معرفی و نقد فیلم بلوند اتمی Atomic Blond
-
منتشر شده در 10 آبان 1396
ماجرای فیلم بلوند اتمی Atomic blond
1989 میلادی، شمارش معکوس برای فروریختن دیوار برلین در آخرین ساعات احتضار جنگ سرد آغاز شده است. در غوغا و هرجومرج به پا شده در دو سوی دیوار، قدرتهای بزرگ سعی در جمعوجور کردن نیروهای خفیه خود در این کشور هستند. یک فهرست مهم از اسامی جاسوسان غربی که در اختیار یک مأمور MI6 انگلستان به نام جیمز گسکوئین James Gascoigne بوده توسط یک جاسوس از کنترل خارجشدهی روسی به نام یوری باختین Yuri Bakhtin دزدیده شده و گسکوئین نیز به دست وی کشته میشود. اهمیت لو رفتن اسامی آنچنان است که سرویس جاسوسی انگلستان سراسیمه یکی دیگر از مأمورین کارکشتهی خود را که زنی بلندقامت به نام لورین برانگتن Lorraine Broughton است را برای پیدا کردن و همچنین پی بردن به هویت یک جاسوس چندجانبهی خطرناک به نام ساچل Satchel به آلمان غربی اعزام میکند.
10 روز بعد لورین به مقر MI6 فراخوانده میشود تا شرحی از مأموریت شکست خورده خود را در حضور مقامات عالیرتبه MI6 و نمایندهی آژانس اطلاعات مرکزی امریکا به نام امت کورتزفلد Emmett Kurzfeld ارائه دهد. او با خونسردی شروع به تعریف ماجرا میکند و فیلم تا به آخر حاوی فلاشبکهای زیادی است به آنچه بر سر لورین در این ماجرا آمده است. مأموریت او از همان ابتدا لو رفته و مأمورین اطلاعات و امنیت شوروی (سابق) در فرودگاه او را میربایند ولی موفق میشود خود را به کمک همکارش در برلین به نام دیوید پرسیوال David Percival که سالهای زیادی در برلین غربی کار میکند نجات دهد. همهی مأمورین سازمانهای مختلف جاسوسی مستقر در آلمان غربی و شرقی در پی باختین هستند که اکنون میکروفیلم اسامی را که در یک ساعت مچی پنهان شده را در اختیار دارد. باختین نیز در تلاش است تا آن را به بالاترین قیمت بفروشد. لورین به هر کجا که میرود یا با پلیس آلمان غربی و شرقی و یا با مأمورین KGB روبرو و درگیر میشود. او که قبلاً با گسکوئین رابطه شاید عاطفی داشته خانهی او را جستجو میکند اما چیز قابلتوجهی پیدا نمیکند. درحالیکه به پرسیوال مشکوک است اما برای پیشبرد کارهایش به او نیاز هم دارد. در بار با یک مأمور زن فرانسوی به نام دلفین لیسلی Delphine Lasalle که اطلاعات خوبی در مورد روابط جاسوسهای فعال در برلین دارد آشنا و وارد رابطه میشود.
لورین از طریق پرسیوال متوجه میشود که یک افسر آلمان شرقی به نام اسپایگلس مشروط به انتقالش به غرب این لیست را به گسکوئین داده بود که یک نسخه از آن را نیز از حفظ کرده است. لورین تصمیم به محافظت و انتقال این آدم باارزش میگیرد. باختین برای فروش لیست از مخفیگاه خود بیرون میآید اما به دست پرسیوال کشته شده و ساعت مچی به دست وی میافتد. لیسلی با عکسهایی که گرفته است به لورین ثابت میکند که پرسیوال با رئیس مأمورین شوروی، الکساندر برموویج Aleksander Bremovych در رابطه بوده و اطلاعات ردوبدل میکرده است. لورین به کمک رابط خودش نقشهی خروج اسپایگلس Spyglass را طرحریزی میکند. اما ازآنجاکه میداند پرسیوال نقشه او را به هم خواهد ریخت تمهیدات لازم را برای حفاظت از این افسر آلمان شرقی به کار میگیرد. بااینکه افراد برموویچ ابتدا موفق به کشتن اسپایگلس نمیشوند اما خود پرسیوال او را هدف گلوله قرار داده و پس از یک زدوخورد طولانی افراد کا گ ب موفق به کشتن اسپایگلس و ناکام گذاشتن لورین میشوند. پرسیوال که اوضاع را برای خودش آشفته میبیند ابتدا لیسلی فرانسوی را کشته و سپس عزم خروج از آلمان غربی را میکند که توسط لورین در آخرین لحظه کشته میشود و لیست را به دست میآورد. لورین در مصاحبه، پرسیوال را بهعنوان جاسوس چندجانبه یعنی همان ساچل معرفی میکند و از ساعت مچی هم اظهار بیاطلاعی میکند. مدتی بعد در پاریس لورین به سوئیت برموویچ در یک هتل رفته و ظاهراً ساعت مچی را به وی میدهد. برموویج او را به نام ساچل صدا میزند و قصد دارد او را به هلاکت برساند. ساچل یا همان لورین از قصد وی آگاه بوده و همگی آنها را قتلعام میکند. عازم فرودگاه شده و در یک جت شخصی وارد میشود که امت کورزفیلد در آن نشسته است و ما متوجه میشویم که لورین اطلاعات را نهایتاً به او میسپارد و عازم خانه یا آمریکا میشود.
نقد و بررسی فیلم بلوند اتمی Atomic Blond
اشتباه خواهد بود اگر گمان کنیم میتوان تصورات عمیق واقعگرایانه و حزنانگیز نسبت به عملیات جاسوسانی که دارای شخصیت هستند (جاسوسی که از سردسیر آمد) را با جذابیتهای بصری و نبردهای اغراقشدهی تنبهتن که سرگرمکننده هدایت و ساختهشدهاند (سهگانهی جیسون بورن) را در یک فیلم جا داد. میان جاسوسان تلخی که بهآرامی در یقهی پالتوی خود فرورفتهاند و سفیدی چشمان همیشه مشکوکشان که خاکستری هوای مهگرفتهی اطراف را پاره میکند با جاسوسان خوشتیپ چشم آبی که یکتنه صد نفر را حریفاند و در لابهلای پرزهای کتوشلوارهای شیک اتوخوردهشان تجهیزات کشندهی پیشرفتهای را حمل میکنند آنقدر فاصله است که زیرکترین نویسنده و زبردستترین کارگردان هم نمیتواند آن دو را همزمان در یک پاراگراف و یا یک قاب بیاورد. اولی چه شنیدنی و دومی چه تماشا کردنی است. سیاستهای آلوده و ناپاک پشت پرده و بزنبکشهای تروتمیز و مهیج روی پرده اگر از یک جنس نباشند، بیننده مطمئناً سالن سینما را ترک خواهد کرد. این چیزی است شبیه به اصل عدم قطعیت هایزنبرگ. این دو مانند دو کمیتی هستند که پرداختن دقیق به یکی موجب تار شدن دیگری خواهد شد. پس خردهگیری از فقدان تأمل در فیلمی که با زدوخوردهای فیزیکی در تعلیق و مشتاق نگاهداشتن بیننده درست عمل کرده است بیهوده خواهد بود. اگرچه برداشتهای سینمایی از پیکار میان سیستمهای جاسوسی غرب و شرق پشت دیوار برلین درحالیکه هوا سوزناک است و اندکی برف میآید همیشه تماشایی بوده است اما بلوند اتمی علاوه بر اینها چیزهای دیگری را هم به ویترین خود اضافه کرده است.
کسی که بر روی صندلی کارگردانی " بلوند اتمی " نشسته است یک بدلکار مجرب با دقت است که درسهای زیادی از سر صحنه فراگرفته است. او بر اساس تجربهی بدل کاریش، بر روی قد و قامت و سرو تیپ چارلیز ترون Charlize Theron حساب ویژهای باز کرده و بازی هنرپیشهها را به استعداد و تجربهی خودشان واگذار کرده است. از همین رو میبینید که ترون در نقش لورین و جیمز مک آووی James McAvoy در قامت پرسیوال هنوز رگههایی از فیلمهای پیشین خود را (مکس دیوانه و اسپلیت Split) بروز میدهند و شاید کمی هم بیشتر. قلب فیلمنامه همان کلیشهی شکار جاسوس چندجانبه و خطر لو رفتن سند مهمی حاوی نام مأمورین مخفی است که دیوید لیچِ David Leitch کارگردان آن را در لفافهی خشنی از جنس زدوخوردهای تنبهتن پیچیده است. فضای لازم بر بستر آشوبهای اجتماعی قبل از فروریختن یک دیوار که دو ایدئولوژی فراگیر شده را از هم جدا میکرد و معمایی خونین میان کشمکشهای سازمانهای ضد جاسوسی، شکل گرفته است که با ممزوج شدن با مد این روزهای سینما که زنهای قهرمان یکی پس از دیگری از راه میرسند اثری پرالتهاب را خلق کرده است. جاسوسه ی چکمهپوش فیلم هر بار که اثر میرود تا از رمق بیفتد با کُشت و کُشتاری ولو بیدلیل (زدوخورد داخل سینما با عوامل کا گ ب) چشمان بیننده را به پیگیری قصه ترغیب میکند. چارلیز ترون، بلوندی که اجازه ی لوندی در این فیلم ندارد، نمایش خوبی از یک زن نیرومند ایده آل که به مردها اعتماد نداشته و آنها را لایق کتک خوردن و تحقیر شدن میداند ارائه میدهد. اگرچه او نقش بازی میکند اما مطمئناً زنهای زیادی در سراسر گیتی با او هم ذات پنداری واقعی داشتهاند و علاوه بر اینکه از فشن اغواگرانه و کنتراست میان سفیدی موها و سیاهی عینک ضد آفتابی وی حظ بردهاند از مشتهای سنگین و لگدهای جانانهاش بر دکوپوز مردهای نگونبخت نیز عمیقتر غرق لذت شدهاند.
تعداد درگیریها و کتککاریهای ساده که بدعتی هم در آن دیده نمیشود در فیلم بیشازحد معمول است و بر برخی دیگر از ملزومات اثر چیره شده است. اگرچه با قوانین حاکم بر این قبیل فیلمها بتوان تعدادی از آنها را توجیه کرد اما باید دانست که در فرآیند تجربی کردن علم فیلمسازی توسط کارگردانِ این اثر و همچنین بخشیدن شتاب لحظهای بهسرعت جاری فیلم، این تصمیم بر نتیجه کلی، اثری مطلوب بر جای گذاشته است. او مجبور بوده بهجای شیمی پیچیدهی دیالوگهای جاسوسی که یا از آن خوشش نمیآمده و یا آنها را درک نمیکرده بیشتر بر هندسه مشت و گلوله تکیه کند. او در بازبینی ساختار منطقی یک داستان متعلق به داغترین ایام جاسوسی تاریخ سیاسی بشر نه مانند یک متفکر بلکه بیشتر در هیبت یک بوکسور فرورفته است. برای حل و یا عبور از تناقضات موجود اثر که ممکن است چندتایی از آنها را شما نیز یافته باشید، بر زور بازو و قدرت باروت تکیه کرده و اثر خود را از سقوط در گردنهی " تکراری بیخاصیت " رهانیده است. بر کیفیت ظاهر و حرکات هنرپیشهی نقش اولش تمرکز کرده و ذهن بیننده را از رواج بینش سطحی که میتوان به آن متهم اش نمود دور کرده است. پیشبینی " رفتار طبق معمول " در این فیلم چندان دشوار نیست، علی رعم این اگر از برخی روشهای نادرست منحرف کردن ذهن بیننده برای حفظ عنصر غافلگیری چشمپوشی کنیم، میتوانیم اعتراف کنیم به تماشای فیلمی نشستهایم که از سُر خوردن بر منحنیهای پشت سر هم آن شادمان شدهایم. بههرحال در مقایسه با سایر فیلمهای اکشن این روزها "بلوند اتمی" سرکشتر، مغرورتر و جانانهتر به نظر میرسید.
بیشتر ما از جاسوس بازی خوشمون میاد اما وقتی یکیشون و گیر میاریم نمیدونم چرا تندی با طناب خفش می کنیم.