معرفی، نقد و بررسی سریال روش کامینسکی The Kominsky Method
-
منتشر شده در 04 بهمن 1397
ماجرای فصل اول سریال روش کامینسکی The Kominsky Method
"سَندی کامینسکی Sandy Kominsky" هنرپیشهی تقریباً فراموششدهی هالیوود، دوران کهنسالی خود را میگذراند. او هماکنون یک آموزشگاه جمعوجور بازیگری که درآمد بخور نمیری دارد و به نام خودش نامگذاری شده را به همراه دختر جوانش اداره میکند. 3 بار ازدواج کرده ولی همهی آنها به طلاق ختم شده است. دوست قدیمی او "ایلین Eileen" به علت سرطان در حال مرگ است و در آخرین روز زندگیاش از سندی میخواهد که بعد از مرگش مواظب شوهرش "نورمن Norman" باشد. نورمن تنها دوست صمیمی اوست که کارگزار هنری وی نیز محسوب میشود. سندی که بهخوبی میداند خودش چقدر نیاز به مراقبت دارد با تعجب و تردید مجبور میشود سفارش ایلین را قبول کند. ایلین از دنیا میرود و سندی به همراه نورمن سرگرم مراسم تدفین او مطابق با وصیتنامهی عجیبوغریبش میشوند. از این به بعد است که مشکلات زندگی نورمن که همسر دلبندش را بعد از 40 سال زندگی مشترک از دست داده به زندگی سندی وارد شده و همینطور رابطهی او با یکی از شاگردانش که کمترین فاصلهی سنی را با وی دارد نیز بر پیچیدگی زندگی وی که بایستی اکنون در آرامش سپری میشد میافزاید. پروستات ملتهب مشکوک به سرطان، دختر معتاد و دردسرساز نورمن که به دلیل بیپولی به خانهی والدین خود بازگشته، توهمات رو به فزونی نورمن و همچنین مالیات 300 هزار دلاری عقب افتاده همگی باعث میشوند که دوران کهنسالی سندی از آرامش تهی شود. تنها دلخوشی این پیرمردِ هنوز سرپا، یاد دادن هنر بازیگری به تعدادی هنرجوی جوان آموزشگاه بازیگریاش هست که او را مجبور میکند تا با مشکلات زندگی بهمانند یک هنرپیشه رفتار کند. او با روش مختص به خود به جنگ مشکلات دوستش نورمن و البته خودش میرود درحالیکه واقعاً نمیداند برنده و بازندهی این نبرد که خواهد بود.
نقد و بررسی فصل اول سریال روش کامینسکی The Kominsky Method
هنوز دقایقی از قسمت نخست اولین فصل سریال تلویزیونی "روش کامینسکی The Kominsky Method" نگذشته است که شما به نرمی متوجه میشوید با چیز متفاوتی طرف هستید. البته مانند خیلی از فیلمها و سریال هایی در این مایه کلمات نسبتاً رکیک و مبتذلِ ملایم را زیاد از دهان بازیگران اثر میشنوید اما درمییابید که منظوری عمیقتر از سرگرم کردن نیز وجود دارد و باید به دیالوگها با دقت بیشتر از همیشه گوش فرا دهید. مکرراً لبخند میزنید و میخندید اما با گذشت زمان میفهمید که این کلمات و جملات دارند ذهنتان را آماده میکنند تا باور شما را نسبت به قسمتی از چرخه حیات یک موجود زنده که تصور میشود با ناامیدی طی خواهد شد جدا تغییر دهند. یک هنرپیشهی موفق سالهای دور در بهشت بازیگری که تصور میکند "پیری" مقصر بیکاری اوست و دوست کارچاقکن هنری اش که یقین دارد "پیری" موجب نابسامانیهای ذهنیاش است ماجراهای شنیدنی و دیدنی این اثر تلویزیونی را رقم میزنند. دوران کهنسالی باعث میشود این دو دوست قدیمی در کشاکش ماجراهایی ناخواسته صمیمیتشان را مجدداً زنده کنند تا نشان دهند هنوز دوستی ولو از نوع پا به سن گذاشتهاش چه کالای پرارزشی است. این سریال که بازهم رد پای نت فلیکس در انگیزهی ساختن آن دیده میشود دیدگاه تازهای نسبت به فعالیتهای ارزشمندانهی زندگی را در کهنسالی با بیتکلفی بسیار به نمایش میگذارد. این کار تلویزیونی مانند فروشگاههای لوکس نیست که از داخل رفتن آن به دلیل جیب خالی خجالت بکشید و بترسید، همانند دستفروش کنار پیادهروی همیشگی شما است با این تفاوت نادر که جنسی را که امروز به شما عرضه میکند خیلی "تَک" است و برای خریدنش میتوانید کلی چانههای خودمانی نیز بزنید. "سندی" هفتادوچندساله که دوران خوشگذارنی های سبکسرانهاش به سر آمده تلاش میکند تا ثابت کند که هنوز محو نشده است و نورمن که دلهره وجودش را فراگرفته اصرار دارد تا بگوید دیگر کاری از او ساخته نیست. زوج ناجوری با مشخصات دور و نزدیک به هم باعث به وجود آمدن لحظات خوش تأملبرانگیزی برای مشترکین نت فلیکس میشوند. سندیِ بیپول و ناموفق در زندگیِ زناشویی با دختر مسئولیتپذیری که او در بزرگ کردنش نقشی نداشته و نورمن پولداری با تنها یک ازدواج خیلی موفق اما دختر فراری بدون تعهدی که حاضر است تمام داشتههای خانواده را با مقداری مواد تعویض کند. روابط معنوی و احساسی سندی و نورمن با یکدیگر و با سایر آدمها و موضوعات در طی زمان تقویت شده و از کمترین مقدار خود به بیشترین می رسد. یکی از دلایل متغن این اوجگیری شنیدنی، گفتگوهای حسابشدهی چندمنظورهای است که از خُبرگی و دقت خالق این اثر برمیخیزد. جالب است که این دیالوگها را کسی تنظیم کرده که خود هنوز پا به عمق دوران کهنسالی نگذاشته (چاک لوری Chuck Lorre 66 ساله) اما تجربهی خوب و موفقی در ساختن سریالهای کمدی دارد. گفتگوهای عاقلانهای که علاوه بر منبسط کردن خاطر، کمکم ما را متوجه دوران اجتنابناپذیری از زندگی میکند که به دلیل شایعات بسیار درباره اش اصلاً دوست نداریم به آن توجه کنیم.
وقتیکه چاک لوری خالق این سریال و آثار محبوب دیگری مانند "نظریهی بیگ بنگ The Big Bang Theory"، دو نفر و نصفی Two and a Half Men" و "مام Mom" جریان کامینسکی را با "مایکل داگلاس Michael Douglas" در میان میگذارد، داگلاس میگوید "من خودش هستم". داگلاس در 5 سالگی والدینش از یکدیگر جدا شدهاند، خودش حداقل یک ازدواج ناموفق در کارنامه دارد، به یک نوع سرطان دچار شده و حس ابتلا به آن را خوب میداند و از همه مهمتر یک هنرپیشهی هفتادوچهارساله است که اتفاقاً موهای خود را در آسیاب هالیوود سفید کرده است. او پسر کرک داگلاس بزرگ است که اکنون بیش از یکصد سال عمر کرده و اگرچه بیشتر تحت تاثیر ناپدری اش بزرگ شده ولی دوران پیری و بدخلقیهای آن را از تمام نامزدان این رُل بهتر درک میکند. همینها بعلاوه ی استعدادش باعث شده یکی از شیرینترین بازیهای زندگی هنریاش را شاهد باشیم. نقش نورمن را "آلن آرکین Alan Arkin" بر عهده دارد که ظاهر، تنِ صدا و خصوصیاتش خیلی با نورمن جور درمیآید. باوجوداینکه آرکین و داگلاس هیچوقت با یکدیگر همبازی نشده بودند اما به تفاهم بیشازحد قابل قبولی با یکدیگر رسیدهاند. بازی فراتر از انتظار این دو هنرپیشهی باتجربه از دلایل دیگر موفقیت این سریال در فصل اولش بوده است. اما دلیلی از این مهمتر، هماهنگی فوقالعاده میان ساختهی ذهنی "لوری" در قالب کلمات و جملات با حال و هوای این دو هنرپیشه و فضای سریال است. این کار آنقدر تروتمیز انجامشده که بینندگان حتی با اختلاف سنی زیاد آنچنان در هم ذات پنداری با این دو کاراکتر غرق میشوند که در مکالمات سندی و نورمن مدام شرکت میکنند بااینکه تخمین آنها اغلب اشتباه از کار درمیآید. بیننده با خوشوقتی، مدام بر روی پلی از کلمات سنجیده میان لبهای سندی و نورمن رفتوآمد میکند و از لذتی رو به فزون بهره می برد. همین باعث شده بود تا فکر کنید با نوعی از تازگی مواجه هستید. اثر با سادگی شروع میشود و به همان سادگی هم ادامه مییابد و قسمتهای هشتگانه آن نیز به لحاظ کیفی دچار گرد آبهای خسته کننده ی متفکرانه و مثلاً هنری نمیشود. لوری سعی کرده است علی رغم تمام تبعات ناخوشایند پیری آن را سادهانگارانه به سمت خوشبینانهای سوق دهد. برخی از آثار، سادگی زندگی را با پیچیدگی نشان میدهند و از آن در نزد منتقدین سود هم میبرند اما بعضی دیگر زندگی پیچیده را ساده کرده تا ما را شیرفهم کنند و هم عموم بینندگان و هم منتقدین را خرسند سازند. "روش کامینسکی" مانند زنی که بدون آرایش خود را در معرض قضاوت قرار میدهد همین کار را برای ما کرده است. علاوه بر آنچه آمد، سریهای تلویزیونی به دلیل طولانی بودن غالباً قسمتی از وقت خود را به آزار بیننده اختصاص میدهند اما روش کامینسکی واقعاً اینگونه نبود. بااینکه بر روی صحنههای مربوط به کلاس بازیگری میتوانست کار بیشتری انجام شود یا بر روی پروستات بزرگشدهی سندی کمتر وقت گذاشت اما این سه نفر ثابت کردند که یکپارچه کردن گفتگوهای ظریف و بازیهای متناسب هنوز کلید های اصلی جذب مخاطب هستند و همچنان بر جلوههای ویژه، دوربینهای متعدد همیشه در حرکت و پیچشهای محتواییِ نامفهومِ ظاهراً باکلاس برتری دارند.
سلولها دارند پیر میشوند و پوستها چروک برمیدارند و مغز دیگر نمیتواند همهی تواناییهایش را در این سراشیبی زوال کنترل کند. محدودیتهای اجتماعی و کشمکشهای درونی بیشتر میشود و اضطراب نزدیک شدن به لب گور سرتاسر تن و ذهن را فرامیگیرد. کودکان و جوانان از کنارت عبور میکنند بدون اینکه تو را ببینند گویی که تو از یک سیارهی دیگر هستی. دستانت لرزان، موهایت سفید و کارایی ایت تمام شده و مدام باید وقتت را با یادآوری گناهانی که قبلاً مرتکب شدهای سپری کنی. در این فکر که زندگیات معنایی داشته یا نه توی پارک سر محله با پروستاتی که خیلی اذیتت میکند دنبال یکی مثل خودت میگردی تا شاید کمی از این افکار آزاردهنده خود را بیرون بکشی. اگر کورهراه زندگی را تنها طی کرده باشی که هیچ اما اگر کم شانس بودهای و قبل از شریک زندگیات اینجا را ترک نکردهای در تنهایی خانه کمکم شروع میکنی به حرف زدن با کسانیکه وجود ندارند یا حداقل داشتهاند. از این کار، دیگر خجالتی احساس نمیکنی چراکه دیگرانِ حقیقی حوصلهی گوش دادن به حرفهای یک سالخوردهی خرفت شده را ندارند. در میان این گفتگوهای یکنفره، پاسخهای جالبی وجود دارد که خبر نداری که ذهن خودت آنها را در دهان مخاطب مجازی گذاشته است تا احساس تنهایی ات به افسردگی تبدیل نشود. خوشوبش، تشکر و عذرخواهی کردن از این نزدیکان غیر قابل رویت جالب و تسلیدهنده هستند چراکه اکنون آنها در ذهن تو بوده و به محتویات ناپاک آن واقف اند. با پیشرفت آلزایمر این محاورههای دلپذیر به مجادله و قیلوقال بدل میشود و از وابستگی هر روز بیشترت به دیگرانِ واقعی احساس نفرت میکنی. احساساتت دیگر عوض شده و به غرورت اجازه میدهی که به مرخصی بلندمدت برود و درب تابهحال بسته را بر روی دلسوزی دیگران اجباراً باز میکنی. در میان این سکوت بحرانی یک کارگردان تلویزیونی که همیشه با شوخی سروکار داشته و علاقه دارد که "رو" بازی کند شخصیتهایی میسازد تا توسط آنها از وخامت اوضاع بکاهد و نگاه و احساس ما را نسبت به این دوران اصلاح کند. او با نظریهی جدید روانشناسان همسو میشود که دوران کهنسالی هم بهاندازهی سایر دورانهای حیات جذاب و شیرین است منوط بر اینکه هشت قسمت سریال او را با دقت تماشا کنید و به تمام دیالوگها با دقت گوش دهید. "سندی" شخصیت اصلی داستان که از پیر شدن طفره میرود و فعلاً تصمیمی برای مردن ندارد به کمک دوست کم امید خود، نورمن میرود تا مشکلات ناشی از پیر شدنش را حل کند اگرچه نورمن هم با صحبتهای کوتاه خردمندانه و البته پولش کمکهای حیاتی به سندی میکند. او در لحظات درماندگی از عزتنفسش کم نمیکند و بااینکه به شهریهی کارآموزانش نیاز دارد و از گفتن برخی حقایق بازیگری به آنان طفره میرود، ولی حداقل این شجاعت را برای خود محفوظ میدارد که آنها را به صادق بودن تشویق کند. سندی بااینکه یکعمر همه را فیلم کرده است ولی متأسفانه نمیتواند تغییرات تدریجی نامطلوب اطراف خود را با این شیوه که آن را خوب بلد است بپیچاند و کسانیکه برای او مهم هستند را فیلم کند در عوض، روش کامینسکی خود را به کار میگیرد تا خود و رفیقش را متقاعد کند تا سرافرازانه با این تغییرات سوءتفاهم برانگیز کنار بیایند. او با زبان غیر از بازیگریاش دارد سعی میکند به دیگران بگوید پیری هنوز هم یک پیکنیک دلپذیرِ پر دردسر است حتی در کنار خط پایان.
پیری دوران غیرقابل درکیه، بااینکه به اوج فرزانگیت رسیدی اما حاضری خیلی چیزاشو فقط با یه بسته ویاگرا تاخ بزنی
سینما مینما از تهران 21/03/1398
نقد سریال خارجی The Kominsky Method کار بسیار سختی است ولی شما به خوبی از پس آن بر اومدید. این سریال بسیار سریال عالی هست که باید چند بار آن را دیدی که بتوان آن را نقد کرد.
فیلمم کن: از اینکه این مطلب مورد توجه شما واقع شده خوشحالیم.
ویدا از کپنهاک 23/02/1399
سريال بسيار عالي نقد شما از سريال فوق العاده .
فیلمم کن: ضمن سپاس ویدا جان، باعث افتخاره که این مطلب نظر شما را جلب کرده است.