نقد فشرده فیلم شب هنگام می آید It Comes at Night
-
منتشر شده در 31 شهریور 1396
نقد فیلم شب هنگام می آید It Comes at Night
مفهوم آخرالزمان با ظاهر افسانه وارش بعد از متون مذهبی بیشتر از همه در فیلمهای سینمایی تجلی پیدا کرده است و در سینماست که به پسا دوران آن بیشتر پرداخته میشود. به اشتباه فکر میکنیم که این واژه و مفهوم، تاریخساز بوده بلکه فقط ابزار وسوسهانگیز مطمئنی است برای انداختن رعب در دلها و به زنجیر کشیدن آنها. اخلاق و خلاقیت در برابر این واژه اهمیتی پیدا نمیکنند و تنها در زمانی تأثیرگذارند که در مسیر خلق وحشت و ترس قرار بگیرند. مفهوم درهموبرهم آخرالزمان مانند هوش مصنوعی است که سرآغازی بر داستانهایی میشود که عدهی زیادی از آدمیان حتی شاید بدون درک کردن آن شیفتهی شنیدنش میشوند. حال که از این آب گلآلود میتوان ماهیهای درشتی گرفت پس چرا فیلمسازان با توان به تصویر کشانیدن برداشتهای عمومی و یا شخصیشان دست روی دست بگذارند. آنها از سر غریزه ی پندارپرستی نهتنها هیچگاه دست به حل این معما نزدهاند بلکه پیشنهادی هم برای واضح کردنش نمیدهند، فقط در سیاهی مطلقی که نه سر دارد و نه ته دوربین خود را میکارند و بدون دغدغه از گناه کردن و نقد شدن قسمت کوتاه غمانگیز مخوفی از این پروسهی پیچیده را فیلمبرداری میکنند. حتی با تجزیهوتحلیل خوشبینانه ی آثارشان بازهم چیزی در حد یک ابزار نمییابیم تا آخرالزمان را اندکی با آنها بسنجیم. گاهی هنرنمایی کرده و گاهی هم تنها به فروختن بلیت مشغول میشوند. این موضوع ذاتاً پر است از تنش، تنشی ناگزیر که از دلهای پر از دهشت پیشینیان به ارث رسیده است و دستور تهیهی آن، رازگونه تنها در دست برخی خواص بوده است که بهطور غیر اتفاقی برخی از فیلمسازان نیز به آن پی بردهاند. آنها هم دوست ندارند که واقعیت آن را با ما شیفتگان سینما به اشتراک بگذارند فقط با پس زدن اندکی از پرده ما را از هیچی پشت آن میترسانند. روزی نویسندهای درباره آن گفته بود که چگونه هیچی نانوآبدار را با شما تقسیم کنیم. اما واقعاً چه تعریفی از آن را بلدیم. آیا آخرالزمان واپسین روزها برای عموم بشر است که پسازآن قیامتی برپا میشود؟ شاید ما آن را اینگونه بپذیریم ولی آن مرد نگونبختی که خانهاش ویرانشده، کودکانش پارهپاره شدهاند و همسرش به بردگی برده شده و خود در قفسی محبوس است که تا چند روز آینده گلویش را مانند گوسپندی ببرند از این واژه تعریف دیگری دارد، او بااینحالش نمیتواند تا آن هنگام صبر کند که یک ویروس شریر، آخرالزمان را برایش بیاورد تا مسببان سیهروزیاش مکافات بکشند. برای بسیار آدمهای دیگر نشسته در ساحل که برای برنامهریزی تعطیلات آخر هفتهشان دچار دردسر شدهاند این واژه همان تعریف مصطلح را دارد که: بله، زمانی است که ما حالا حالاها آن را نخواهیم دید. آخرالزمانی که دست سرنوشت ممکن است آن را از آستین یک دیکتاتور خندهدار (کیم جونگ اون) بیرون آورده و با یک جنگ هستهای نسل بشر را اینگونه مفلوک و بیچاره نماید تا برای جرعهای آب و مقداری غذا همدیگر را اینگونه بِدَرند.
"شبهنگام میآید" یکی دیگر از تازهترین فیلمهایی است که با کمترین هزینهی ممکن (پولتوجیبی) به یکی از عظیمترین اتفاقات احتمالی آینده بشر و کرهی زمین به شکلی شخصی و گزینشی پرداخته است. ازاینرو ما شاهد یک دکور بسیار محدود، معدود هنرپیشه و حرفها و تحرکات همین معدود هنرپیشهها در این لوکیشن محدود خواهیم بود. بااینحال کارگردان تازهکار آمریکایی اثر، با گرفتن بازیهای منطقی از هنرپیشهها، آشفته نکردن فضا با نپرداختن به روان شخصیتهای موجود، خودداری از شلوغکاریهای بیمورد و حفظ انسجام در روند فیلم نظر منتقدین حرفهای را به خود جلب کرده است. اما این اثر در میان تماشاچیان عام سینما مهجور ماند که تصور می شود لحن مخصوص راوی و فقدان عنصر سرگرم کنندگی عامل آن باشد. بههرحال "شولتزِ" Trey Edward Shults کارگردان چند صباحی را در مکتب ترنس مالیک Terrence Malick به تلمذ سپری کرده است. پس دور از انتظار نیست که لحن او در روایت آثارش برای بینندههای معمولی سینما که تعریف کلاسیک فیلم سینمایی را خوب بلدند و چندان در قبال آن انعطافپذیر نیستند چندان خوشایند نباشد. این قبیل بینندگان که بههیچوجه نمیتوان برچسب تودهی نافهم را به آنان چسباند معمولاً از این لحن فاضل مآبانه استقبال نمیکنند چراکه وظیفهی خود نمیدانند تا با صرف قوای ذهنی بسیار برداشتهای شخصی یک کارگردانی که دوست دارد به شکلی غیرمتعارف متفاوت باشد را با زحمت برگردان کرده و هضم نمایند. حتی وجود بازیگران سرشناس در آثار مالیک کمکی به جذب تماشاگر نمیکند. نمیخواهیم او را به سوءاستفاده از شهرت دیگران در جذب بیننده متهم کنیم اما نمیتوانیم هم با سیاست دو رنگ او در بازگو کردن اندیشههای شخصیاش و علاقهاش به وارد کردن انبوهی از سوپراستارها کنار بیاییم. به هرحال فیلمِ شولتز با یک مقدمهی پر کشش شروع میشود که ما را سریعاً متوجه بیماری هولناکی میکند که حتی فرزند را راضی به کشتن پدر خود میکند. ازاینپس مطابق انتظار و فیلمهایی ازایندست این مقدمه کِش میآید و تا دقایق انتهایی فیلم آنجا که متوجه میشویم همه خواهند مُرد نیز ادامه مییابد. به علت کمبود بودجه فیلمبردار قادر نیست که دوربینش را از آن خانهی جنگلی و چند هکتار زمین جنگلی جلوتر ببرد و کارگردان هم به همین دلیل قادر نیست که بهغیراز 5 تا هنرپیشهای که جور کرده و چند تا تفنگ و بطری پلاستیکی ذخیرهی آب، چیز دیگری به این مجموعه بیفزاید. پس، از افقهای بیکران مشتمل بر ویرانی نامحدودی که یک ویروس قاتل به پا کرده است خبری نیست و بیننده باید آنها را بهصورت مفروض ناپیدا در ذهنش و از تجربیات ارزشمند قبلیاش مانند "من یک افسانهام I Am Legend" و یا "جاده The Road" تصور کند و به زمینه فیلم بیفزاید. پس اینگونه فیلم های ساده و کم خرج که مقطع باریکی از یک پدیده را به نمایش می گذارند، مقدار زیادی از داشته های خود را از آثار قبلی می گیرند که به صورت ناخودآگاه در ذهن شما ثبت شده است. کارگردان نمیتواند از کلیشهها مانند سگی که به تاریکی فرو میرود و جنازهاش فردا درب خانه پیدا میشود، دعوا بر سر آب آشامیدنی و غذا و مهاجمین همیشه غایب کمین گرفته در تاریکی صرفنظر کند بااینحال تمام تلاش خود را میکند تا اثرش از انبوهی ازایندست متمایز شود. صرفنظر از نکات انحرافی داخل فیلم مانند تمایلات پسری که دارد بالغ میشود او بههرحال موفق شده تا ترس بشر از خودش و یک ویروس کوچک مرگبار را به بیننده منتقل کند. انسانهایی که از ویروس ذرهبینی کشنده، ترسناکتر عمل میکنند و در تنگناهای زندگی که پسا دوران آخرالزمانی بدترینش است بهشدت کریه، و سنگدل میشوند در این فیلم بهدرستی به نمایش درمیآید. استیصال پدر و مادر خانواده در آخرین سکانس، زیباست جاییکه درمییابند با تمام تقلا و گذشتی که برای حفظ زندگی کردند بازهم اَجل آخرالزمانی گریبانشان را رها نکرده است و در گوش آنها در همان خاموشی مرگباری که ماهها در آن پنهانشده بودند با صدای آرامی نعره میزند " و عاقبت هیچکس نبود".
حسین از سبزوار 13/09/1396
خیلی مسخره بود...اگه ده ها سکانس از این فیلم کم یا بهش اضافه میشد انگار تغییری نمی کرد. انباری درهم و برهم از سکانس ها