معرفی, نقد و بررسی شبح-Spectre
-
منتشر شده در 02 بهمن 1394
ماجرای فیلم جیمز باند شبح - Spectre
در شهر مکزیکوسیتی و در روز جشن مردگان مأمور دو صفر هفت بر اساس دستوری از رئیس سابقش (M) که اکنون مرده است موفق به خنثی کردن یک عملیات بزرگ تروریستی در استادیوم شهر شده و عوامل آن را نیز میکشد. در دست یکی از تروریستها انگشتری مییابد که از علامت اختاپوس حکشده بر آن متوجه میشود که تروریستها جزء شبکه مخوف بزرگتری میباشند. جیمز باند در لندن به دلیل این اقدام خودسرانه مورد مواخذه رئیس جدیدش قرار میگیرد و ظاهراً به مرخصی اجباری میرود. تغییراتی در سازمان اطلاعاتی بریتانیا در شرف انجام است و قرار است که تشکیلات جدیدی تحت عنوان سی (C) و به ریاست جوانی راهاندازی شود. این رئیس جوان سخت برای تعطیل کردن همیشگی پروژه 007 تلاش میکند.
جیمز باند برای ردیابی این شبکه به رم و به دیدن همسر تروریستی که در مکزیکوسیتی کشته بود میرود. این زن به جیمز باند از وجود یک سازمان جنایتکار به نام شبح (Spectre) خبر میدهد. باند به گردهمایی سران این سازمان که شخصی به نام فرانس اوبن هایزر آن را اداره میکند، میرود. در جریان گردهمایی، توسط رهبر مرموز سازمان شناسایی و مجبور به فرار ازآنجا میشود. سپس برای پیدا کردن مردی به نام وایت که در گذشته (Quantum ) با سازمان شبح همکاری میکرده به اتریش میرود. او را درحالیکه بهشدت مریض است مییابد. وایت از آلودگی خودش با یک فلز سرطانزا که توسط رهبر شبح صورت گرفته میگوید و قبل از اینکه با هفتتیر باند خودش را بکشد از او میخواهد که مواظب تنها دخترش باشد. باند با آدرسی که از وایت گرفته به محل کار دختر او به نام مادلین میرود. ابتدا کمک وی از جانب دختر جوان پذیرفته نمیشود اما پس از نجاتش از چنگ آدمکشان هایزر با باند همراه میشود. باند سرنخی به نام آمریکایی را دنبال میکند که همه تصور میکنند او یک شخص است اما مادلین فاش میسازد که نام هتلی در مراکش است.
باند به انفاق مادلین به آنجا رفته و در همان اتاقی که والدینش همیشه اقامت داشتند، مستقر میشوند. باند به دنبال اطلاعات مخفیشده در آنجا است و بهزودی یک اتاق مخفی شامل مقداری اطلاعات و تجهیزات ردیابی پیدا میکند. آنها با بازرسی یکی از تجهیزات موفق به شناسایی مکانی در بیابان میشوند. بهطرف آنجا روان شده و هنگام مسافرت با قطار مجبور میشوند با آدمکش هایزر دستوپنجه نرم کنند. پسازاینکه او را از سر راه برمیدارند به تشکیلات هایزر در دل بیابان میرسند که البته رهبر سازمان شبح انتظار ورود آنها را میکشد. طی ملاقات با هایزر او اشاره میکند که پدر او، جیمز باند یتیم را به سرپرستی قبول کرده و آنها در حقیقت برادر ناتنی یکدیگر هستند. پس از کمی گفتگو، هایزر باند را دستگیر و تحت شکنجه قرار میدهد. جیمز با استفاده از ساعت انفجاری خود و به کمک مادلین از چنگ هایزر گریخته و آنجا را منهدم میکند. مامور 007 در لندن رئیس و چند همکارش را در مورد سازمان شبح و برنامه گسترده آنها برای کنترل سازمانهای اطلاعاتی کشورهای مختلف و نهایتاً سیطره بر دنیا آگاه میکند. مادلین در لندن از ادامه دادن این راه منصرف شده و با جیمزباند خداحافظی میکند. باند بهاتفاق همکارانش تصمیم به دستگیری "سی" میکنند اما درراه، اتومبیل باند و رئیسش موردحمله افراد هایزر قرار میگیرد. رئیس موفق به فرار شده و باند گرفتار و به ساختمان قدیم سازمان اطلاعاتی انگلیس برده میشود. در آنجا مجددا با هایزر که تصور می کرد کشته شده، روبرو میشود. هایزر که کل ساختمان را بمبگذاری کرده است به باند 3 دقیقه فرصت میدهد که مادلین را که در ساختمان پنهان کرده، بیابد و ازآنجا بیرون بروند و خود با هلیکوپتر به تماشای کشته شدن آنها مینشیند. از طرف دیگر رئیس و همکاران باند موفق به خاموش کردن سیستم جدید اطلاعاتی سی میشوند و خود سی در جدال با رئیس باند به پایین پرت شده و کشته میشود. باند نیز مادلین را پیداکرده و با قایق موتوری از مهلکه میگریزند. سپس با تعقیب هلیکوپتر هایزر و شلیک به آن موفق به ساقط کردن آن میشود. در صحنه آخر هایزر زخمی شده را نکشته و او را تحویل سازمان اطلاعاتی میدهد و خود پیش مادلین که منتظرش هست برمیگردد.
نقد و بررسی فیلم جیمز باند شبح - Spectre
سر دیدن این فیلم 3 بار خوابم برد و بالاخره موفق شدم که برای چهارمین بار فیلم را تا آخر تماشا کنم. این حداقل برای من این معنی را میدهد که خوابیدن به دیدن این فیلم اولویت داشت. وقتی آن را با انبوهی از فیلمهای مایه اکشن این روزها مقایسه میکنم فقط تعدادی صحنههای منسوخشده تکراری بیهویت بیشتر نمیبینم. لطفاً برای چند لحظه آن را با آخرین فیلم مأموریت غیرممکن(Mission: Impossible – Rogue Nation) مقایسه بفرمایید. فیلم حتی با آثار درجهدو این ژانر هم قابلمقایسه نیست. تماشاگر سردرگم از قصه را در نظر بگیرید که برای فهمیدن ماجرا باید کتاب چند تا قسمت قبلی را با خود به سینما میآورد و مدام در حال ورق زدن آنها میبود تا سر از ماجراها درمیآورد. شروع آرام اسپکتر باآنهمه سیاهی لشگر گریم شده با عرف زیبا و بهشدت مهیج باقی فیلمها یعنی آغاز طوفانی و پر از بزنبزن و بکش بکش و تعقیب و گریز کاملاً در تضاد بود. نه از تکنولوژیهای حیرتآور آزمایشگاهی چندان خبری بود، نه از طنازیهای جاسوس وارانه زنهای داخل فیلم. نه از آدمهای باتجربه و سنگینوزن درون سازمانهای اطلاعاتی خبری بود و نه از صحنههای پرشکوه و چشمنوازمخصوص به این سری از فیلم ها. اگر آن تکه آهنگ مخصوص جیمز باند را از فیلم حذف میکردید شاید اصلاً متوجه نمیشدید که این از سری فیلمهای مأمور 007 است. فکر کنم تن یان فلمینگ مرحوم از دیدن این فیلم حسابی در گور به ارتعاش درآمده است.
افتضاحترین بازیها در بین 24 فیلم جیمز باند بدون شک متعلق به فیلم اسپکتر است. آنقدر مقدارش زیاد بود که از زیرپوشش نازک و مندرس صحنههای اکشن و جلوههای ویژه نیز به چشم میآمد. نمیدانم چرا همه در این فیلم اینگونه مبالغهآمیز و با قیافه نقشها را ایفا میکردند. این را قبول دارم که دانیل گریک (جیمز باند) برخلاف شون کانری و حتی پیرس برازنان یک هنرپیشه فنی نبوده و قادر به تکان دادن حتی یک عضله صورتش هم نیست اما لااقل در سریهای گذشته این مقدار توقف و اغراق در حرکاتش دیده نمیشد و با توجه به تیپ و قیافهاش که مسلماً در گرفتن این نقش مهمترین عامل بوده است، در قالب مأمور 007 بدون ایراد به نظر میرسید. سام مندز در این فیلم، دانیل گریک را میخواهد در عوض یک مأمور سازمان اطلاعاتی بهعنوان یک فیلسوف به ما قالب کند. اما غافل از اینکه آقای گریک استعداد چندانی در فیلسوف بودن نداشته و از تأثیرگذاری نقش اصلی خود یعنی مأمور مخفی سرویس جاسوسی ملکه انگلستان هم بازمانده است. این بد بازی کردن به خانم لیا سی دوکس جوان که کولهبار بازیگری بدی هم ندارد نیز سرایت کرده بود بطوریکه تصور می کردید برای اولین بار است که جلوی دوربین ظاهر میشود. همچنین اصلاً نمی فهم کارگردان این فیلم چه چیزی در بازی اندرو اسکات (نقش C ) دیده بود که او را برای این نقش انتخاب کرده است. کم گند زده بود به سریال شرلوک بیبیسی که اینجا هم تشریف آورده بودند و بقیه را که خودتان میدانید. نقش خانم مونیکا بلوچی هم علیرغم تبلیغات فیلم آنقدر کوتاه بود که اجازه بدهید چیزی در موردش ننویسم. اما سریال بازیهای افتضاح گریبان یکی از هنرپیشههای خوب این روزها یعنی کریستف والش (رهبر سازمان شبح) را نیز میگیرد. وقتیکه این بازیگر از زیر نورپردازی دِمُده و تکراری کارگردان بیرون میآید انتظار داریم که یک موجود بهغایت ترسناک در قالب یک رهبر تأثیرگذار را ببینیم که به داد هیجان خفیف فیلم برسد. در عوض باراهنمایی کاملاً اشتباه کارگردان، بازی وی رقتانگیز به نظر آمده و بیشتر به کوتولههایی میماند که حتی بچه کوچولوهای داخل گهواره از آن حساب نمیبرند تا چه رسد به آدم گنده های داخل و خارج فیلم.
از فیلمنامه و صحنههای اکشن چه میتوانم بگویم. از سرنگون کردن یک هلیکوپتر با یک کلت کمری با کوچکترین کالیبر موجود و البته از راه دور بگویم یا از آن بزنبزن مسخره بهشدت تکراری داخل هلیکوپتر. از تأسیسات وسط بیابان یکی از خطرناکترین و پیشرفتهترین سازمانهای جنایتکار که کل آن با یک شلیک به فنا میرود و یا از آن صندلی مضحک دیجیتال شکنجه. از آن تشیع جنازه لوس و خنک یک تروریست تا اقدام به قتل لوستر همسر همین تروریست تازه درگذشته. از آن گردهمایی بیشکوه سران جنایتکاران تا زهرچشم بیشتر خندهدار رهبر در تاریکی نشسته. از موسیقی متن ناهماهنگ که در هنگام نیاز پیدایش نبود و یا از آن ترانه ناامیدکننده تیتراژ فیلم که مثل چکش خورد وسط فرق ذوق آدم. از اینهمه پیچوتاب اضافی دوربین تا آن فیلمنامه پوچ و توخالی که نه سر داشت، نه ته و نه حتی وسط. واقعاً از کجای این فیلم بگویم. بله، آخرین فیلم جیمز باند مصداق این ضربالمثل خودمان است که آفتابه و لگن هفت دست شام و نهار هیچی. فیلم برای منی که از طرفداران جیمز باند بودم فقط هیاهویی بود برای هیچ. مسلماً مقصر اصلی داستان کسی و چیزی نبود جز کارگردان انباشتهشده از غرور و فیلمنامه پرشده از هیچ. تنها یکچیزی که برای تمجید باقی میماند همان است که خود سازندگان فیلم هم بهخوبی به آن پی برده بودند و آنهم ماشین زیبای استون مارتینی بود که جیمز باند آن را درون کانال آب پرتاب کرد.
اسپکتر مانند گربهای بود که چه بیرمق و بیهوده بر آخرین دیوار در ته دنیا پنجه میکشید. صدای ناله این گربه و سائیده شدن پنجههایش بر دیوار مرا زجر میداد.
{fastsocialshare}