فیلمم کن - معرفی, نقد و بررسی فصل اول سریال فارگو-1 Fargo - season

 

ماجرای فصل اول سریال فارگو - Fargo Season 1

سال 2006 میلادی، در جاده خارج یک شهر کوچک در ایالت مینه سوتا اتومبیلی با یک گوزن برخورد کرده و از جاده خارج می‌شود. از صندوق‌عقب ماشین، مرد برهنه ای بیرون آمده و در میان برف و سرمای شدید به طرفی فرار می‌کند. در شهر، کارمند کوچک‌جثه و دست‌وپا چلفتی یک شعبه بیمه به نام لستر نایگارد (Lester Nygaard) که دائماً توسط برادر و همین‌طور همسرش تحقیر می‌شود با همکلاسی قدیم خود و دو پسر خل‌وچلش روبرو می‌شود. لستر که مدام توسط این همکلاسی قلدر مسخره و کتک می‌خورده است، این بار نیز با حرف های چندش آور او تحقیر و بینی‌اش آسیب می بیند. در درمانگاه شهر لستر با راننده ماشین تصادفی که یک آدمکش اجاره‌ای خونسرد حرفه‌ای به نام مالوو (Malvo) است هم‌صحبت می‌شود. لستر ناخواسته برای مالووی آدمکش درددل کرده و از همکلاسی قلدرش تعریف می‌کند. او لستر را برای کشتن همکلاسی ترغیب می‌کند. ساعاتی بعد مالوو همکلاسی لستر را با چاقو به قتل می‌رساند. از آن‌طرف جنازه منجمد شده مرد برهنه نیز توسط کلانتر و دستیارش در خارج شهر پیدا می‌شود. پلیس لستر را به ظن مشارکت در قتل همکلاسی قلدر تحت نظر می‌گیرد. لستر در زیرزمین خانه، طی یک مشاجره کنترل خود را در مقابل زنش ازدست‌ داده و با ضربات چکش او را به قتل می‌رساند. سپس با دست‌پاچگی نقشه می‌کشد که گناه را به گردن مالوو بیاندازد. طی مکالمه تلفنی، ماجرا را برای او گفته و از وی می خواهد به او کمک کند. در همین موقع کلانتر برای تحقیق به خانه لستر آمده و در زیرزمین با جنازه خونین همسر وی روبرو می‌شود، قصد دستگیری لستر را دارد که توسط مالوو و با تفنگ لستر کشته می‌شود.

از طرف دیگر سندیکای جنایتکارانی که همکلاسی کشته‌شده لستر عضو آن بوده است دو آدمکش حرفه‌ای که یکی کرولال است را برای پیدا کردن قاتل و انتقام اعزام می‌کند. آن‌ها در محلی که همکلاسی لستر کشته‌شده بود به تحقیق مشغول شده و به‌اشتباه شخص دیگری را به‌عنوان قاتل گرفته و می‌کشند. کلانتر جدید شهر که دارای شخصیت ضعیفی است نام لستر را از فهرست مظنونین خارج کرده و با او همدردی می‌کند. اما معاون کلانتر که زنی است به نام مالی سالوسرون Molly Solverson بدجور به لستر برای قتل همسرش مشکوک است درحالی‌که کلانتر، همان مرد غریبه‌ای که در شهر می‌چرخد را مقصر می‌داند. یک افسر پلیس مرد، از پاسگاه مجاور به اتومبیل مالوو مشکوک شده و او را متوقف می‌کند. اما با تهدید مالوو ترسیده و اجازه می‌دهد که او برود. اوضاع هرلحظه پیچیده‌تر می‌شود. از طرفی دیگر، صاحب پولدار بزرگ‌ترین سوپرمارکت شهر، مالوو را برای پیدا کردن کسی که با نامه قصد اخاذی از او را دارد، استخدام می‌کند. مرد پولدار سال‌ها پیش وقتی‌که به‌اتفاق همسر و پسر کوچکش در جاده و در سرمای شدید، بنزین تمام کرده است، در اوج ناامیدی کیف پر از پولی را زیر برف پیدا می‌کند که با کمک آن به سرمایه‌دار امروزی بدل می‌شود. او متوهم است و خیال می‌کند همان خدایی که آن روز این کیف پر از پول را در سر راه او گذاشته است اکنون پشت پرده این قضایا است و زمان آن است که بدهی خود را برگرداند. مالوو به‌عنوان وکیل مرد ثروتمند سراغ همسر وی که در حال طلاق است رفته و متوجه می‌شود نامه‌های تهدیدآمیز زیر سر دوست و مربی ورزش این خانم است. مالوو نقشه می‌کشد که باج موردنظر را خود تصاحب کند. ازاین‌رو شروع به آزار و اذیت مرد پولدار جهت آماده کردن وی برای پرداخت باج می‌کند.

لستر از زیر بار قتل همسر و مشارکت در کشتن همکلاسی قلدرش قسر در می رود. اعتمادبه‌نفسش زیاد شده، دیگر پخمه سابق نبوده و دارای شخصیت جدیدی می‌شود. این وضعیت جدید او را به انتقام از برادر نیز نزدیک می‌کند. دو آدمکش استخدام‌شده طی تحقیقات خود به لستر می‌رسند. او را گرفته و برای کشتن به خارج شهر می برند. لستر با زیرکی و خوش‌شانسی موفق می‌شود که موقتاً از آن‌ها کمی دور شود و برای فرار از دست آن‌ها یک افسر پلیس را عمدا کتک زده تا او را به زندان برده و از دست دو آدمکش در امان باشد. از شانس بد او دو آدمکشی که به دنبال او هستند نیز به جرم به هم ریختن کافه دستگیر و به همان سلولی که لستر در آن است منتقل می‌شوند. او تحت‌فشار آنها نام مالوو را لو می‌دهد. آن‌ها آزاد شده و لستر نیز برای جراحت دستش به بیمارستان منتقل می‌شود. در بیمارستان موقعیت را مناسب دیده و با تغییر قیافه ازآنجا خارج می‌شود. طی یک صحنه‌سازی هوشمندانه، لباس‌زیر، تصاویر همسر و همچنین آلت قتاله را در منزل برادر خود پنهان می‌کند. با زیرکی، پلیس را به آنجا کشانیده و خود به بیمارستان برمی‌گردد. مدارک جرم توسط کلانتر جدید کشف شده و برادرلستر دستگیر و روانه زندان می‌شود. از طرف دیگر نقشه مالوو برای گرفتن باج از مرد پولدار خوب پیش نرفته و او توسط دو آدمکش حرفه‌ای غافلگیر می‌شود. در هوای طوفانی موفق به کشتن یکی و زخمی شدن نفر دیگر می‌شود. در این درگیری معاون کلانتر یعنی مالی به‌اشتباه توسط افسر مرد پلیسی که از پاسگاه مجاور وارد ماجرا شده بود زخمی و در بیمارستان بستری می‌شود. مالی پس از بهبودی با همین افسر پلیس که دختر نوجوانی نیز دارد ازدواج می‌کند. مالوو که متوجه شده چه کسانی آن دو آدمکش را برای کشتنش اجیر کرده اند به شهر فارگو رفته و همه آنها را قتل‌عام می‌کند.

یک سال می‌گذرد. لستر در کار بیمه پیشرفت کرده، با همکار آسیایی‌اش ازدواج و شعبه خودش را افتتاح نموده است. به‌عنوان موفق‌ترین بیمه‌گذار سال نیز برگزیده می‌شود. در حین مراسم اعطای معرفی و جایزه به وی که در لاس‌وگاس برگزار می‌شود، ناگهان با مالوو برخورد می‌کند. مالوو هم طی این یک سال خود را به‌عنوان یک دندان‌پزشک جا زده و به‌اتفاق چند دوست برای تعطیلات به لاس‌وگاس آمده است. مالوو ابتدا از شناختن لستر طفره می‌رود ولی بالاخره تحت سماجت لستر، همراهان خود را در آسانسور به گلوله می‌بندد. لستر شدیداً ترسیده و به‌اتفاق زنش تعطیلات را ناتمام رها کرده و به شهرشان برمی‌گردند. او که می‌داند مالوو برای کشتننش به‌زودی به سراغ آن‌ها می‌آید، همسرش را قانع به رفتن به ادامه تعطیلات به خارج کشور می‌کند. مالی که اکنون حامله هست از موضوع کشتار لاس‌وگاس خبردار شده و برای تحقیق به منزل لستر می‌آید. زن و شوهر به هر ترتیبی شده مالی را دست‌به‌سر می‌کنند. شب‌هنگام لستر برای گرفتن پاسپورت و پول به‌اتفاق همسرش به دفتر می‌روند اما چون شک می‌کند که مالوو در آنجا به کمین نشسته است، زنش را با پوشانیدن کاپشن متعلق به خود به داخل دفتر می‌فرستند و او به دست مالوو کشته می‌شود. لستر به رستوران می‌رود و وانمود می‌کند که منتظر همسرش است و همچنین با صدای ناشناس پلیس را از جنایت مطلع می‌کنند. پلیس حالا می‌داند که مالوو به شهر آمده و در تعقیب لستر است. لستر در خانه تحت مراقبت دو افسر پلیس که از فارگو آمده‌اند قرار می‌گیرد. مالوو موفق به کشتن محافظین شده و در خانه به دنبال لستر می‌رود اما پایش در یک تله شکار که لستر گذاشته بود به‌شدت زخمی شده و ازآنجا می‌گریزد. شوهر مالی همان افسر پلیسی که یک‌بار اجازه داده بود مالوو فرار کند، به دنبال او رفته و در یک خانه جنگلی او را غافلگیر و می‌کشد. مالی در خانه جنگلی به آرشیو صدای ضبط‌شده مکالمات مالوو با مشتریانش دست پیدا می‌کند و صدای لستر را می شنود که اعتراف به قتل همسرش می‌کند. حالا روشن می‌شود که در تمام این مدت حق با مالی بوده است. لستر در یک تعقیب و گریز بر روی دریاچه یخ‌زده به زیر آب فرورفته و کشته می‌شود.

 

نقد و بررسی فصل اول سریال فارگو - Fargo Season 1

فارگو به دو چیزمی نازد. اول قصه منحصربه‌فرد جادوئی‌اش و دوم بستر بصری عریضی که این قصه در آن جاری می‌شود. همین موجب شده که خیلی ها برای تماشای آن پشت تلویزیون‌ بنشینند. اگرچه کم نیستند تعداد کسانی که سریال‌های جنایت‌کارانه افراطی شده را دوست ندارند. سریال به شکل غیرمنتظره‌ای با توقعات ما متفاوت است. نه‌تنها حدس زدن اتفاق بعدی قصه بسی مشکل است بلکه پیش‌بینی نوع رفتار کاراکتری که راوی این اتفاق است، مشکل‌تر. سریال دارای دو هسته اصلی است. اول یک کارمند ساده داریم که طی یک گفتگوی کوتاه بی‌شرمانه با یک آدمکش اجاره‌ای، از یک پپه دست پا چلفتی که مدام توسط اطرافیان تحقیر می‌شود به شکل خنده‌داری تبدیل به یک جانی زیرکِ نقشه‌کشِ انتقام جویِ غیرقابل‌پیش‌بینی می‌شود و دوم قاتلی که خونسردانه و ظاهراً برای پول و واقعاً برای دل خودش آدم می‌کشد و کلی داستان‌ها و شخصیت‌های فرعی جالب و هیجان‌انگیز دیگر که در اطراف این دو هسته بدون برخورد باهم در حال چرخیدن هستند. این‌چنین شناور بودن شخصیت‌ها و داستان‌های فرعی که با توجه به حال و هوای ماجرای در حال اتفاق پدیدار و محو می‌شوند، کمتر در اثری دیده‌شده است. این راز پیروزی این سریال تلویزیونی است. سریال، نه فلسفی است ، نه منطقی و نه عادی. حتی می‌توان گفت که عمداً در غیرعادی بودن ماجرا و شخصیت‌ها اصرار و افراط می‌کند. وجه غیرعادی بودن سریال، نه‌تنها دل‌رحم‌ترین آدم‌ها را از کشت و کشتار آدم‌های جورواجور ناراحت نمی‌کند بلکه آن‌ها را مشتاق و منتظر دیدن نفر بعدی که قرار است در خون خود بغلتد نگاه می‌دارد. دلیل آن کمدی بودن این سریال است که بیننده بزودی ار آن مطلع می شود. اگرچه تمام آثار سینمایی و تلویزیونی که در آن‌ها آدمکش کُند خونسرد وجود دارد، به‌نوعی جذاب هستند اما فارگو از امتیازهای فاخر دیگری نیز برخوردار است.

کارگردان در بازی خوب گرفتن از هنرپیشه‌ها جدی بوده و آن‌ها را به حال خودشان رها نکرده است. مارتین فریمن در نقش بیمه‌گر پخمه، خیلی جذاب به نظر می‌رسد. قسمتی از این جذابیت به دلیل تجربه او در ایفای نقش‌های متعدد مشابه است. بیلی باب تورنتون، قاتل حرفه ای ما واقعا شبیه به یک دوزیست خونسرد عمل می کند که در سرما گیرافتاده است. دست و پایش را بخوبی نمی تواند تکان دهد اما در عوض چشم‌ها و عضلات صورتش تمام کارهای او را پیش می برند. او در قالب این آدمکش خونسرد، ممتازترین بازیگر سریال است. بااینکه تنومند نیست و هیبتی خشن ندارد اما با ادا اطوار ظریف صورت و چشم‌هایش، طرف داخل فیلم را آن‌چنان وحشت‌زده می‌کند که از عزرائیل هم واقعی‌تر جلوه می‌کند. به‌جز این دو نقش بقیه بازیگرها خیلی ساده و خارج از هرگونه پیچیدگی به کار خود می‌پردازند. دقیقاً نمی‌دانم اما شاید این دستور کارگردان بوده است. لنز دوربین به چهره‌ها معمولاً نزدیک نشده و نمی‌خواهد که جایگاه هنرپیشه‌ها نزد بیننده فراتر از قصه قرار بگیرد.

در سراشیبی یک‌سوم پایانی سریال منظورم جاییکه لستر نایگارد، پخمه سابق و زبل فعلی، لورنه مالوو، قاتل حرفه‌ای قدیم و دندان‌پزشک قلابی جدید را می‌بیند، سریال کمی دچار مشکل می‌شود. دیدار این دو باید اتفاق می‌افتاد اما نقطه عطف بعدی سریال، یعنی تصمیم‌گیری مالوو برای کشتن لستر در حد دوسوم اول سریال، خوب نبود. خصوصاً کشتن دوستانش در داخل آسانسور. همکلاسی قاچاقچی و قلدر لستر کجا، دوستان بی‌گناه مالوو کجا. فکر می‌کنم قرار این بوده که ما برداشت کنیم مالوو برای جنایت ساخته‌شده بود نه برای شارلاتان بازی و کلاه‌برداری. احتمالاً در طول این‌یک سال دل مالوو لک‌زده بود برای شلیک به سروکله چند تا آدم نگون بخت. حالا چون یه عوضی برای لته پار شدن این طرف‌ها پیدا نمی‌شود، کارگردان با بی‌حوصلگی به مالوو می‌گوید ترتیب همین چند تا دوستت که فعلا دم دست هستند را بده تا بعدا برایت چند تا مورد خوب پیدا کنم. در واقع جنس جنایت داخل آسانسور بخوبی سایر جنایت‌های مالوو  نبود. درخواست لستر در آسانسور نه انگیزه‌ای بود برای کشتن دوستان مالوو و نه بهانه ای برای دنبال کردن لستر. این صحنه کم‌فروغ به آب‌باریکه‌ای می‌ماند که از آن بستر عمیق و عریض اثر، منحرف‌شده باشد. البته با وارد شدن مالوو به شهر، باریکه‌ی آب مجدداً به رودخانه اصلی بازگردانده می‌شود. از دیگر ماجراهای کم رمق سریال می‌توان به مرد خوش‌شانس پولدار اشاره کرد. داستان صاحب سوپرمارکت که بیشتر به یک موعظه شبیه بود، از خشونت خنده‌دار متن سریال جدا افتاده بود. کارگردان نتوانسته بود برخلاف سایر داستان‌های فرعی کوتاه، این‌یکی که البته خیلی کوتاه هم نبود را به بدنه همگن قصه بخیه کند.

اما برسیم به جمله "این یک داستان واقعی است" . خیلی از کسانی که سریال را دنبال کرده‌اند در برزخ واقعی بودن حوادث این سریال و یا دروغین بودن آن‌ها دست‌وپا می‌زنند. بیننده‌ها علی‌رغم تأکید هر باره سریال بر واقعی بودن قصه و شخصیت‌های درون آن وقتی پی می‌برند همه سناریو خیالی بوده هست، کمی سرخورده و عصبانی می‌شوند. من هم گاهی از دست این سریال ناراحت شدم خصوصاً در فصل دوم که به‌موقع به آن می‌رسیم ولی درباره این یک مورد تصور می‌کنم کارگردان فیلم دست به ریسک قشنگی زده است. این حقیقت دارد که ماجراهای این سریال عیناً و به این شکل برای کسان مشخصی اتفاق نیفتاده اما تنها با خواندن صفحه حوادث یک روزنامه آنقدر جنایت واقعی با همین مقدار قساوت پیدا می کنیم که عصبانیتمان از دست فیلم نامه نویس بخاطر این دروغ فروکش می کند. چه پخمگان بی‌شماری که با نادانی خود مستقیماً باعث تباه شدن جان و زندگی آدم‌های باهوش‌تر از خود شده و می‌شوند و یا غیرمستقیم با میزبان شدن برای افکار رذیلانه شیادان، زندگی دیگران را خراب می‌کنند. ابتدا لستروار قسر دررفته اما عاقبت به قعر دریاچه حماقت یخ‌زده خود فرو می‌روند. چه تعداد جانیان بی‌لیاقتی، متأثر از شیوه‌های مالوو هرروزه و در کمال خونسردی انسان‌های شایسته را یا خود می کشند و یا دستور کشتنشان را می‌دهند. در این جشن رنگارنگ جنایت پس اگر کارگردان این دروغ حقیقی را بر سر‏در اثرش میخ می‌کند قابل سرزنش نیست.

فارگو با سبکی که خود معرفی می‌کند، ساخته‌شده است. عجین کردن ماجراهای فیلم را با سرما و سپیدی برف زمستان و شخصیت‌های فرورفته در یقه پالتوی‌شان دوست دارد. کلاً به هوای گرم و آفتابی حساسیت دارد. از دنبال کردن سلیقه مردم بیزار است و مبتکرانه خود را پیش‌قراول لشگری می‌کند که همگی در سوز و سرما مشغول فروکردن سر همدیگر در داخل برف هستند. در غیرعادی نشان دادن آدم‌های داخل فیلم زیاده‌روی کرده و آن را شعار خودش می‌کند. به آدم‌های کودن، احمق، پخمه و ابله شخصیت جدیدی داده و برخلاف عقیده ما، اعلام می‌کند که آن‌ها می‌توانند تغییر کنند آن‌هم از نوع زبروزرنگش. به انسان ها سادگی و پیچیدگی را همزمان اعطا می کند و حق فشردن کلید را تنها برای خود محفوظ نگاه می دارد. به جنایتکاران شهرهای کوچک پروبال داده و آن‌ها را مستعد می‌یابد. به اصل مادرزاد بودن جنایتکار بی‌اعتنا است و جنایت را تنها عامل پیشرفت آدم‌های پَپِه قلمداد می‌کند. تماشاچی مشتاق را بر سر یک چندراهی قرارمی دهد که با کدام‌یک از شخصیت‌های موجود و درعین‌حال متضاد داستان هم ذات پنداری کند. فارگو در فصل اول چیزهای عجیب زیادی را در خود جمع کرده است و این مجموعه غیرعادی موجب دیدنی شدن سریال می‌شود.

 

امروزه دیگر جدال میان خیر و شر وجود ندارد. جنگی مهم‌تر در جریان است میان اکثریت با اقلیت و یا اقلیت با اکثریت. جنگ میان حماقت و دانایی. فارگو فقط تکه‌ی کمیاب خنده‌دارش را تعریف می‌کند.

نقد و بررسی سریال فارگو - فصل دوم

{fastsocialshare}

 

نوشتن دیدگاه

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Purple Cyan Golden Green Yellow

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family
Direction