نقد فشرده فیلم جنگ سرد Cold War
-
منتشر شده در 27 دی 1397
نقد فیلم جنگ سرد Cold War
ویکتور آهنگساز و پیانیست چیرهدستی است که طی یک مأموریت دولتی به همراهی چند تنی دیگر در لهستان دهه ی 50 میلادی به دنبال جمعآوری نواهای محلی و خوانندگان بااستعدادی است تا یک گروه آواز و رقص از میان جوانان مستعد گرد هم آورد. او در آغاز سالهای سیاهی به نام دوران جنگ سرد که برای کشورهای اروپای شرقی و نیمی از آلمان شروع شده بود عاشق یکی از دختران جوان روستایی گروه به نام زولا که صدای خوبی دارد شده و عشق آنها طی بالا و پایین شدنهای بسیار در کوران استیلای ظلمانی اتحاد جماهیر شوروی، در آخر به قرار میرسد. "پاول پاولیکوفسکی Paweł Pawlikowski" خالق این فیلم عاشقانه ی سیاهوسفید و در فرمت 4:3 است (توصیهای که به پل شریدان برای اولین اصلاحشده نیز کرده است). او اصالتاً لهستانی بوده اما از 14 سالگی به بعد مجبور به ترک کشورش شده است. حال پس از گذشت چند سال از فیلم ساختن در غربت و گرفتن جایزهی اسکار بهترین فیلم خارجی برای کاری به نام " آیدا Ida" آخرین اثر و اولین فیلم کاملا لهستانی اش را با پیروی از سینمای رئالیسم شاعرانه از دهههای گذشتهی فرانسه ساخته است. پاولیکوفسکی فیلم را بر اساس زندگی پرتلاطم پدر و مادر خودش نوشته (تا حدودی شبیه به آنچه در فیلم میگذرد بهجز کشتن پدر و صدای خوش) و با اضافه کردن آهنگهای محلی تقریباً لهستانی آن را سینمایی کرده است. سناریو را بر اساس بازیگری که نقش زولا را بر عهده دارد، جوآنا کولینگ Joanna Kulig، نوشته است. این هنرپیشهی لهستانی جوان پیشتر نقشهای کوتاهی را در ساختههای قبلی این کارگردان ایفاء کرده بود. احتمالاً چهرهی خام و وحشی او انگیزهای قدرتمندی بوده است تا پاولیکوفسکی پس از ده سال او را فراموش نکرده و بهعنوان نقش اول فیلمش برگزیند و همچنین مجبور شود تا پیشنویس سناریو را برای حضور او کمی تغییر دهد. برای درگیر کردن بدون زحمت ذهن بیننده با شخصیت زولا و خلق فضایی مشوش پیرامون وی، زولا را قاتل پدرش معرفی میکند که البته بدون شخصیتپردازی تا آخر فیلم این موضوع مانند یک برجستگی زائد به فیلم چسبیده بود. سیاهوسفید کردن فیلمها و همینطور بهره گیری از نسبتهای تصویری غیر رایج برای ایجاد صمیمیت کاذب، این روزها تلویحا نشان از تفاوت روشنفکرگرایانه دارد. بیننده به اشتباه میافتد که باید هرگونه قصور در فیلم را یک ترفند عمدی فلسفی از جانب کارگردان برای پنهان کردن انبوهی از معانی بکر متعالی تلقی کند که مقرر است تا تماشاچیان کورمال کورمال آنها را در سپیدی و سیاهی حوادت لمس کند. البته انتخاب پشت زمینه های قیری رنگ توسط پاولیکوفسکی اشاره ی درستی به فضای تاریک دوران جنگ سرد نیز بوده است. بهرحال بازیهای سست بارزترین مورد از این قصورها است تا در غیاب رنگها و اعوجاج تصاویر، ممتاز به چشم بیاید. همچنین سیاهوسفید بودن این فیلم باعث میشود تا لوکیشن های ورشو و بلگراد و برلین و پاریس شبیه هم به نظر برسند و تماشاگر تفاوت میان جهنم کمونیسم و بهشت دمکراسی را لمس نکند. کارگردانِ "جنگ سرد" بیشترِ انرژی خود را برای سروسامان دادن به آهنگها و اجرای رقصهای گروهی خرج کرده است و رمقی برایش نمانده بود تا به تصحیح استایل راه رفتن زمخت و غیر زنانهی زولا، لبخندهای مورد دارِ ویکتور و برخی جزئیات صحنه بپردازد. فکر میکنم بهغیراز اجرای ترانه ها و پایکوبی های گروهی، سروته سایر صحنهها با یک یا نهایتاً دو برداشت "هَم" آمده بود. با هر پرش در تدوین فیلم، زمان و مکان داستان نیز تغییر میکند که جالب به نظر میرسید اگرچه بر زحمت بیننده برای گم نکردن مسیر قصه میافزود. فیلم خیلی از ماجراها را بهشدت فشرده میکند و یا اصلا نشان نمیدهد. همهی اینها به این خاطر است که چیز مهم دیگری را نشان دهد که البته متوجه نمیشویم آن چیز مهم غیرفشرده چیست. موضوع ازدواج در فیلم کاملاً مغشوش است. درجایی برای رفع احتیاج غیرعاشقانه اهمیتی ندارد و جایی دیگر رفیعترین نقطهی قابلاعتماد یک حادثهی عشقی معرفی میشود. اگرچه فیلم معصومانه و غریبانه ما را احساساتی میکند تا در قضاوتمان دچار لغزش شویم ولی بهترین توصیف برایش این است که از یک اثر کمی بیشتر از معمولی جلوتر نمیرود.
لهستانیها مستحقترین کسانی هستند که اجازه دارند از جنگ جهانی دوم و همچنین جنگ سرد بسیار بنویسند و بگویند. بعد از خاتمهی یورش ویرانگر نازیها بازماندگان لهستانی چیزی برایشان نمانده بود تا به ازای بدهکاریشان به دولتهای متفقین بپردازند. پس کمونیستها جان و روان آنها را به گرو برداشتند تا سالها پس از فرو خفتن غرش توپهای جنگی همچنان در سیاهی خفقانآوری زندگی کنند. آنقدر بیرحمی و جنایت در این سالها انباشته شده که میتواند الهامدهندهی داستانها و فیلمهای زیادی باشد که "جنگ سرد" یکی از تازهترین آنهاست. تاریخ در یک عشق موزیکال سیاسی به عقب بازمیگردد تا داستانِ نوازندهای شرح داده شود که ابتدا برای ذبح نکردن بره ی هنر در پیش پای استالین و مداحی نکردن از ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم، از زادگاه و عشقش چشم پوشیده و جلای وطن می کند اما در انتها برای بودن در کنار کسی که همیشه عاشقش مانده به جاسوسی و زندان نیز تن در می دهد. فیلم کار خود را با رابطهی احساسی کمی شاعرانه شروع میکند و اندک عشوههای جنسی کلامی، زیرکانه تأثیر خود را در جلب نظر بیننده برای ادامه دادن میگذارد درحالیکه جنبههای عرفانی غیرقابلتوصیف فیلم اگر وجود داشته باشد در سنگینی نیمه دراماتیک- رمانتیک آن گم می شود. کارگردان به متراکم سازی همهچیز اصرار میورزد تا آنجا که از جذابیت بیانتهای عشق فقط بوسههای آتشین آن را نمایش میدهد. بااینحال او موفق میشود بدون ادلهای محکم روابط جدیدی از عشق را ارائه دهد که در سینما تازگی داشت و با جهش های زمانی و مکانی بر روی نگاتیوها آن را عمیقتر نیز کرده بود. به نظر نمیرسد که نتهای موسیقی بستری برای تحریک و تکامل این رابطهی قوی عاطفی بوده باشد بلکه فقط راوی آن شده است. بههرحال موسیقی همانند شخصیت دیگری غیر از ویکتور و زولا در تمام اثر خودنمایی میکند غیر از لحظات پایانی فیلم که عاشق و معشوق، خسته و شکسته به همدیگر پیوند میخورند. جاییکه کارگردان باید آن را با لانگ شاتی از رقص نرم زولا در میان علفزار به همراه زمزمههای ریتم دار زیر لبی ویکتور به پایان میبرد نه با نشان دادن یک تکه باد سرگردانِ بیهدف.
ریحانه از شیراز 21/05/1398
شما و سایتتون و نقد هاتون عالی هستید
فیلم کن: چون خوانندگان عالی ای چون شما داریم.