
معرفی، نقد و بررسی فیلم یک مکان بی صدا A Quiet Place
-
منتشر شده در 10 خرداد 1397

ماجرای فیلم یک مکان بی صدا A Quiet Place
سال 2020 میلادی، 86 روز از حملهی نوعی موجود هیولایی شکل کور با پوستی غیرقابل نفوذ اما با قدرت شنوایی خارقالعاده به زمین میگذرد. اکثر موجودات زنده ازجمله انسانها توسط این موجودات شکار شده و ازمیانرفتهاند. علاوه بر قدرت شنوایی فوقالعاده حساس که کوچکترین صدایی را از فرسنگها دورتر تشخیص میدهد آنها میتوانند منبع تولید صدا را نیز از یکدیگر تفکیک کنند. مثلاً میتوانند صداهای مشابه که توسط موجود زنده و یا عوامل طبیعی به وجود میآید را از همدیگر جداسازی کنند. یک خانوادهی 5 نفره به نام ابوت ( َAbbott) در این فضای آخر زمانی جان سالم به در بردهاند. آنها یاد گرفتهاند که چگونه صدا تولید نکنند تا توسط این موجودات شکار نگردند. راههای تردد را شنریزی کردهاند تا صدای قدمهایشان شنیده نشود و همچنین با زبان اشاره که بهواسطهی داشتن یک دختر کر با آن آشنایی کامل دارند با یکدیگر صحبت میکنند. اما روزی در راه بازگشت به خانه کوچکترین فرزند خانوادهیعنی پسر چهارساله خانواده به نام "بیو Beau" با به صدا درآوردن یک اسباببازی در جلوی چشمان افراد خانواده شکار میشود و خانواده را در شوک عمیقی فرومیبرد.
زمان به جلو میرود و یک سال از آن روز میگذرد. پدر خانواده "لی Lee" با استفاده از وسایل بهجای مانده توانسته که الکتریسیته لازم برای روشنایی خانه و محوطه و همچنین دوربینهای مداربسته فراهم آورد. همچنین به شکل خستگیناپذیری بر روی بهینهسازی سمعکی کار میکند تا بتواند تا با دستکاری آن دختر کرش "ریگن Regan" را از در مواقع اضطراری از تولید صدا بر حذر داشته و وی را از وجود خطر آگاه سازد. مادر خانواده " اِوِلین Evelyn" حامله است و آنها تلاش میکنند تا امکاناتی را فراهم آورند تا در هنگام تولد بچه، صدای گریهی وی را به حداقل رسانده و یا آن را از گوشهای پرقدرت هیولاها دور نگاهدارند. کاری بس دشوار که موقعیت آنها را شدیداً به خطر میاندازد. روابط دختر یزرگ خانواده با پدرش چندان خوب نیست و او فکر میکند که پدرش وی را به خاطر مرگ سال پیش کوچکترین برادرش مقصر میداند. اما پدر به دلیل محافظت از او به دلیل مشکل شنواییاش، وی را بیشتر در خانه نگاه میدارد و برادر کوچکترش را برای کمک و همچنین آموزشهای لازم با خود به بیرون میبرد. پدر آخرین سمعکی را که دستکاری کرده را به ریگن میدهد. ریگن از گرفتن آن سرباز زده و اظهار میدارد که این یکی هم مانند بقیه کار نخواهد کرد اما پدر بههرحال آن را در دست دخترش برای مواقع خطر میگذارد.
مادر در خانه تنهاست و احساس میکند که موقع زایمان بچه فرا رسیده است. در راه آمدن به زیرزمین پایش بر روی میخ بیرون زده از پلههای چوبی، فرورفته و سروصدا ایجاد میشود. مادر چراغهای اعلان خطر را روشن میگذارد و به برای وضع حمل آماده میشود. صداهای ایجادشده چند تا از هیولاها را به درون خانه میکشاند. پدر از اوضاع اضطراری آگاه شده و پسرش را برای راهاندازی چند موشکی که از قبل آماده کرده بود جهت ایجاد سروصدا و گمراه کردن هیولاها آماده کرده است به قسمتی از دیگری از مزرعه میفرستد و خود به سمت خانه میرود. مادر از هیاهوی تولیدشده استفاده کرده و فرزند پس خود را به دنیا میآورد. پدر به وی ملحق شده و مادر و نوزاد را به مکانی امنتر در همان خانه که برای این روز در نظر گرفتهاند، میبرد. ریگن که در مزرعه است با یک هیولا رودررو میشود ولی با استفاده از بالا بردن میزان حساسیت سمعکی که پدر به او داده است تصادفاً درمییابد که این میتواند سیستم شنوایی هیولا را مختل کرده و او را فراری دهد. اکنون او برادر کوچکترش "مارکوس Marcus" را مییابد و برای اینکه پدر بتواند آنها را بیابد به بالای سیلوی ذرت میروند. خواهر و برادر درحالیکه برای فرار از دست هیولا به درون یه وانت اوراقی پناه بردهاند ، پدر راهی نمیبیند جز اینکه برای گمراهی هیولا خود را فدا کند. با فریاد کشیدن هیولا را بهطرف خود کشیده و کشته میشود و از فرصت پیشآمده خواهر و برادر به درون خانه و پیش مادر برمیگردند. در خانه نیز یک هیولا متوجه آنها شده و به داخل زیرزمین میرود. ریگن که متوجه قدرت سمعک شده است با بهکارگیری آن در جلوی یک میکروفون که به بلندگو وصل است باعث میشود که هیولا بهطور موقت بیهوش شود. پس از به هوش آمدن زره ضدگلوله هیولا باز شده و مادر با شلیک یک گلوله کار هیولا را تمام میکند. آنها اکنون نقطهضعف این موجودات را یافتهاند. مانیتورهای از حرکت هیولاها بهطرف خانه حکایت میکند و خانواده آماده میشود تا انتقام خود را از آنها بگیرند.
نقد و بررسی فیلم یک مکان بی صدا A Quiet Place
اولین صحنه از متروکه بودن یک شهر و فروشگاهی درهم ریخته، بیننده را متوجه میکند که با یک فیلم آخرالزمانی روبرو است. با گذشت چند دقیقهای مجدداً پی میبرد که ایجاد هرگونه صدایی حتی مانند صحبت کردن میتواند مخاطرهآمیز باشد. اما در دقیقه دهم فیلم وقتیکه پسر خردسال خانواده با به صدا درآوردن هواپیمای اسباببازیای که بهصورت پنهانی از فروشگاه با خود آورده بود توسط یک موجود هیولایی شکل که بهوضوح نشان داده نمیشود، شکار میگردد فیلم بهسرعت وارد مرحله تازهای میشود. هیجان و تعلیق از اینکه داستان از چه قرار است و این خانواده چگونه میخواهد با این هیولا یا هیولاهای مرموز مبارزه کند شروع به جوشیدن کرده و بیننده تازه متوجه میشود با قصهای جدید از فیلمهای پسا آخرالزمانی طرف است. " یک مکان بیصدا" ساختار این قبیل فیلمها که معمولاً و تواما سرگرمکننده و تأملبرانگیز هستند را نمیشکند اما در سکوتی ترسناک با صدای بلندی به متفاوت بودن خود اشاره میکند. اتفاقاً از همین لحظه هم هست که سیلی از سؤالات به مغز تماشاچی هجوم میبرد که با گذشت زمان فیلم، جریانش تندتر و تندتر میشود و تا آخر فیلم و حتی ساعتها و روزها پسازآن دست از سر او برنداشته و مدام وی را در مقام پرسشگر و پاسخگو اینطرف و آنطرف میکند. این سؤالات بیشتر به سوراخهای در فیلمنامه جهت به تصویر کشیدن این قصه به لحاظ فنی مربوط میشود. چرا پدر خانواده به کنار آبشار نقلمکان نکرد؟ چرا پدر خانواده یک اتاق آکوستیک برای خانواده فراهم نکرد؟ این هیولاها چگونه بر روی زمین پدیدار شدند؟ با این قدرت مافوق تصور این هیولاها در شنوایی چگونه راکون زندهای تابهحال وجود داشته است؟ چرا پدر خانواده بااینکه میداند همسرش پابهماه است و هرلحظه امکان زایمان هست تمام روز را بهوقت گذرانی با پسرش میگذراند؟ چرا این میخ اینگونه سروته به پلهی چوبی فرورفته بود؟ چرا پدر خانواده خود را اینگونه نابخردانه فدا کرد؟ و دهها سؤال دیگر. تیم سازنده به هیچکدام از این سؤالات در خود اثر پاسخ نمیدهند. در برخی از مصاحبهها جوابهایی نهچندان قانعکننده را میتوانید بیابید اما این خود بیننده است که باید پاسخی برای آنها دستوپا کند. اما مهمترین سؤال این بود که در این شرایط دهشتناک حامله شدن مادر خانواده از برای چه بود؟ چگونه میتوانستند فریادهای یک نوزاد را در محیط خانه و بیرون کنترل کنند؟ مطمئناً در یکی از قفسههای فروشگاههای متروکه شده، آنها میتوانستند بستههای زیادی از انواع کاندوم پیدا کنند تا از این فاجعه جلوگیری کنند. البته این سؤال مانند این است که از یک غزال تامسون که در سرنگتی آفریقا و در محاصرهای از شیرها، کفتارها، سگهای وحشی، یوزپلنگها و کروکدیلها زندگی میکند بپرسیم چرا بچهای به دنیا میآورد. اگرچه خانوادهی آقای ابوت 2 بچهی دیگر داشتند اما طبیعت بقا در شکل غریزهای قدرتمند پاسخ این سؤال خواهد بود. شاید تکثیر نسلی از هوشمندترین موجودی که تابهحال در کائنات به وجود آمده که در این داستان هر لحظه ممکن است منقرض شود وظیفه خانم و آقای ابوت بوده است، حتی مهمتر از پیدا کردن راهی برای کشتن این هیولاها. این پرسش عجولانه که ابتدا معقولانه نیز به نظر میرسد بعدها تبدیل به محرکی برای شتاب دهندگی به تعلیق فیلم و غنا بخشیدگی به محتوای آن میشود.
" جان کرازینسکی John Krasinski" سی و هشت ساله بهعنوان کارکردان، فیلمنامهنویس و ایفاکنندهی یکی از نقشهای اصلی، همسر واقعی خود "امیلی بلانت Emily Blunt" را برای بازی در نقش همسرش Evelyn دعوت میکند و برای نقش دختر ناشنوای خانواده Regan از یک بازیگر مستعد که در زندگی واقعی نیز ناشنواست کمک میگیرد. اگرچه فیلم در سکوت میگذرد و او هم تجربهی چندانی در کارگردانی ندارد اما با هدایت خوب بازیگرانش که گویا درک و دلدادگی خوبی نسبت به قصه و فیلمنامه پیداکردهاند اثر درخور توجهی را روانهی پردهی سینماها میکند تا جاییکه این فیلم 17 میلیون دلاری با فروش بیش از سیصد میلیون دلار توجه منتقدین را نیز به خود جلب میکند. فیلم دارای اشتباهات زیادی در جزییات است که احتمالاً تعجیل در فیلمبرداری موجب آن بوده اما دمیدن نسیمی از تازگی در این زیرسبک علمی تخیلی و همچنین فیلمبرداری خوب و جلوههای ویژه در به نمایش دادن هیولاها بینندگان را قانع به چشمپوشی از سوراخها و سوتیهای اثر کرده است. درهمآمیختگی فرم و محتوا از چسبندگی قدرتمندی برخوردار بود تا آنجا که در هنگام تماشای فیلم بهطور ناخودآگاه از تولید سروصدا پرهیز میکردم و این را میتوان دلیلی بر استعداد کرازینسکی برای ساخت فیلم دلهرهآور تلقی کرد.
آخرالزمان و دوران پسازآن موضوع موردعلاقهی بسیاری از فیلمسازان است. آنان عموماً از این مفهوم عبور کرده و تقلای آدمی را برای ماندن و احیای مجدد نوع بشر بر روی زمین به تصویر میکشند. در این میان همیشه یکچیز در همه آثار مشترک بوده است و آن دشمنی است که مسبب گسیختگی در مسیر فرگشت (تکامل) و یا انهدام قطعی آن میشود. دشمنی که گاها به شکل شیوع یک تکسلولی مرگبار، حرکت گسلهای پوستهی زمین، کارزار گستردهی هستهای، هجوم موجودات غریب فرازمینی و یا حتی یک ایدئولوژی مخرب دیده میشود. بیکرانگی تخیل آدمی در تنوع بخشیدن به این رویداد اجتنابناپذیرِ رعبانگیز (از دید فیزیکدانان نظری) آن را همیشه شنیدنی و دیدنی کرده است. فیلمسازان برای زنده نگاهداشتن این موضوع مجبور به زنده نگاهداشتن گونهی انسان هستند و اینکه دوباره هوش و انگشت شست او به کمکش بیاید تا فروریزی لااقل زمین را تا ساختهشدن فیلم بعدی به تأخیر بی اندازند. در میان این آثار، گاها مواردی یافت میشود که پا از نشان دادن عظمت این فاجعه فقط در شکل جلوههای پیشرفتهی بصری و یا تائید و بسط باورهای موهوم خرافه شکل فراتر گذاشته و حقایق متعالیتری را بهصورت ضمنی در ذهن بینندهی البته کمی هشیار جاگذاری میکنند. در آخرین فیلمی که دراینباره دیدیم یعنی " یک مکان بیصدا " ، هیچکدام از این 3 مورد بهصورت واضح قابلتشخیص نبود و شاید به همین دلیل است که بویی که از آن برمیخاست را تازه و مطبوع حسش کردیم. در این تازگی دم فروبسته چیزهای دیدیم که حواس ما را مشوش میکرد. اینکه در این آشفتهبازاری که آدمی بر روی زمین به راه انداخته است هر آن میتوان منتظر کالای جدیدی باشیم که ما را متحیر کند مانند همین جانوران غریبهای که باقدرت سامعه ی اعجابانگیز، اشرف مخلوقات را چه آسان در محلهی خودشان تکه پاره میکنند. اینکه در این سیرکی که آدمی بر روی زمین بر پا کرده است منتظر تردست تازه واردی باشیم که بهجای متحیر کردن، ما را آنقدر بترساند تا دهانهای گشادمان از وحشت بسته شود و قدرت تکلممان که آنقدر به آن مینازیدیم تحلیل رود. اگر خانواده " ابوت " را آخرین بازماندگان این پسا رستاخیز روی زمین فرض کنیم، پدر مأیوسی را دیدیم که شاید نه دیگر به خاطر وظیفه در کِش دادن ژنهایش بلکه به دلیل خستگی از مبارزهای بیعاقبت دست به خودکشیای در قالب فداکاری میزند و یا مادر امیدواری را میبینیم که در آخرین سکانس، چشمانش از یافتن راهی برای انتقام برق میزند و ارادهاش برای کشتن در مسلح کردن قاطعانهی اسلحهای که به یمن دستکاری در پردازندهی یک سمعک، جان گرفته است، متجلی میشود.
مهم قدرت شنوایی نیست، مهم فاصله ی گوش تا مغز است، اگر این فاصله زیاد باشد و یا مانعی بر سرِ راه، شما بازی را حتی به یک آدم کَر هم می بازید.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
نسیم از تهران 29/04/1397
به نظر من فقط یک سوژه ی خوب در این فیلم سوخته بود. اگه از جوزدگی فضای فیلم خارج بشیم، یک خانواده ی کاملو می بینیم که توی این دنیای بزرگ تنها موندن و دارن به زندگی شون ادامه می دن، اون هم در حالی که هیچکس دیگه ای نیست و اینو از تماس های مختلف پدر با مناطق مختلف نشون میده. اما چرا این خانواده زنده ن؟ چه تدابیر فوق العاده ای در مقابل اون موجودات انجام دادن؟ چه فرقی با بقیه داشتن؟ هیچی...
حتی توی این همه وقت یک محیط آکوستیک و ضد صوت نساختن!!!! بخش مسخره ی بعد هم حامله شدن زن توی این موقعیته! بعضیا میگن به خاطر امید به بقاست!!!! بهتر نبود اول شرایط بقا رو فراهم کنن بعد در این زمینه فعالیت کنن؟! وگرنه فقط میشه یک گوشت بیشتر برای موجودات مهاجم. و خیلی موارد فاجعه ی دیگه. انقدر فیلم لبریز از ایراده که از فکر کردن بهش خسته میشم.
با وجود اینکه برای دیدنش خیلی هیجان زده بودم، ولی این فیلم به شدت سوژه رو حروم کرده بود و به شدت از دیدنش ناامید شدم.
فیلمم کن: نسیم جان، با شما تا حدودی موافقیم از این جهت که اشباهات زیادی در فیلمنامه و حتی صحنه ها وجود داشت و این باعث شده بود در هنگام تماشای فیلم بیننده دائما غر بزند که البته حق هم دارد اما با همه ی اینها فیلم توانسته بود به یمن نشان دادن چهره ی تازه ای از آخرالزمان همچنان سرگرم کننده و تا حدودی جذاب باقی بماند.
میثم از تهران 20/10/1398
من زیاد فیلم نگاه می کنم و غالبا اکشن
از نظرمن فیلمنامه مشکلی نداشت و روابط احساسی خصوصا بین پدر و فرزندان به خوبی رعایت شده بود جلوه های ویژه و موسیقی فیلم هم خوب بود اما می تونست بیشتر و قویتر روش کار بشه
داستان فیلم جالب بود
در خصوص نظر این دوستمون نسیم هم باید بگم در فیلم مشخص نبود که زن خانواده کی حامله شده (قبل یا بعد از حمله موجودات) و این خانواده در یک منطقه روستایی و خارج شهر زندگی می کردند و مشخص نبود در بقیه مناطق کره زمین چه خبره که منطقی بود و موجودات به حدی به صدا حساس بودن که ساختن یه محیط بی صدا برای یه خانواده معمولی با دوتا بچه کوچک و یه توراهی اونم بدون هیچ صدا کاری با ریسک بسیار بالا به حساب می اومد.
در مجموع ارزشش دیدن رو داشت و لذت بردم و به بقیه هم توصیه می کنم ببینند.
شیدا سلیمی از اصفهان 07/02/1400
راستش من چند سالی هست که دنبال یه فیلم هستم که موضوع داستان همینه ولی یک فیلم دیگست که یسری موجودات بالدار مثل خفاش وارد شهر میشن و کور هستند و به صدا حساس هستند شما اسم اون فیلم رو میدونید؟