معرفی، نقد و بررسی فیلم شکلی از آب The shape of water
-
منتشر شده در 24 اسفند 1396
ماجرای فیلم شکلی از آب The shape water
سال 1962، در یک آپارتمان واقع در بالای یک سینما "الیزا Elisa" زنی باریک اندام و لال به تنهایی زندگی می کند. او کودکی یتیم بوده که در یک رودخانه درحالیکه گردنش مجروح شده بود پیدا می شود. الیزا در یک مرکز تحقیقاتی نظامی متعلق به دولت فدرال آمریکا در شهر بالتیمور به شغل نظافتچی مشغول به کار است. یک مرد مسن مهربان به نام ؟گیلز Giles" که از محل کارش بعنوان نقاش اخراج شده و تمایلات همجنس گرایانه دارد تنها همسایه و همدم اوست و یک زن سیاه پوست، "زلدا Zelda" ، همکار و دوست وی به شمار می آید. درحالیکه خوب می شنود اما مقصودش را با زبان اشاره به دیگران می رساند. روزی از روزها یک کلنل به نام "ریچارد استریکلند Richard Strickland، یک موجود عجیب که هیبتی شبیه انسان دارد اما همانند ماهی بدنش از فلس های آبی رنگ پوشیده را تحت تدابیر امنیتی و به منظور انجام آزمایشاتی به این مرکز منتقل می کند. الیزا و زلدا با توجه به کاری دارند از همان ابتدا با این موجود عجیب آشنا می شوند درحالیکه الیزا نسبت به این موجود احساسی را در خود می یابد. کلنل استرکلند رفتلری همانند یک اسیر جنگی با این موجود داشته و مکررا او را با یک شوکر برقی شکنجه و زخمی می کند. الیزا با غذا دادن به این موجود به او نزدیک شده و یک رابطه ی عاطفی میان این دو شکل می گیرد. دکتر رابرت هاف استدلر Dr. Robert Hoffstetler دانشمندی است که مسئول تحقیق بر روی این موجود است. او که اصالتی روسی دارد در این مرکز برای اتحاد جماهیر شوروی مشغول به جاسوسی است و اخبار این موجود شگفت انگیز را به سازمان اطلاعاتی شوروی گزارش می دهد.
الیزا بطور اتفاقی متوجه می شود که کلنل و مافوق او قصد دارند تا بزودی این موجود را کشته تا آن را کالبد شکافی کنند. دکتر هاف استدلر از یک طرف بسیار عصبانی و نا امید است از اینکه این فرصت مهم علمی برای شناخت یک گونه ی جانوری نادر دارد از بین می رود و از طرف دیگر الیزا بسیار غمگین است از اینکه دوست جدیدش بزودی کشته خواهد شد. او تصمیم می گیرد که دوست دوزیستش را از آن آزمایشگاه فراری داده و او را به اقیانوس برساند. موضوع را با مرد همسایه در میان می گذارد تا به او کمک کند. گیلز ابتدا از یاری دادن به او سرباز زده اما پس از اینکه از جانب کارفرما برای پذیرش نقاشی اش نا امید می شود تصمیم می گیرد تا به کمک الیزا برود. با همدیگر نفشه ای طرح می کنند و الیزا با کمک دکتر استدلر و زلدا موفق می شود موجود عجیب را از آزمایشگاه خارج کرده و با ماشین ونی که راننده اش گیلز است او را به آپارتمان و وان حمامش منتقل کنند. در خانه، الیزا و این جانور خارق العاده وقت بیشتری را با هم می گذرانند و حتی موفق می شوند که با یکدیگر رابطه ی جنسی نیز برقرار کنند. همچنین قدرت خارق العاده ی شفا دهندگی موجود عجیب در رویانیدن مجدد موهای سر گیلز آشکار می شود. کلنل استریکلند از فرار اسیرش بسیار عصبانی است و درحالیکه از جانب مافوقش تحت فشار است طی بازجویی های بسیار بالاخره به دکتر استدلر مشکوک می شود. سازمان جاسوسی شوروی به استدلر دستور داده بود تا با تزریق یک ماده شیمیایی این موجود را کشته تا آمریکایی ها نتوانند بر روی آن کار کنند. او به سازمان دروغ گفته و آنها که نگران لو رفت مامورشان هستند دستور قتل استدلر را صادر می کنند. مامورین گا گ ب در هنگام اجرای فرمان قتل دانشمند توسط کلنل که به تعقیب استدلر آمده بود کشته می شوند و دکتر نیز در واپسین لحظات زندگی مجبور به لو دادن نظافتچی ها می شود. کلنل ابتدا به خانه ی زلدا می رود و از طریق شوهر زلدا پی به مخفیگاه موجود عجیب می برد. به آپارتمان الیزا می رود اما قبل از رسیدن او الیزا و گیلز با هشدار تلفنی زلدا موجود عجیب را به کانال آب منتهی به دریا منتقل می کنند. کلنل از روی یاد داشت الیزا که بر روی تقویم نوشته بود متوجه مقصد آنها می شود. به آنجا رفته و در آخرین لحظات الیزا و عشقش را با شلیک گلوله از بین می برد. گیلز کلنل را مجروح کرده و سپس موجود عجیب که دوباره زنده شده است کار وی را تمام می کند. جانور آبی رنگ جسد الیزا را با خود به زیر آب می برد و الیزا به لطف قدرت او به زندگی باز می گردد. با صدای گیلز متوجه می شویم که الیزا بهمراه عشقش راهی اقیانوس می شود تا در کنار هم بخوبی زندگی کنند.
نقد و بررسی فیلم شکلی از آب The shape of water
هستند کسانیکه میان چندین میلیارد همنوع و همزبون خود زندگی می کنند اما حس تنهایی شدید دارند. این تنهایی ناشی از استثنایی بودن آنها نیست و یا اینکه آنها عجیب و غریب هستند بلکه ناشی از سبقت گرفتن تعداد زیاد دیگران در فرومایگی از عده ای اندک است که نمی خواهند و یا شاید نمی توانند مانند سایرین بدون اینکه وجدانشان مجروح شود تن و روح خود را به انواع رذالت بیالایند. این عده ی قلیل نه از کُراتی دیگر آمده اند و نه از تیره و گونه ی دیگری از جانداران هستند. "شکلی از آب" ممکن است حکایت همین تعداد معدود باشد که از پاکیزگی آب به دنیای ما آمده و چون نمی توانند همرنگ جماعت شوند مجددا به همان آب پاکیزه بازمی گردند. قصه ی ساده ی زنی که پیله ی کوچکی بر دور خود تنیده و اجازه نمی دهد که هرکسی با وارد شدن به غار تنهائیش روزش را خراب کند. حتی با اینکه طالبانی دارد (مالک سینمای طبقه ی پایین و حتی بعدها کلنل استریگلند) اما ترجیح می دهد غریزه ای که بایستی دو نفره به آن رسیدگی شود را شخصا و از راه غیرمعمول آرامش کند. قصه ی مردی که دارد به دوران کهنسالی می رسد اما حسرت موهای ریخته شده و استعدادی که کسی آن را درک نکرد را می خورد. او هم تنهاست چراکه در فضای آن سال ها (1962) داشتن تمایلات همجنس خواهانه سخت مورد نکوهش قرار می گرفته است و به دنبال راهی است که از این پوچی ای که نامردانه، دیگران به او تحمیل کرده اند به بیرون بزند. اما کلنل استریگلند، پر است از نوعی عصبانیت که آن را به شکل خشونتی بی دلیل بر سر هر چه سر راهش باشدخالی می کند. نماینده ی شایسته ای از یک آدم عادی که ظاهرا خانواده ای دارد و به چیزهای زیبا و خوش رنگ علاقه مند است اما در باطنش مانند انسان های جنگ طلب است که به خراب کردن و کشتن بیشتر متمایل است و وقتی که صحبت از گرفتن جانی پیش می آید گُل از گُلش می شکفد. و "زلدا" یک انسان از طبقه ی فرومایه با کاری ساده و ابتدایی که حرف های پیچیده و خردمندانه از فکر و دهانش تراوش می کند. زنی که معتقد است برای زندگی کردن و حتی حفظ کردن یک رابطه ی زناشویی بایستی کلی دروغ گفت. فیلم بیشتر در مورد این هاست و اگر پای موجودی غیرعادی را به میان می کشد تنها به این دلیل است که آن را با شکل و شمایلی جدید بازگو کند تا مردم به گوش کردن و تماشایش بنشینند.
"دل تورو Guillermo del Toro" با بودجه ی نسبتا کمی فیلم زیبایی را نویسندگی و کارگردانی کرده است. این را می توان از توجه خاص و عام البته بزرگترها به این اثر دریافت. سِر آن در قصه ی کمی عاشقانه/کمی ملودرام آن نیست. احتمالا از این دست را در سالن سینما یا پشت تلویزیون تجربه کرده اید. وی با داخل کردن یک موجود تخیلی عجیب با قدرتی شگفت انگیز قصد تعریف و برجسته کردن چندتایی واقعیت روزمره و تلخ را دارد. البته او قبلا موجودی شبیه به این با کاربردی مشابه را در فیلم پسر جهنمی Hellboy خلق کرده بود. با طراحی صحنه ی خوب و بکار بردن رنگ ها همانگونه که در دهه شصت میلادی مد بوده است و استفاده از فضای گرم دوران جنگ سرد، فیلم، تماشاچی را هم سرگرم و هم مشتاق نگاه می دارد. با دیالوگ های مناسب و عادی سازی اتفاقات دور از ذهن (این می تواند ایرادی در فیلم نیز به شمار آید) سعی می کند لااقل محتوای انسان شناسانه ی اثرش را از ژانر تخیلی خارج نگاه دارد. او با نگاهی تیزبینانه در میان هنرپیشه های عموما نقش دوم به بازیگر نقش اول فیلمش یعنی خانم "سالی هاکینز Sally Hawkins" می رسد و با گرفتن قدرت تکلم از وی هم حس دلسوزی و هم حس متفاوت بودن را بر روی این شخصیت بارگذاری می کند. "هاکینز" علاوه بر اینکه ظاهرش کاملا بر روی این شخصیت منطبق است با اجرایی باورپذیر ما را هرچه بهتر با خصوصیات، آلام و آرزوهای زنی منزوی نزدیک می کند. این درست است که در فیلم چشم ما به جمال یک موجود که به لحاظ ظاهری کاملا منحصر بفرد و عجیب است آشنا می شود اما اگر نیک بنگریم می بینیم که هر کدام از شخصیت های انسانی اصلی نیز به لحاظ رفتاری چندان عادی به نظر نمی رسند. با وجود اینهمه عجایب، فیلم عادی و ساده در جریان است و چهره ما از دیدن آنها چندان متعجب به نظر نمی رسد. شاید این به دلیل فیلم های تخیلی زیادی که دیده ایم باشد و شاید هم این جادوی "دل تورو" ست که اینچنین ما را فریفته است.
محتملا فیلم را مانند یک ادکلن اصیل یافته اید که دارای نت های آغازی، میانه و پایانی است که با گذشت زمان تغییر رایحه می دهند. مزه ی فیلم نیز از شروع تا پایانش با رو شدن خصوصیات جدیدی از شخصیت هایش تغییر می کند. با اینکه میان پذیرش این موجود غریب با قدرت مسیحائی اش و آدم ها با رفتار های آشنای انسانی در رفت و آمد هستیم اما سرانجام به یک تعادل نامشخص اسرارامیز می رسیم. هر دو شخصیت اصلی داستان قادر نیستند به زبان ما صحبت کنند اما بیننده را در مسیر درست شناسایی مفاهیم تاکید شده در فیلم راهنمایی می کنند. عشق شکل گرفته میان لیزا و موجود عجیب با تمام ساده انگاری های "دل تورو" طبیعتا خیلی باورپذیر نیست. برای همین، تاثیر عمیقی روی ما نمی گذارد که ما بیشتر آن را از روی ترحم قبول می کنیم و اگر در پایان فیلم از رستگاری عجیب لیزا خوشنود هستیم به دلیل فوران حس غیرمنطقی همدردی با موجود درد کشیده ای است که دارد به اصالت خود باز می گردد، بوده است. شاید برخی از مطرح شدن رابطه ی جنسی میان این دو ناشناخته کمی دلخور شده باشند و آن را لطمه ای به عشق آسمانی این دو بدانند لیکن نکته در همین جاست که با اینکه کارگردان از یک موجود موهوم برای بیان غرض استفاده کرده اما نشان دادن عمق تنهایی یک انسان در یک اشتیاق قابل امکان ولو با ابزار های غیر قابل لمس، خیالی و حتی زائل کننده عشق جایز به نظر می رسد. در آغوش کشیدن این دو در اتاقک حمام لبریز از آب اوج دقایقی بود از بی وزنی عشقی که باعثش چیزی نبود غیر از یک تنهایی محض یا کمیابی یک عشق معمولی ناب. الیزا، در تنهایی فضیلت مندانه ای که اغیار اجازه حضورش را نمی یافتند آنقدر به نادانسته های خودش گوش داد تا از آب های دور آمازون بیگانه ای پدیدار شد تا دانسته ها و همچنین وان حمامش را مشترک شوند.
قبیله ای که از مرض تنهایی منقرض شده است و چند تایی بازمانده در ازدحام گونه ای مهاجم که به بدبختی نفس می کشند.
سعید از جویبار 29/03/1397
سلام
مرسى از تحليل زيباتون
درود
فیلمم کن: سعید جان ما هم از شما به دلیل خواندن این نوشته ممنونیم.
ایلیا از تهران 21/04/1397
فیلم عالی و متن شما هم عالی.
فیلمم کن: ایلیا جان ممنون از وقتی که برای خواندن این متن گذاشته ای.
مهناز از شیراز 29/04/1397
عالی بود ممنون از نقد خوب و جامعتون.
فیلمم کن: ممنون از وقتی که برای خواندن این متن گذاشته اید.