نقد فشرده فیلم یک زندگی پنهان A Hidden Life
-
منتشر شده در 19 خرداد 1399
نقد فیلم یک زندگی پنهان A Hidden Life
بینندگانی که از "ترنس مالیک Terrence Malick" خوششان نمیآید و یا آنانکه او را نمیشناسند اگر بتوانند یک سوم ابتدایی آخرین ماجراجویی او به نام "یک زندگی پنهان" را تاب بیاورند حتما از تماشای آن لذت خواهند برد. دلیل آن، تغییر در سبک خاص این کارگردان نیست بلکه اقتباس او از یک حکایت واقعی است که نتوانسته خط داستانی را شکسته و آن را دستکاری کند. اگرچه دوربینش بازهم مانند گذشته همانند یک زنبور، گرد همه چیز میگردد و هی جلو و عقب میرود ولی واضح بودن آنچه میخواهد بگوید موجب می شود تا بالاخره بیننده بتواند یک رابطه ی ساده با فیلم برقرار کند. تا به اینجا "یک زندگی پنهان" بهترین اثر این کارگردان است.
نام فیلم اصلا مطابق آنچه میبینیم نیست. حتی توضیح جرج الیوت در این باره بیربط است. کشاورزی که در یک طبیعت سخاوتمند در کنار همسر فهمیده و دختران دلبندش زندگی روستایی شیرینی دارد واضح است. مقاومت او در مقابل درخواست رهبر کشور همسایه برای آدمکشی و کشورگشایی نیز خیلی واضح است. او با کشتن انسانهای بی گناه که مانند خودش سرشان به زندگی گرم بوده نمیتواند کنار بیاید و از این بابت سر و جانش را می بازد. آدم بی خشم و کینه ای که با شروع جنگ به انگیزههای آن کاملاً مشکوک است و پیامدهای غیرانسانی آن را میخواهد از زندگی اش دور بدارد. اعتقادی همیشگی که هیچگاه پنهان نبوده بلکه بر حسب شرایط برای دیگران مهم شده است.
دریافت جانبی این فیلم خیلی جالب است. حتی در ارتفاع کوهستانهای دوردست، در یک دهکدهی کم جمعیت، انسان بیآزاری مانند "فرانتس" که با خیر و شر دنیا کاری ندارد و فقط عاشق همسر و محصولات مزرعهاش هست نمیتواند مدعی باشد که از گزند ایدئولوژیهای مهاجم در امان است. باورها و ایدههای خطرناک مانند یک سگ شکاری او را بو میکشند و تا اندرون طویله نیز دنبالش می کنند. وقتی که در طبقات فرودست جامعه، میل به قدرت در تبعیت بیچون و چرا از رهبر، خود را نشان میدهد، اهالی زبون دهکده و حتی اسقف گمراه کلیسا بیتمایل به حقیقتگویی، بد رفتار میکنند. دیگر پستویی برای پنهان شدن نیست، او مانده است و شرافتش و داسهای تیز همسایگانش.
فیلم، چه نرم و نازک در یک سوالِ متناقض خلاصه شده است. آیا مردن ارزش زندگی کردن را دارد؟ همانقدر که این سوال برای آنانیکه در دامنههای سرسبز آلپ زندگی میکنند بیمعنی است که برای کسی که در یک خانوادهی گرسنه در حلبیآباد حاشیهی یک شهر به دنیا آمده معنیدار. همانگونه که تعریف فاجعه برای این دو متفاوت است. زندگی کردن مانند پاشیدن دانه بر زمین، جاری کردن نهر آب، دست کشیدن بر سر خوشههای گندم و بوییدن نان تازه نعمت دلپذیری است. و مردن مانند دیدن همهی این ها از پنجرهی کوچک یک زندان، یک امیدواری افتخارآمیز بدفرجام است. در فاصلهی میان زندگی و مردن این سوال همچنان وجود دارد. سوالی که پاسخش را ستمگرها میدانند و ستمکشها نه.
میلاد از کرمانشاه 26/03/1399
سلام
این فیلم رو دیدم، همونطور که گفته شده ابتدای فیلم یکم صبر میخاد ولی بعدش کم کم مجذوب فیلم میشید و در آخر غرقت میکنه
یه پیشنهاد فیلم رو اخر شب ببینید یه سه ساعتی هست، شبا این فیلما بیشتر میچسبه