند کارتونی را تقویت کرده است. محتوای ارزشمند هر یک از این کارتونها قیاس میان روشهای ساخت، چه با دوربین، چه با کامپیوتر و یا فناوریهای دیگر را غیرضروری کرده است. اگرچه نمیتوان درونمایهی اکثر آنها را کاملاً نو در نظر گرفت ( مانند زیمای آبی که تکرار زیبایی از همشهری کین است و یا قصهی همیشگی انقراض خودکردهی بشر در 3 ربات که نظیرش را بسیار دیده اید) اما محصول نهایی در سایهی غلبه بر برخی محدودیتهای خودخواسته و گسترش شجاعانه ذهن انیماتورها به یک فرمت جذاب هوس انگیز رسیده است. صراحتا می توان نتیجه گرفت ریسکی که میلر، فینچر و نت فلیکس کردهاند جواب داده است. اگر فصل دوم این سریال با همین کیفیت منتشر شود بیتردید این محصول با توانایی که در آن دیدیم قادر به تغییر سلیقه و ذائقهی علاقهمندان انیمیشن خواهد بود. این ممکن است تولیدکنندگان سنتی فیلمهای سینمایی کارتونی مانند دیزنی را به دردسر یا تفکر انداخته (منظور نوع فناوری نیست) و همینطور بحث بر سر شرکتهایی چون نت فلیکس را پیچیدهتر کند.
با گذشت چندین قرن، یک شِبهِ میمون برهنهی احتمالاً کمی گنگ معجزه وار توانسته از قلمروی امواج گرانش بگریزد، فلزات سخت را به شکل دلخواه درآورد، دشمنان طبیعیاش را رام کند و شعرهای زیبا بسراید. باوجوداینکه راه درمان بسیاری از بیماریها را پیدا کرده اما هنوز موفق نشده برای مرض حماقتی که بسیاری از آثار سینمایی و تلویزیونی درباره اش صحبت می کنند دارویی درست کند. سریال عشق،مرگ و رباتها عمدتاً به همین موضوع حماقت انسانهای پیشرفته میپردازد. با تمرکز بر روی ویرانی بشر و آبادانی رباتها که ناشی از همین بیماری صعبالعلاج است، سرگذشت غمانگیز آدم را علیرغم فعالیتهای مفید علمی و اجتماعیاش توصیف میکند. در جایی به لبنیات هوشمند و وارفتهترین آنها یعنی ماست اشاره میکند که چگونه در حضور سیاستمداران مفلوک امروزی به درجهای از شعور میرسد که فرمول خوشبختی دائمی انسانها بر روی زمین را کشف میکند اما با تمام خردی که خرج میکند بازهم از پس حماقت آدمی برنمیآید. به روند تکاملی ربات هنرمندی میپردازد که اوج هشیاریاش سر درنیاوردن از این مسئله است که چرا آدمی برای لذت نبردن، سادگی حقایق زندگی را با اختراع دانش فلسفه اینهمه پیچیده کرده است. همچنین یک ماشین جنگنده را نشان می دهد که با زبان بیزبانی چگونه در مورد خرافات و موهوماتِ زندگی تباه کن، ملتمسانه ما را آگاه میکند یا اینکه 3 ربات کنجکاو متعجب که احتمالا ساخته ی ربات های دیگری هستند را به تصویر می کشد که چطور آگاهی و دانایی اشرف مخلوقاتی که دیگر وجود ندارند را به سخره می گیرند و اینکه ربات ها برخلاف خالقانشان با توانایی بک آپ گرفتن صادقانه از خودشان هیچگاه منقرض نمی شوند. خیال نمیکنم میانگین ساختهی سازندگان این سریال تأکید بر خشونت و برهنگی بیمنطق جهت جذب مخاطب بوده باشد. فقدان شرمندگی از انکار وجود و توسعهی عنصر حماقتی که همزمان با پیشرفتهای علمی، فاتحانه در درون آدمی بهپیش میآید هستهی اصلی این سری تلویزیونی است. با دیدن چندبارهی این مجموعهی تأثیرگذار اینگونه تصور میشود که جهالت و حماقت دارای محلی خاص در رشته های دی ان ای ما هستند که حتی با قیچی ژنتیکی هم قابل حذف شدن نیستند. بههرروی من از وحشی شدن یک سریال انیمیشنی نهتنها نهراسیدم بلکه لذت هم بردم ولی اگر راستش را بخواهید از کپی شدن این قسمت از دی ان ای خیلی می ترسم.
تو همسایگی ما یه رُبُوت زندگی می کنه که عاشق دختر همسایه روبروییه.
اهل محل میگن پدر دختره میخواد اونو بهزور بده به یه سایبورگی که دست بر قضا رئیس من تو شرکته و حسابی خرپوله.
میگن مامان دختره چند سال پیش فرار کرده رفته مریخ.
دختره اونجوری که گاهی صداش میاد عاشق یه کارگردان هست که فیلمهای خیلی تخیلی می سازه.
کارگردانه هم کشتهمردهی همین ربوت همسایه ماست و همش زنگ میزنه که بیا نقش اول فیلمم شو، البته خبر نداره که این ربوته، ربوته.
ربوت همسایه ما هم نمی دونه که این سایبورگه اونو درست کرده.
سایبورگه هم میگه این ربوته خیلی خره چون هنوز نفهمیده که اصلاً برای مرد بودن برنامهریزی نشده.
تازگی هاهم فهمیدم اصلاً دختر همسایه روبرویی وجود خارجی نداره، نگو مَرده یه دستگاه هولوگرام ساز قسطی خریده با یه دونه فیلم، آخه فیلماش گرونه
تازه همین دیروز بازم کشف کردم که رئیس سایبورگیم تمایلات متفاوت داره.
خلاصه یه خر تو خریه آقا
منم یه بلیت خریدم با دوست پلاستیکیم برم آخرین فیلم این کارگردانه رو ببینم، فکر کنم اسمش هست "کی گفته من از ربوت بدم میاد"
مهدی از کرمانشاه 16/11/1398
سلام
با نقدت راجب این سریال خیلی حال کرم (کیف کردم) ، نقدهای دیگه ای که توسط وب سایتای دیگه (به عنوان مثال زومجی) راجبش منتشر شده بود رو هم مطلالعه کردم ،تفاوت دیدگاه موج میزنه ، نوع نگاهت به آثار مختص به خودته (خیلی از نقد، تحلیل و بررسیهای منتشر شده در همین سایت من خوندم، سعی کردم کامنتم بزارم ) که به شخصه من خیلی دوسشون دارم ، به زوایــــا و ابعــادی در آثار اشاره میکنی که کمتر منتقدی میره سراغش، و با همین ادبیات روان و گویا به دور از اصطلاحات سنگین به روح و عمق کار می پردازی،نقد باز یه ذهن باز رو میطلبه ،فارغ از کلیشه ها . . .
کامنت رو بیشتر با هدف تشکر و قدر دانی از قلمت میزارم ، ممنونم
فیلمم کن: مهدی جان ما هم قدردان لطف و همراهیت همیشه هستیم و از اینکه نوشته های ما مورد توجه شما قرار میگیره خیلی خوشحالیم. بله همانطوری که شما هم اشاره کردین سعی می کنیم که مختص به خودمون بنویسیم تا اگر جوینده ای راهشو گم کرده و احیانا به کلبه ما رسید یه چیز تازه براش داشته باشیم.
ابراهیم از تهران 07/01/1399
فیلمم کن عزیز خیلی تو اینترنت بین نقدها گشتم تا نقدی پیدا کنم که بهم ثابت بشه این فیلم فینچر به چه معنی میتونه باشه. واقعاً کمککردی ازت ممنونم
فیلمم کن: ابراهیم جان خوشحالیم که این مطلب نظرتو جلب کرده.