
معرفی، نقد و بررسی فیلم کلمبوس Columbus
-
منتشر شده در 06 بهمن 1396

ماجرای فیلم کلمبوس columbus
جین Jin مرد جوان کرهای الاصلی است که در آمریکا متولد و بزرگ شده است. او به کشور مادری خود کره جنوبی برگشته و به کار احتمالاً اجباری ترجمه کتاب مشغول شده است. پدر جین یک مورخ سرشناس هنر معماری است که در هنگام بازدید از شهر کلمبوس ایندیانا دچار ضایعه شده و در بیمارستان شهر درحالیکه به کما فرورفته است بستری میشود. جین که با پدر خود تقریباً بیگانه است اجباراً از سئول به این شهر آمده و با بی تفاوتی منتظر است تا ببیند دست تقدیر چه سرنوشتی را برای پدرش رقم خواهد زد. النور Eleanor دستیار پدر جین که در گذشته با یکدیگر رابطهی عاطفی داشتهاند بیشتر از پسر دلواپس استاد خودش است و همهی امور را او مدیریت میکند. جین به دلیل فاصلهی ناخوشایندی که با پدر دارد از وقت گذراندن در کنار تخت پدرش در بیمارستان طفره میرود و بیشتر وقت خود را در تنهایی و در هاستل و اطراف آن میگذراند. او از اینکه روابط خوبی با پدرش نداشته و یا او را نمیتوانسته درک کند از بودن در شهر کلمبوس چندان راحت به نظر نمیرسد و نگهبانی و نگهداری از پدر را وظیفهی خود نمیداند. جین از گذر رابطهای که با پدر دارد عامداً خود را متقاعد میکند که از معماری چیزی نمیداند و یا علاقهای نسبت به آن ندارد. اما در ادامه و با اتفاقات و گفتگوهای بهظاهر ساده و از گذر دقیق شدن به شکل و طرح ساختمانها دچار تحولی ضمنی میشود.
درحالیکه جین سرگردانِ بودن در این شهر است با دختر جوان 19 سالهای به نام کیسی Casey که بهصورت پارهوقت بهعنوان کتابدار و راهنمای تور مشغول است آشنا میشود. او متولد کلمبوس بوده و همهی سالهای عمرش را در این شهر سپری کرده است. وی آرزوی ادامهی تحصیل در رشتهی معماری را دارد اما خود را موظف به نگهداری از مادر تنها و تازه بهبودیافته از اعتیادش میداند. برخلاف جین که در این مورد سنگینی تعهدی را بر دوش خود حس نمیکند و از پدر بیشترین فاصله را گرفته ، کیسی منافع و علایق خود را فدای این رابطه کرده و مراقبت از مادر ناخوشش را مهمترین هدف خود قرار داده است. کیسی جین را ترغیب میکند که به دیدار از سازههای شهری غالباً مدرن که این شهر مجموعهی کمنظیری از آنها را در خود جای داده است بروند. جین ابتدا چندان راغب به نظر نمیرسد اما با عمیقتر شدن رابطهی میان این دو، احساسات جین نسبت به معماری و بودن در آنجا تغییر میکند. با بیشتر شدن ملاقاتها جابجایی دیدگاه به زندگی در این دو کمکم صورت میگیرد. جین که به شکل حقبهجانب و کمی گستاخانه گریز از خانواده را (به دلیلی که در فیلم اشارهی واضحی به آن نمیشود) حق خود میدانسته به خود آمده و پی میبرد راه رستگاری برای او در برگردانیدن جملات کرهای به انگلیسی و یا بالعکس نیست. او از پی وقت گذراندن با دختری که در وضعیت متقابل او دقیقاً ایستاده است و خیره شدن به ساختمانهای شهر برای اولین بار ناباورانه به درون خود غور میکند تا جاییکه شیوهی زندگیاش متحول میشود. از طرف دیگر کیسی نیز با برانداز کردن جین و طرز اندیشیدنش به خانواده جسارت آن را پیدا میکند که دنبال کردن آن چیزی که در ته قلبش همیشه در جریان بوده را به درست کردن شام برای مادری که خانواده را فدای لذت بردن خودش کرده، ترجیح دهد و از کلمبوس رخت بربندد. در پایان فیلم جین بر سر بالین پدر به مراقبت از او مشغول است درحالیکه یکی از کتابهای پدرش که درباره معماری ست را دارد مطالعه میکند.
شهر کلمبوس
چون خود این شهر و عمارت های آن قسمتی از شخصیتپردازی قصه محسوب میشود لذا جهت دریافت بدون نقص ازآنچه در اثر میگذرد و تعاملات میان کاراکترهای جاندار و بیجان، داشتن مقداری اطلاعات از شهر ضروری به نظر میرسد. کلمبوس شهر کوچکی است (73 کیلومترمربع) که در تقسیمات کشور ایالاتمتحدهی آمریکا در قلمروی ایندیانا قرار میگیرد. جمعیت شهر در حدود پنجاههزار نفر است که معماری مدرن بهکاررفته در طراحی ساختمانهای عمومی شهر آن را علیرغم کوچکیاش پراهمیت کرده است. از اواخر قرن بیستم آثاری از معماران معتبر همانند آی ام پی I.M. Pei چینی - آمریکایی، سزار پلی Cesar Pelliآرژانتینی - آمریکایی، ایرو سارینن Eero Saarinen فنلاندی - آمریکایی، هری ئیسی Harry Weese آمریکایی، رابرت ونتوری Robert Venturi و بسیاری دیگر در فضای این شهر پدیدار شد که موردنظر بسیاری از علاقهمندان هنر معماری و شهری گشت. اغلب مردم شهر (92 درصد) سفیدپوست هستند و مردمی از نژادهای آسیایی، آفریقایی، اهالی جزایر اقیانوس آرام و سرخپوستان نیز در میان آنها با درصدی ناچیز دیده میشوند. هفت عمارت مهم در این شهر از نشانههای تاریخی ملی محسوب میشوند که عبارتاند از: کلیسای بدون پنجرهی باپتیست ها First Baptist Churc (باپتیست یا تعمیددهنده نام شاخهای از مسیحیت است که به پیروان آن تعمیدیون گفته میشود. این شاخه از اصلیترین مدافعان جدایی دین از سیاست است. شاخه باپتیست در نوع خود منحصربهفرد است زیرا در عین اجماع بر سر اجماع نظر نمایندگان، کلیساهای محلی خودمختار نیز هستند و در ضمن هیچگونه سلسله مراتب مذهبی در بین آنان وجود ندارد. ویکیپدیا)، کلیسای مسیحیان First Christian Church، اروین یونیون بانک Irwin Union Bank بانکی با دیوارههای کاملاً شیشهای، مدرسه مک داول Mabel McDowell School، باغ و خانهی میلر Miller House and Garden، کلیسای ششضلعی مسیحیان شمال North Christian Church. علاوه بر اینها مظاهر بسیار دیگری از جلوههای معماری در این شهر در چشم رهگذران خودنمایی میکند. بههرحال این کلمبوس در میان حداقل هشت شهر دیگر آمریکا که همین نام بر آنها گذاشتهشده است به دلیل هنر متفاوت مدرنی که در آفریدن بناها خرج شده است متمایز به شمار میآید.
نقد و بررسی فیلم کلمبوس Columbus
رودخانهای آرام از فولاد و سیمان و شیشه در زیر نوری از پنجرههای آسمانی شکل در بستری از تیرها و ستونها در ذهنهای وامانده و تنهای ازپاافتادهی رهگذرانی بیقرار و ره گمکرده جریان مییابد تا آنها را تیمار کرده و سامان دهد. رودخانهای ساکن، اندکی مرتفع و جامد به نام کلمبوس. کسی به نام کوگونادا kogonada که با چشمهای تنگ کرهایاش توانست چشماندازهای فراخ را در معابر و میدانها یک شهر کوچک ببیند. او پس از کمی بالا و پایین کردن آثار تصویری دیگران بالاخره تصمیم میگیرد خود، فیلمی فارغ از زمان اما بهشدت وابسته به مکان بسازد. فیلمی تنیده شده از شخصیتهای جان دار و بیجان که تأثیر آنها بر یکدیگر آرامشی عمیق و خاطری آسوده را برای کسی که دیدنش را تاب میآورد فراهم میکند. این بار برخلاف همیشه، ساختمانهای بیجان و درختها و پیچکهای زنده بااینکه پایدربند دارند اما در جلوی لنز دوربین به ناز و کرشمه، رقصیدن و خواندن مشغول هستند و شخصیتهای انسانی در حیرتِ کمکم درک کردنشان ساکن و بیصدا، به دیدن و فهمیدن و تغییر کردن مشغولاند. در بدعتی دلانگیز و تا اواخر فیلم، کوگونادا معدود هنرپیشههای فیلم را وادار میکند تا جزئی از چیدمان صحنه بوده و در عوض بناها روایت گر و فراتر از قاب باشند. مردمی را که مانند ماهیهای آبهای کمعمق در هم میلولند را شاعرانه از فیلمش دور میاندازد و عارفانه فضاهای درونی و بیرونی سازههای شهری را در حلقهای از سبزینه داران، خطیبانی دانا معرفی میکند. نویسنده/کارگردانِ کلمبوس بااحساس مبهمی که در فیلم از آن سود جُسته، دوست داشته تا توجه ما را علاوه بر هدفهای معمول بنا کردن یک ساختمان ناآشنا مانند فراهم آوردن یک سرپناه، خدمات عمومی، زیباسازی پیرامون به موارد دیگری مثل آمیزگاری با محیطزیست، تأثیرگذاری بر روان و تأملبرانگیزی دگرگونکننده جلب کند. چنانچه آن را با فیلمهای مثلاً هنری بیسروته اشتباه نگیریم از دیدن آن روحمان آشفته و روانمان ملایم میشود.
چه معماری را یک هنر خطاب کنیم و چه آن را در حوزه علم مهندسی وارد کنیم باید قبول داشته باشیم که در طول تاریخ، معماران از معدود کسانی بودهاند که کمتر از باقی هنرمندان دچار بداقبالی و شقاوت حاکمان قرارگرفتهاند. ماهیت آثار آنها در شکل بناهای زیبا مجالی برای واردکردن مخالفت های ایدئولوژیک مهیا نمیکرد و طراحان هنرمند فارغ از خشم حکومت و مذهب در حال کشیدن طرحها بر روی کاغذ و ماله کشیدن بر روی سنگ و آجر بودهاند. این در حالی است که چه بسیار کسانی که در کسبوکار رشتههای دیگری چون نویسندگی،موسیقی، شاعری، نقاشی، پیکرتراشی و حتی از نوع مدرنش، فیلمسازی دست و زبان و سر خود را بریده دیدهاند. یا باید برای خوشایند سیستم زورمند چیزی خلق میکردند و یا اینکه از خِیر بروز دادن استعداد خود میگذشتند. تعدادی هم بودند تحت محدودیتهای شدید، ذوق خود را به هنر پرخرج معماری تغییر میداده و شروع به ساخت نیایشگاه و کاخ و آرامگاه خودکامگان میکردند تا هم از غضب زورگویان در امان بمانند هم قابلیت سرکش درون خود را آرام سازند. در دوران معاصر این دگرسانی اجباری استعدادها در برخی از ممالک به دمکراسی رسیدهی دنیا متوقف شد و معماری مدرن بهصورت مستقل شکوفا شد. دوربین فیلمبردار "کلمبوس" از روی آثار مدرنی عبور میکند که فارغ از فشارهای قرونوسطایی (لااقل در آن نقطهی جغرافیایی) و بعضاً الهام گرفته از قواعد و معنایی طبیعت، مصالح خام را در حداکثر ارتباط حسی به فرمهای تأثیرگذار درمیآورد. ایدههای پرشکوهی که در قالب حجمی در زیر نور آفتاب به درخشش میرسد و از سرحدات اقلیم و فرهنگ و تمدن شهر کلمبوس ایندیانا نیز بیرون می زند تا برای اولین بار از تاثیر " دلدادگی به جامدات " در سینما چیزی ببینیم.
پی بردن به مکانیسم تحول روحی و یا حتی شخصیتی جین (با بازی هنرپیشهی زادهی کره جان چو John Cho) و کیسی (Haley Lu Richardson) تحت تأثیر گشتوگذار در محیط شهری و دقیق شدن به ساختمان بانک و کلیسا و مدرسه ساده نیست چراکه در فیلم اساساً چیزی در این مورد تشریح نمیشود. بهزعم برخی این نوعی فلسفهبافی از روی شکم سیریست و در نقطه مقابل کسانی آن را منبع الهامبخش و هستهی انرژیزای اثر عنوان کردهاند. در مرکز مناسبات غیر جسمانی این دو که نوعی خویشاوندی روحی میانشان برقرارشده است احساس وظیفه نسبت به خانواده و تأثیرات تجسم قرن بیستمی به شکل هنر اجتماعی (سازههای شهری) مستقر شده است. کارگردان دگراندیش، باحوصله و طی مکالمات نا روزمره ابتدا دست به آنالیز درونی دو کاراکتر اصلی فیلم میزند و سپس شخصیت جعلی آنها را با نوع اصیلش که همیشه در پسزمینه حاضر بوده جابجا میکند. اسکن متفاوت ساختمانهایی که هرروز از کنار آنها میگذشتند یا برای انجام امور معمولی در آن آمدوشد میکردند قرار است که نقطه تغییر مسیر زندگی باشد. کیسی با تابانیدن نور بر روی سطوح، حجمها و اتصالات ابنیهی دوروبرِ جین، باعث برآشفتگی و تحول وی شده و او را برانگیخته میکند که از پرداختن دوستنداشتنی به ترجمه متون دست برداشته و به ذات خود برگردد و جین از بصیرت شکلگرفته، شجاعت کیسی را تحریک میکند که از لابهلای قفسههای کتاب یا کابینت های آشپزخانه بیرون زده و از فرصت زندگیای که یکبار فقط در دسترس است برای آنچه عمیقاً دوستش دارد استفاده کند. کیسی و جین که از شیوهی زندگی خود خسته به نظر میرسند نمونهی بسیاری از ما هستند که شجاعت و دانایی گریختن از این وضعیت را نداریم و فقط نیاز داریم تا کسی با حرفهایی غیرتکراری و رهاییبخش عظمت درونمان را به ما یادآوری کند. کوگونادا نوآورانه توانست ما را متقاعد سازد که به فرضیه برنامهریزی شدنمان از کودکی مشکوک شویم و معماری را نیز مانند شعر و موسیقی عنصر گریز از راکدماندگی و یا روشنکنندگی راه تلقی کنیم. احساس زیبای کوگونادا در فیلمش برای بیننده بکر و تازه است و شخصیتهای راهگمکردهاش مرا به یاد لاشهی پلنگ ارتفاعات کلیمانجاروی همینگوی می اندازد، حیوانی که راه خود را گم کرده بود تا زندگیاش را ببازد. در این کشتی طوفان زده برای دیدن سوسوی نوری از ساحل حتما نباید چشم خود را به دست پیر ظاهراً پرهیزگاری بدوزیم تا چراغی از ریاکاری برافروزد، شاید یک دختر 19 ساله، شاید یک شعر چند بیتی، شاید یک قطعه موسیقی 4 دقیقهای و یا شاید یک ساختمان غریب یک طبقه ی چندوجهی بهترین کسی یا چیزی باشد که بتواند درون ما را آزاد سازد.
آدم از یه دیواره خشتی کج و کوله تاثیر بگیره بهتره تا از یک دروغگوی شیاد عوضی
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
سعید از جویبار 29/03/1397
سلام
مرسى از تحليل زيباتون
درود
فیلمم کن: سعید جان ماهم از توجه شما به این مطلب ممنون هستیم.
مهدی از کرمانشاه 18/05/1397
سلام
با تحلیلت از فیلم حال کردم ، اصلاً چون پشنهاد دادی رفتم دیدمش ، اتمفسر و جو حاکم بر فیلمو خیلی دوس دارم ، این دست از فیلما فرا تر از قالب تصویر هستن ما بین فریماش مهلت حس کردن و به فکر فرو رفتنو داری ، نشون دادن ابعاد دیگری از انسان ،تأثیر پذیری از محیط پیرامون، محیطی که از اجزاء بی جان اما با روحی که توسط خالقش توش دمیده شده متأثر میشی ، راجب درجه بندی ابتکاریتونم توی کامنتای قبلاً برا باقی فیلما گفته بودم ولی باز میگم خیلی باحاله ،مراتب درجه بندیش از جنس جغرافیای خودمونه ، تقلیدی از رنکبندی ستاره ها و ارقام خارجی هم نیست که همین عالیش میکنه ، ممنون از نقد (ممنون از اطلاعات مابین نقد ) ، تنتـــون سلامت قلمتون سبــــــز . . .
فیلمم کن: مهدی جان ممنون از همراهی همیشگی شما. ما هم از دیدن این فیلم لذت بردیم و با نکات زیبایی که به آنها اشاره کردید کاملا هم عقیده هستیم. با این سبک نوشتن سعی کردیم تا نظر دیگران را به تماشای این فیلم جلب کنیم.
در مورد نحوه رتبه بندی هم دقیقا همان حفط تنوع و ایجاد تازگی مد نظر بوده است.
الهه از شیراز 26/07/1397
می تونم بگم یکی از بهترین فیلم هایی بود که دیدم. از هر لحظه ، صحنه و سکانسش لذت بردم. اینقدر قشنگ با صدا و تصویر جدا از داستان بازی می کرد که همراه با آرامشی که از فیلم می گرفتی ، غافلگیرت می کرد. از اون سبک فیلم هایی است که خیلی دوستش دارم.
محمد از مشهد 13/03/1398
من با اینکه یکم روحیه هنری دارم ولی بازم نسبت به بررسی های فیلمش اصلا فیلم جالبی نبود....دیگه کار هنری هم حدی داره....این بنظر من واقعا یه چیز پوچ بود که از روی همون شکم سیری بوده...
به هرحال نظر من اینه..ممنون
فیلمم کن: محمد جان ممنون از اظهار نظرت. البته به تصور ما این فیلم قرار نیست که سلیقه و ذوق افراطی و بی در و پیکر هنر مدرن را توجیه کند. قبول داریم که فیلم ظاهری غلط انداز دارد اما تصور می شود گم و پیدا شدن را در یکی از هزارتو های خلاقیت ذهنی انسان به نام معماری را هدف قرار داده است.