
معرفی، بررسی و نقد فیلم تصنیف باستر اسکراگز The Ballad of Buster Scruggs
-
منتشر شده در 29 آذر 1397

ماجرای فیلم تصنیف باستر اسکراگز The Ballad of Buster Scruggs
این فیلم مجموعه ایست از شش داستان کوتاه
تصنیف باستر اسکراگز: شهرت یک هفتتیرکشِ کوچکجثهیِ قهار به نام "باستر اسکراگز" که صدای گرمی هم دارد در غرب وحشی طنینانداز شده است. کسی که آواز میخواند و بهاکراه آدم میکشد و از اینکه او را بلبل سان سابا مینامند خوشحال است. پس از پشت سر گذاشتن صحرایی بیآبوعلف، آوازخوانان به میخانهی کوچک دورافتادهای میرسد که مجبور میشود برای جرعهای نوشیدنی تمام آدمهای بیمنطق داخل بار را سوراخسوراخ کند. راهی شهر بعدی شده و در کافهی آنجا طی یک مشاجره با یک قمارباز زورگو او را به با هفتتیر خودش از پای درمیآورد و بهاتفاق حاضرین در کافه، ترانهی زیبایی را اجرا میکند. برادر مقتول از روی خونخواهی، "باستر" را به دوئل دعوت میکند که طی آن بهراحتی مغلوب چابکدستی باسترِ ششلولبند میشود. در همین موقع سوارکار تنهایی که به دنبال شکار باستر است به شهر وارد شده و باستر مجبور میشود که با وی نیز به دوئل برخیزد. اما این بار باستر در جدال با این غریبه، تسلیم سرعت عمل او شده و ناباورانه کشته میشود. سوارکار ناشناس و روح باستر درحالیکه ترانهای را مشترکا اجرا میکنند شهر را ترک میگویند. یکی در جاده گام برمی دارد و دیگری در آسمان بال میزند.
حوالی آلگودونز: در غرب وحشی یک دزد بانکِ تازهکار سادهلوح به بانک دورافتادهای در نزدیکی آلگودونز میزند غافل از اینکه تنها کارمند بانک، پیرمرد باراندیده ایست که او را در یک درگیری و تیراندازی جالب تسلیم مردان قانون میکند. وقتیکه به هوش میآید خود را بالای اسبش میبیند درحالیکه دستانش بسته و طناب داری بر گردنش است و مردان قانون بر دور و برش. کومانچی های سرخپوست در همین لحظه حمله کرده و همه را میکشند و او را در همان حال رها میکنند. از گلهداری که از آن حوالی میگذرد کمک میخواهد و با خوششانسی دوباره به زندگی بازمیگردد. در حال رفتن و خوشوبش کردن با گلهداری که در حقیقت گله دزد بوده دوباره اسیر مردان قانون میشود. درحالیکه گله دزد اصلی فرار میکند او به جرم دزدی احشام به اعدام محکوم میشود. در بالای چوبهی دار نگران به نظر نمیرسد و با دیدن دختر زیبایی در میان تماشاگران، تازه درمییابد که زندگی میتوانست به شکل دیگری نیز باشد. کیسهای بر سرش میکشند و خیلی سریع به زندگیاش خاتمه میدهند.
شیوهای برای رزق: دورهگرد کمحرف پا به سن گذاشتهای با کالسکهی خود شهر به شهر غرب وحشی را میگردد و با جوانک بدون دست و پایی که با زبان شیوایش، هنرمندانه سخنان حکیمانه می زند معرکهگیری میکند. دورهگرد اگرچه زندگی معرکهای ندارد اما گاهگاهی به خود رسیده و از عیش روزگار خود را بیبهره نمیگذارد درحالیکه جوانک بدون دست پا فقط نظاره میکند. تعداد مشتریانشان بهتدریج رو به افول است و دخلشان در خطر تا اینکه شبی از شبها در شهر کوچکی مرد بساط معرکه گیر دیگری را می بیند که در آن مرغی با اعداد ضرب میکند و جمع میبندد و مردم برای تماشای معجزهاش از سر و کول هم بالا میروند. مرغ را برای اینکه به کسبوکارش رونقی دوباره ببخشد، خریده و در این فکر است که از دست جوانک علیل خود را خلاص کند. در راه، رودخانهای یافته و کالسکه را نگاه میدارد. در حالی عمق آب را میآزماید که جوانک، مبهوت از درون کالسکه در حال تماشا کردن ماجراست و از نیت مرد با خبر. دقایقی بعد دورهگرد با اندکی عذاب وجدان کالسکه را امیدوارانه به سوی شهر بعدی میراند درحالیکه فقط یک مرغ خانگی مسافر اوست.
درهای پر از طلا: یک جویندهیِ پیرِ کهنهکارِ طلا، درهی سرسبز زیبایی را مییابد که میداند طلای زیادی را در خود پنهان کرده است. به همراه الاغ و تجهیزاتش در حالی به داخل دره سرازیر میشود که آرامش دره از در دیگر بیرون میرود. ساحل رودخانه را برای اینکه دریابد منبع طلای ارزشمندی در آن است را کندوکاو کرده و میآزماید. با شمارش تعداد ذرات بهجامانده در کف تَشت شستشوی خاک، دامنهی جستجو را مدام محدود و محدودتر میکند تا به نقطهای میرسد که به ظن او ذخیرهی اصلی طلا در زیر آن مدفون شده است. حفرهی عمیقی کنده و سنگ های پر از طلا را می یابد. خوشحالی اش با دیدن سایهی شومی که در داخل گودال افتاده است تمام می شود. سایه حکایت از این دارد که کسی او را تعقیب میکرده و به انتظار آن بوده تا دسترنجش را در سر بزنگاه برباید. به پیرمرد شلیک کرده و گلوله ای به پشت جوینده ی طلا می نشیند. دزد نابکار به گمان اینکه وی مرده است به داخل حفره وارد شده اما پیرمرد نیمهجان موفق میشود که سرانجام دزد را از پای درآورد. زخم گلوله با خوششانسی رو به بهبود میگذارد و پیرمرد چند روز بعد با کیسههای پر از سنگ های طلا ترنم به لب از همان راهی که آمده بود آنجا را ترک میکند. درهی سرسبز غرب وحشی پس از دیدن یک کشمکش خونینِ متعجب کننده بر سَر چیزی که او آن را بی اهمیت می دانسته دوباره آرامش خود را بازمییابد.
دختری که شوکه شد: دختر جوانِ کمروئی به همراه برادر بزرگترش قصد دارند که به اُرگان در جایی دیگر از سرزمین غرب وحشی نقلمکان کنند. برادر میخواهد که در آنجا با یک تاجر موفق شریک شده و خواهرش را نیز به ازدواج او درآورد. در راه، برادر به دلیل بیماری میمیرد و خواهر مستأصلانه تصمیم میگیرد که ادامه دهد. پس از مدتی دختر به کمک دو راهنمای کاروان که یک جوان جاافتادهی مهربان و یک مرد پا به سن گذاشتهی کمحرف هستند نیاز پیدا میکند. مستخدمِ دختر تقاضای مقدار زیادی پول را مطابق قول برادر دارد و دختر که تمام پولهایش به همراه جنازهی برادر در زیر خاک دفن شده نمیداند که چه باید کند. جوان راهنما او را دلداری داده و سعی میکند که اوضاع را فعلاً آرام نگاه دارد. در ادامهی مسیر راهنمای جوان به دختر علاقهمند شده و شوقش را در شکل خواستگاری با او آشکار میکند. دخترک از این پیشنهاد شوکه شده و با توجه به پیشنهاد جوان برای پرداخت پول مستخدم تصمیم میگیرد غورهی نقد را قبول کرده و از خیر حلوای نسیه بگذرد و با این جوان برازنده زندگی جدیدی آغاز کند. جوان موضوع ازدواج و ترک این شغل را مختصر با شریکش درمیان می گذارد و ناراحتی وی را احساس می کند. روز بعد، راهنمای مسن متوجه میشود دختر به دنبال سگ گمشدهی برادر درگذشتهاش از مسیر منحرف و اکنون ناپدید شده است. نگران به دنبالش روان شده و او را به همراه سگ در دشتهای اطراف مییابد. همین موقع سروکلهی کومانچی ها پیدایشان شده و راهنمای باتجربه درحالیکه یکتنه آماده نبرد با آنها میشود دخترک را جدا نصیحت میکند که در صورت کشته شدنش برای اینکه به دست کومانچی ها و عاقبتی هولناک نیفتد خود را با شلیک گلوله خلاص کند. دخترک از شنیدن این سخنان مجددا شوکه شده اما آن را می پذیرد. مرد راهنما با اتکا بر تجربیات و مهارتش در تیراندازی موفق میشود سرخپوستها را تار و مار کند. اما در آخرین دقایق نبرد توسط ضربهی تبر یک سرخپوست به زمین میافتد. با هوشیاری، سرخپوست را از پای درآورده و به سراغ دختر که در پشت کپه ای خاک پناه گرفته میرود. اما پیش از آن، دخترک با دیدن به زمین افتادن مرد راهنما و به گمان اینکه وی کشته شده است به نصیحت او عمل کرده و خود را با شلیک گلوله در سرش از بین میبرد. مرد راهنما بهطرف کاروان به راه میافتد درحالیکه واقعا نمیداند چگونه موضوع را برای شریکش شرح دهد.
مردن نمیمیرد: یک درشکهچی مرموزِ پالتو پوش، دلیجانش که در آن چهار مرد و یک زن نشستهاند را با سرعت به سمت "فورت مورگان" جایی در غرب وحشی میراند. صحبت میان مسافرین گل کرده و هر یک قسمتی از سرنوشتشان را برای یکدیگر بازگو میکنند. بحث زن با یکی از مردها بر سر علاقه میان زوجها به مشاجره کشیده میشود. حالِ زن دگرگون شده و مردِ مشاجره کننده از درشکهچی میخواهد که دلیجان را متوقف کند. راننده بدون توجه همچنان با سرعت به طرف مقصد می تازد. فضای داخل کابین دلیجان با آواز خواندن دلنشین مرد نسبتاً چاقی که گویا به همراه شریکش، جایزهبگیر هستند و جنازهای را به همین منظور به "فورت مورگان" میبرند، آرام میشود. شریک او بحث را با داستان زندگیشان در خصوص مرگ و جایزهبگیری ادامه میدهد تا به مقصد میرسند. کالسکهچی بدون اینکه چمدانهای آنها را پیاده کند و مسافر تازهای سوار، دوباره همان راه را بازمیگردد. شکارچیان روح (جایزه به گیرها) با آرامش و به همراه جنازه به درون تنها هتل شهر میروند. سه مسافر دیگر هاج و واج و نگران، آنان را تماشا می کنند درحالیکه خبر ندارند فورت مورگان شهری در دنیای دیگر است.
نقد و بررسی فیلم تصنیف باستر اسکراگز The Ballad of Buster Scruggs
چنانچه سینما بخواهد برای نسلهای جدید دوباره تعریف شود از میان نمونههایی که بتوان برای آن ارائه داد بیتردید "تصنیف باستر اسکراگز" یک مثال بدون نقص خواهد بود. بااینکه یکی از قدیمیترین ژانرهای سینما را به خدمت گرفته است اما قصه گوی خوش لحنی است که تازگی از هر کلام و سکانسش میتراود. دوربین و فیلمنامه بهقدری درهم عجین میشوند که شما نه حضور دوربین را حس میکنید نه خطوط فیلمنامه را. مهمترین کلیشههای دنیای وسترن، ششلولبندها، سرقت از یک بانک، سرخپوستها، دلیجان و جستجوی طلا هنرمندانه، ادیبانه، متفکرانه و شوخ طبعانه به کار گرفته میشود تا یک فیلم خوب را از غرب وحشی تماشا کنیم. شش داستان مستقل یکی از پس دیگری تعریف میشوند تا حقایق تلخ آن روزگار یعنی زندگی سخت و مردن آسان، بیننده را متحیر، خندان، حزین، متنبه، شوکه و شوریده کند. آوازخوان نحیف بیآزاری که علی رقم اینهمه آدم کشی به بهشت میرود، جوانک هالویی که خیلی دیر متوجه چیزی درمورد زندگی میشود، مردِ رندِ ناچاری که سخنان حکیمانهی یک هنرمند را با قدقد یک مرغ متقلب تعویض میکند، پیر زحمتکش آزمندی که درون خاک را میبیند اما زیبایی آشکار روی آن را نه، دختر درماندهای که اولین و آخرین بخت خوشش را به سگ واق واقویِ برادرِ مردهاش میبازد و ارواح خیال زدهای که هنوز متوجه ی پایین افتادن پرده نشده اند، تماشاگران را سخت سرگرم فکر کردن میکنند. این داستان شش تکه در بیمنطقترین دوران غرب، تکامل تدریجی موضوع مرگ را از شوخترین حالت تا جدیترینش را با واژههای بسیار دیگری علاوه بر "وحشی" تعریف و تعریف میکند.
پیش کشیدن بحث مقایسهی فیلمهای "برادران کوئن Coen Brothers" با آخرین کارشان به دلیل خارج شدن از تمرکز روی فیلمی که اندیشمندانه متحیر میکند جایز نیست. همین مقدار شاید بس باشد که "تصنیف باستر اسکراگز" را طبیعتاً پختهترین و محتاطانه پیشرفتهترین اثر آنها قلمداد کنیم. هم فیلسوفان و هم ابلهان و هم آنان که در بین مدار این دو قرار میگیرند از دیدن صحنههای فروزان این فیلم لذت برده و به وجد میآیند. شخصاً عقیده دارم فیلمهایی که نویسندگی و کارگردانی آنها توسط افراد مجزا صورت میگیرد به دلیل بهرهگیری زیادتر از ظرفیتهای عقلی و تجربی، شانس بهتر شدن را بیشتر دارند اما این اثر برادران کوئن یک استثنای واقعی در بهتر شدن محسوب میشود. اگرچه این اثر، متواضعانه درخشش زیادی دارد اما سزاوار است که برای گُدازش عمیقتر، نور بیشتری بر آن تابانده شود. کوئنها با ایمان حسابشده به جادوی سینما، تصویر را در مرکز عطف قرار داده و همهی منظور خود را بر آن تعبیه میکنند. این دو، مهندسین با احساسی هستند که با گذر از گردنهی خودنمایی و عدم اصرار به درانداختن سبکی جدید وقت خود را صرف فیلمبرداری میکنند تا سخنرانی. کافی است که به داستان "شیوهای برای رزق" خیره شوید. بدون اینکه حتی کلمهای میان مرد دورهگرد (لیام نیسون (Liam Neeson و هنرمند معلول ( هری ملینگ Harry Melling) ردوبدل شود، بیننده قادر می شود تا به عمیقترین احساسات و مضامین فقط با نگاه کردن به تصاویر برسد. همچنین در لحظات واپسین داستانِ "دختری که شوکه شد" آن نماهای دور دلپذیر را به کار میگیرند تا شیرینترین داستان این آنتالوژی را با تلخترین حدس ممکن به پایان ببرند، و باز قصهی جویندهی طلا را در نظر آورید که دوربین در آن، سخنسرای جذابی میشود که طرز بیانش در وصف آن درهی خیالانگیز و آن طمع وهمانگیز از حد اعجاز فزون میشود. دو برادر، کمترین وزن قصه را بر دوشِ زبان شخصیتها میاندازند و سایر اعضای بدن را به همراه اجزای اکوسیستم پشت سر آنها که بخردانه انتخاب یا چیده شده اند را مجبور به تکلم میکنند. هنرپیشهها نیز در پناه افکار جسورانهی آنها میتوانند نوع تازهای از بازیگری و روی دیگری از استعدادشان را به نمایش بگذارند. بههرحال برادران کوئن با این فیلمشان همان احساس غریب خوبی را در من زنده کردند که چند سال پیش نیز یکبار حین تماشای فیلم "هتل بزرگ بوداپست The Grand Budapest Hotel" نصیب من شده بود. بدون شک این فیلم یک تعریفِ با وضوحبالا از سینماست.
این تصور که سبک وسترن برای نشان دادن مفاهیم غیر جسمانی. منعطف نیست با ساختهشدن این فیلم نقض میشود. تلاش شایسته و شرورانه ی آدمی برای زنده ماندن و پیشرفت کردن (پولدار شدن هم میتواند یکی از گزینهها باشد) در اولویت پیامرسانی این فیلم قرارگرفته و مرگ زودرس را جایزهی انکار ناشدنی خطاهای کرده و ناکرده ی او به شمار میآورد. اینکه در فیلمهای وسترن حتماً باید کسی کشته شود نیز رعایت میشود اما کارگردانِ (ها) اثر چندان قصد ندارد که ساختهاش را به یک واعظ مرگ شبیه کند. برعکس، با فیلمبرداری از راه دور و به رخ کشیدن چشماندازهای فراخ، زیبایی زندگی را در جایگاه معتبری مینشاند. فیلم، مرگ بیموقع را نتیجه رقابت بیهوده با خود زندگی دانسته و فقدان درک از پدیدههای اطراف را نیز نوعی از مردن معرفی میکند. مرد بیآزارِ خوش صدایی که بهاجبارِ دیگران، آدم میکشد، جوان سادهدلی که به دلیل جرمِ کرده آزاد و به علت دزدی ناکرده حلقآویز میشود، جوانکی که یک بار زندگی را باخته و بار دیگر آن را به دلیل مزاحمت یک مرغ ریاضیدان به شکل سوزناکی می بازد، پیرمردی که طلای حقیقی را با سنگهای پردردسر معاوضه میکند، سگی که قرار بود کشته شود اما دیگران را به کشتن میدهد و روحهایی که همچنان از ناهشیاری رنج میبرند ظاهرا داستانهایی با نشیب سورئال گونه هستند از دورانِ هستی دشوار و نیستی راحت که البته هیچگاه از مسیر روایت سینمایی محض خارج نمیشوند. همهی اینها غیرخطی تعریف می شوند بهجز قصهی کومانچی های بدبخت که همانند همیشه نقشی بزرگ اما کوتاه در وحشیگری مستقیم داشتند. دوربین به روش اسلاف خود بازمیگردد و با پرهیز از تکانهای امروزی محترمانه سعی میکند توجه بیننده را فقط به هیاهوی بیمنطق روبرو جلب کند. بااینهمه، فیلم شاید برای دوستداران فلسفهی نیچه خیلی خوشآیند نباشد چراکه مرگ را یکبعدی، تلخ و مانند یک دوئل، خیلی سریع نشان میدهد. بااینکه همچنان معتقدیم نویسندگان قصد داشتهاند بیشتر به زمان پیش از مردن و علیت های موجود بپردازند تا خود مرگ اما باید اعتراف نمود که معنا نگری اثر آنها مشتاقانه با نظریهی مرگ محورِ زندگی پر از رنج همسو میشود. بههرروی اگر زندگی تماماً لذتبخش نبوده و برای بسیاری، قسمت بزرگی از آن بدون هیچ دلیل موجهی دردناک است اما تماشای این فیلم به سبب تعهدش به جریان اصلی سینما، تعامل عاقلانه اش با ابزار تولید فیلم و مخالفتش با شخصیسازی سینما بهاندازهی یک صدو و سی و سه دقیقه از درد مزمن زندگی کم میکند.
چند وجب اونطرف تر، همین نزدیکیها
هفتتیرکش دهنگشادی بود که مدام با آینده اش دوئل میکرد
و هر دفعه آینده اش را میکشت
تا اینکه یه روز از یه راه دور، گذشته پیداش شد
و باقیش رو خودش واستون تعریف می کنه
منظورم گذشتس نه اون یارو هفت تیرکشه
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
افشین از راغمرز 22/10/1397
بهترین نقدی که در مورد این فیلم خوندم همین بود، سپاس
فیلمم کن: افشین جان ما هم سپاس
امید از تهران 22/11/1397
ترانه مرگبار غرب وحشی:
The Ballad Of Buster Scruggs
هفت تیرکشی گیتار به دست سرمست و آسوده خیال از فراز و نشیب کائنات سوار بر اسبی سفید آرام درحال حرکت است و رو به دوربین با مخاطب فیلم صحبت میکند! سارق بانکی بدشانس درحالیکه میپندارد سرقت از این بانک کار آسان و پیش پا افتاده ای است با اعتماد به نفس برای سرقت اقدام میکند و زخمی میشود! از آنطرف پیرمردی در پی یافتن طلا و رسیدن به کامیابی مادی هم به خود و هم به طبیعت پیرامونش رحم نمیکند و تا پای نابودی ومرگ برای ساختن آینده خویش تلاش میکند.....
این موارد تنها بخشی از روایت جذاب و اپیزودیک فیلم (ترانه باستر اسکروگز) واپسین اثر درخشان (برادران کوئن) به شمار میروند که از همان نخستین دقایق چشم مخاطب را به خود خیره میکنند و با نمایش هر اپیزود او را در باتلاقی از یاس و تباهی به حال خود رها میکنند. این امر تخصص کوئن هاست. آنها در طی دوران فعالیت خود همواره مخاطب را از نظر احساسی و روانی دچار فروپاشی میکنند و خود به عنوان راوی اثر درگوشه ای مینشینند و تبعات آثار خود را مرور میکنند. کوئن ها که با ساخت آثاری همچون(فارگو. لبوفسکی بزرگ. جایی برای پیرمردها نیست و...) اعتباری کم نظیر برای خویش خلق کرده بودند با ساخت این اثر بازهم ثابت میکنند همچنان با ذوق و انرژی وصف نشدنی مشغول پیمودن و جستجو مسیر موفقیت هستند و هنوز هم میتوانند مخاطب را شگفت زده کنند.
کوئن ها بازهم از زاویه نگاه خویش به مفاهیمی همچون(زندگی.مرگ.عدالت. خوشبختی. شجاعت و تقدیر ) پوزخند میزنند و این تعابیر را در طی داستان خود به بازی میگیرند. این به بازی گرفتن هم از طریق نوع شخصیت پردازی و هم ازطریق موقعیتهای کمیک فیلم پیش چشم مخاطب قرار میگیرند. همچون هفت تیرکشی با مهارت و اعتماد به نفس بالا که پس از مرگ هم روح سرخوش و بی خیالی دارد و برای ملاقات با خالق خود آواز میخواند و موسیقی مینوازد و برای پیوستن به ارواح دیگران لحظه شماری میکند . یا بازیگر تئاتری که فاقد دست و پا است و چنان توسط رییسش استثمار شده و چنان از زندگی و برکات آن ناامید شده که حتی در لحظه مرگ هم هیچ تقلایی برای رهایی و بازگشت به زندگی ندارد! کوئن ها اشاره میکنند برای برخی انسانها زندگی یا مرگ تفاوت آنچنانی ندارد و در دوراهی انتخاب میان زیست و نابودی واژه انتخاب معنا و مفهومی ندارد.
زندگی از نظر کوئن ها گاهی میتواند در لحظه مرگ مفهوم پیدا کند همچون سارقی که هنگام اعدام و درست درجایی که هیچ امیدی برای ادامه ندارد با تماشا آخرین نمای زندگی خود(دختری زیبا درمیان جمعیت) ولو برای اندک لحظه ای طعم لذت دنیا را میچشد و از دنیا میرود. ترانه باستر اسکروگز قضاوت مخاطب در مورد ایثار و تقدیر را هم به چالش میکشد همچون اپیزودی که در آن مرد سالخورده ای که از او به عنوان پیرمردی افسرده. گوشه گیر یاد میشود و گویا عشق و انگیزه ای به دنیا ندارد برای نجات جان عشق همکارش تا پای جان با سرخپوستان مهاجم مبارزه میکند و دلاورانه برای اثبات وجودی خویش تلاش میکند.
اما به عنوان مخاطب از کوئن ها انتظار پایان خوش و نتیجه گیری منطقی نداریم. مرگ و ناکامی در هرزمان و موقعیتی بر سر شخصیتها آوار میشوند و همچون مقصدی گریز ناپذیر سایه شوم خود را درسراسر فیلم پهن میکنند.
کوئن ها خوشبختانه تمام موارد بالا را با شناخت کافی از مدیوم سینما رو میکنند و از آنجا که برای ارائه مفاهیم مدنظر خود تکنیک را به خوبی میشناسند اثری خلق کرده اند چشمنواز و با جزییات و کاملا سینمایی. موقعیتهای دنیای غرب وحشی به آنها این فرصت رابخشیده تا با دوربین خود نماهای موثر و ماندگاری را شکار کنند . این فیلم جدا از داستانهای متفاوت خود جلوه های بصری گوناگونی هم دارد. گاهی بیابانهای خشک و بی آب و علف محل رخداد حوادث هستند. گاهی کوهستان سرد و برفی و گاهی نیز جنگل و دشت و رودخانه را داریم. جدا از این چشم اندازهای واقعگرایانه کوئن ها مثلا در اپیزود پایانی گوشه چشمی هم به موارد سورئال دارند. درشکه چی سیاه پوشی که بیرحمانه به اسبها تازیانه میزند برای مخاطب حس درشکه ای رو به جهنم را تداعی میکند یا تصویر مبهم و مه آلودی که درسکانس آخراز مقصدسفر گرفته شده و یا راه و پله هتل که به طبقه فوقانی و نورانی منتهی میشود (بدون آنکه بدانیم آن بالا چه خبر است!) از این نمونه ها هستند.
کوئن ها در این فیلم با تنوع به نماهای خود بازهم قدرت کارگردانی خود را به رخ میکشند. نماهایی که کاملادر راستای شخصیت پردازی و شناساندن موقعیت به مخاطب کارکرد جداگانه خود را دارند. نماهای لانگ شات و بعضا اکستریم لانگ شات عظمت و بزرگی طبیعت و طبعا کوچکی انسان در محیط را تفهیم میکنند همچون نمایی از بالای صخره ای که به شکل عمود تصویر باستر اسکروگز را نشان میدهد یا اکستریم لانگ شاتی از حرکت کاروان در اپیزود پنجم که هم وسعت بیابان و هم موقعیت کلی کاروان را تفهیم میکند . دوربین کوئن ها در اپیزود سوم که مربوط به پیرمرد جوینده طلاست به طبیعت جلوه بهشت گونه ای میبخشد . تنوع رنگ محیط. صدای گوشنواز رودخانه و بعضا حیوانات. دوربینی که با مکث روی جزییات تصاویر روح را آرامش میدهند و فاصله و شاید از آن مهم تر زاویه دوربین در نمایش اجزای طبیعت از این اپیزود دقایق رویایی را پدید آورده اند.
ترانه باستر اسکروگز البته شامل نماهای آشنا و کلاسیک آثار وسترن نیز هست. همچون زمانی که دوربین مماس با حرکت افراد از زانو به پایین آنها راتصویر میکند و صدای چک چک کفشهای آنها را هم داریم. نورپردازی نماها هنگام ورود شخصیتها به اماکنی نظیر بانک. کافه سر راهی و اماکن بزرگ شهری هم کاملا یادآور وسترن های معمول و با سابقه است. همچون ورود باستر اسکروگز به کافه ای برای انجام قمار . اثر کوئن ها همچنین دارای چند دوئل و درگیری بین افراد محلی و دسته سرخپوستان نیز هست که حس التهاب ناشی از موقعیتها را به درستی تفهیم میکنند. همچون اپیزود دوم که لحظه نبرد خونبار از زاویه دید سارقی که به درخت آویزان شده روایت میشود یا دراپیزود پنجم که کوئن ها ابتدا به درستی موقعیت جغرافیایی سکانس را با نماهای لانگ شات تصویر میکنند و بزرگی نیروی متجاوز را داریم که با ثابت ماندن دوربین گویا این حمله مستقیم به سمت مخاطب شکل گرفته و ترس دراین لحظه با اوج خود میرسد. در بخش درام کار نیز هرچند دوربین معمولا در حالت مدیوم یا فول شات قرار دارد اما در لحظاتی کلوز آپ ها تفاوت ها را رقم میزنند همچون لحظه اعدام سارق بانک و نمای چشمانش و یا نماهایی که غم و افسردگی بازیگر تئاتر را داریم(چه در لحظات سکوت و چه هنگامی که مشغول دیالوگ گفتن است)
ترانه باستر اسکروگز در مقاطعی ملتهب و هیجان انگیز میشود و هم گاها با نمایش سرنوشت غمبار شخصیتهای خود گوشه چشمانتان را خیس میکند. این فیلم نسخه کاملی از دانش فلسفی و مهارت کارگردانی برادران کوئن است که نشان میدهد آنها همچنان احترام خاصی برای طرفداران قدیمی خود قائل هستند و همچنین آغاز گر مسیری است برای آن دسته از مخاطبانی که با دنیای وحشی آنها آشنایی ندارند و تازه با این فیلم آنها را کشف کرده اند.
امتیاز:10
فیلمم کن: امید جان ممنون از به اشتراک گذاشتن تحلیل کاملت از این فیلم زیبا با ما و خوانندگان محترم.
جواد از سرخس 30/01/1398
من فیلم رو دیدم.لذت بردم.بعد از دیدن فیلم با خواندن این تحلیل درک عمیق تری از فیلم پیدا کردم.حالا دوباره می خوام نگاش کنم از یک چشم انداز تازه.ممنون
فیلمم کن: جواد جان خوشحالیم که این مطلب مورد استفاده شما قرار گرفته است.
شیما از کرمانشاه 16/02/1400
من فیلم رو دیدم.لذت بردم. قبل از این که نقدشو بخونم میدونستم که جنبه های زیادی برای درک و تامل داره، بعدش که نقد شما رو خوندم متوجه شدم که حق مطلبو ادا کردین. ممنون از شماری از فیلم پیدا کردم.حالا دوباره می خوام نگاش کنم از یک چشم انداز تازه.ممنون
فیلمم کن: شیما جان ما هم ممنون هستیم که به این نوشته توجه کردین.