معرفی, نقد و بررسی سریال مدیر شیفت شب The Night Manager
-
منتشر شده در 05 ارديبهشت 1395
ماجرای سریال مدیر شیفت شب The Night Manager
قاهره، ژانویه 2011، بهار عربی Arab spring، معترضین در خیابانها، مدیر شیفت شب هتل مجلل نفرتیتی Nefertiti Hotel به نام جاناتان پاین Jonathan Pine مدارک بسیار مهمی در خصوص معاملات بزرگ غیرقانونی اسلحه را از زنی ساکن یکی از اتاقهای هتل به نام سوفی Sophie دریافت میکند. زن فرانسوی-عرب که معشوقهی دلال بانفوذ اسلحه مصری یعنی فردی حمید Freddie Hamid است این مدارک را از این طریق به دست آورده و یک کپی از آنها را برای منتشر کردن در زمانی مقتضی به پاین میدهد. سوفی از مردی قدرتمند و بیرحم دیگری که یک دلال بینالمللی اسلحه به نام ریچارد روپر است نام میبرد. پاین مدارک را به یکی از آشنایان خود در سفارت انگلیس تسلیم میکند اما آنها از طریق مسئولین فاسد MI6 مجدداً به روپر و حمید میرسد. سوفی تحت فشار شدید حمید قرار میگیرد. پاین که احساس مسئولیت لو رفتن مدارک را میکند و همچنین با سوفی وارد رابطه عاشقانه شده است او را در خانه دوست باستانشناس خود پنهان کرده و قصد دارد وی را پنهانی به لندن منتقل کند. با صحبتی که با آشنای خود در سفارت میکند از بردن وی به لندن به دلیل ناامن بودن آنجا منصرف میشود و آن را به سوفی اطلاع میدهد. سوفی مأیوس از پناهگاه بیرون آمده و به هتل برمیگردد. زن ناشناسی به نام آنجلا بور Angela Burr از MI6 بهعنوان یک دوست به پاین اطلاع میدهد که سوفی در خطر مرگ است و او را سریعاً از هتل خارج کند. این زن در حقیقت سرپرست یک تیم کوچک است که سالها برای ردیابی و به دام انداختن ریچارد روپر برنامهریزی میکند که این مدارک نیز به او رسیده است. پاین سریعاً به اتاق وی مراجعه کرده اما با جنازه سوفی روبرو میشود.
چهار سال میگذرد، پاین بازهم مدیر شیفت شب یک هتل مجلل است اما این بار در ارتفاعات زوریخ سوئیس. متوجه میشود که ریچارد روپر یکی از قاتلین سوفی برای معاملات کثیف خود دارد به هتل آنها میآید. او جاسوسی آنها را کرده و موفق میشود سیمکارتهای مصرفشده او و تیم همراهش را به همراه مقداری اطلاعات را به چنگ بیاورد. به شمارهای که چهار سال پیش آنجلا به وی داده بود زنگ زده و جریان را به او میگوید. آنجلا برای ملاقات رودررو با پاین سریعاً به سوئیس میآید. در آنجا او به پاین پیشنهاد جاسوس مخفی و وارد شدن به تشکیلات روپر را میدهد. پاین که پیشتر در عراق بهعنوان یک سرباز جنگیده بود و پدر خود را نیز در این راه ازدستداده پیشنهاد را میپذیرد. شش ماه بعدازاین ماجرا در مایورکای اسپانیا، روپر به همراه دوستدخترش به نام جد Jed و همکار و محافظهایش به یک رستوران ساحلی میروند. در آنجا دو مرد مسلح بهظاهر دزد پسر روپر را گروگان میگیرند اما هنگام خروج با آشپز رستوران که کسی جز پاین نبوده درگیر شده و موفق به دزدیدن پسربچه نمیشوند. پاین که به شدت مضروب شده توسط روپر که قبلا او را در هتل زوریخ دیده بود شناسایی شده و با امکانات او سریعاً به بیمارستان منتقل میشود. فیلم در اینجا شش ماه به عقب برگشته تا رسیدن پاین به این مرحله را نشان دهد. او برای وارد شدن به کارتل و تشکیلات پاین نیاز به یک سابقهی مجرمانهای دارد که تردید روپر و تیمش را برنینگیزد. با کمک آنجلا تغییر نام داده، مدارک جعلی تهیه کرده و یک سابقهی تروتمیز شامل قاچاق مواد مخدر، دزدی از هتلها و قتل برای خود دست و پا میکند. با یک برنامهی حسابشده و با نجات جان پسر روپر، دل وی را به دست آورده و وارد خانه و تشکیلات او میشود. روپر اگرچه مشکوک است اما از او خوشش آمده و برای وارد کردن او به تشکیلاتش به رئیس محافظین خود به نام گورکی Gurki دستور میدهد تا سابقهی وی را درآورد. پاین در خانهی روپر موفق میشود مقداری اطلاعات به آنجلا و شریکش از CIA که مخارج عملیات را نیز تهیه کرده برساند. اکنون همهچیز برای جمعوجور کردن مدارک و به دام انداختن روپر و همدستانش مهیا شده است.
جد، دوستدختر روپر شبهنگام به اتاق پاین رفته که این مورد از دید گورکی پنهان نمیماند. پاین در فرصتی مناسب به دفتر کار روپر میرود و از مدارک مهمی دال بر آخرین معاملات انجام شده و در حال انجام روپر عکسبرداری کرده و آنها را با تلفن همراه به آنجلا میرساند. در مدارک ذکرشده نام مستعار دو رابط روپر در تشکیلات MI6 نیز لو میرود. آنجلا مدارک را به رئیس خودش میدهد و او آنها را به وزیر و او نیز آنها را در اختیار همان رابطهای روپر قرار میدهد. روپر پاین را رسماً وارد تشکیلات کرده و او را بهعنوان رئیس یک شرکت صوری به همراه خود برای معامله سلاحهایی که از آمریکا و انگلیس خریده و قرار است به یک سوری بفروشد به استانبول میبرد. معامله انجام شده و در بندر کانتینرهای سلاحها را تحویل میگیرند. سپس به عراق جاییکه کمپ پناهجویان متعلق به روپر هست میروند. این کمپ بهظاهر خیرخواهانهی روپر در حقیقت پوششی است برای تجارت کثیف و خلافهای غیرقانونی وی. خریدار به آنجا آمده و طی یک نمایش آتشبازی حسابی معامله انجام گرفته و کامیون حاوی سلاحها بهطرف سوریه به راه میافتند. پاین اطلاعات کامیونها را به هر شکلی هست به آنجلا میرساند. آنجلا به کمک دوست آمریکایی خود در CIA، ارتش آمریکا را مجبور به بازرسی کامیونها میکنند اما در عین شگفتی بار کامیونها را مواد غذایی و ادوات کشاورزی مییابند و نقشهی آنها به شکست میانجامد. روپر پیشدستی کرده بود و سلاحها را از طریق دیگر به خریدار تحویل می دهد. گورکی به همراه جد به کمپ پناهجویان وارد میشود. گورکی که همیشه به پاین بدگمان بود قصد دارد که کار پاین را یکسره کند. از طرف دیگر روپر از وجود یک جاسوس در تشکیلاتش و لو رفتن مدارک داخل دفترش باخبر میشود. به جد ظنین شده و وی را تحتفشار شدید قرار میدهد. جد با راهنمایی پاین ذهن روپر را بهطرف گورکی متمایل میکند. گورکی نیز با پاین درگیر شده و به دست او کشته میشود. روپر به همراه شریکش و پاین برای یک معاملهی دیگر راهی قاهره، دیدن فردی حمید در همان هتلی که پاین سالها پیش کار میکرده است میروند. پاین از اینکه فردی حمید که او را قبلاً در سمت مدیر شیفت شب هتل یک بار دیده بود و شناسایی شود بیمناک است. در لندن اوضاع تشکیلات آنجلا به هم میریزد و مقامات فاسد موفق میشوند که او را از سمت خود خلع کنند. پاین به آنجلا خبر و جای معامله جدید را میدهد. آنجلای ظاهراً بدون سمت پاین را رها نکرده و به همراه دوست آمریکایی خود به قاهره و همان هتل میروند. قسمت اول معامله انجامشده اما حمید نمیتواند پاین را به خاطر بیاورد. با کمک جد، آنجلا به مدارک ترخیص سلاحها دست پیدا میکند. پاین با کمک دوست مصری خود در همان هتل و برادر وی شبانه در داخل کانتینر سلاحها بمب جاسازی میکنند و در فرصت مناسبی فردی حمید را میکشد. حمید در آخرین لحظات فاش میسازد که قاتل سوفی کسی جز روپر نیست. جد و پس از آن پاین لو میروند. اما روپر پاین را نمیکشد تا مرحلهی آخر معامله که فقط با اسکن چشم وی امکانپذیر است انجام شود. پاین پیشتر حساب شرکت را خالی کرده و در هنگام مرحلهی نهایی معامله، کامیونها را منفجر میکند. خریداران با ناراحتی فراوان و تهدید کردن روپر محل را ترک میکنند. در لندن نیز مقامات فاسد اوضاع را مناسب ندیده و پشت روپر را خالی میکنند. در هتل، روپر آشفته و همدستانش توسط آنجلا و دوست آمریکاییاش دستگیر و تحویل پلیس داده میشوند که آنها نیز روپر را تحویل خریداران ضرر کرده عرب میدهند تا به حسابش رسیدگی کنند. پاین در ورودی هتلی که ماجراها از آن شروع شد ایستاده است و به گذشته و آینده فکر میکند.
نقد و بررسی سریال مدیر شیفت شب The Night Manager
قبل از اینکه این مینی سریال ششقسمتی را ببینم یک ذهنیت کوچکی از شباهت این اثر با سری فیلمهای جیمز باند داشتم اما همینکه دکمه play را فشردم و چشمم به تیتراژ فوقالعاده زیبا و البته هوشمندانهی آن افتاد پی بردم این شباهتها ازآنچه من تصور میکردم خیلی فراتر میرود. تیتراژ آغازین سریال خیلی شبیه به آثار دنبالهدار جیمز باند بود، البته کوتاهتر و بدون کلام ولی خیلی شیکتر، ظریفتر و پرمعناتر. تشابه میان مابقی سریال هم با فیلمهای مأمور 007 که بسیار بود. به تصور من این سریال بدین منظور ساختهشده بود تا برخی از عواملی که قرار است در فیلم بعدی جیمز باند تغییر کنند مانند هنرپیشهی نقش جاسوس سرویس مخفی ملکه و کارگردان آن مشخص شده و ضمن محک خوردن، معرفی نیز شوند. چند وقتی بود که حرف هایی از اولین جیمز باند سیاهپوست تاریخ سینما در محافل سینمایی شنیده میشد حتی نام کسی که قرار بود این نقش را بر عهده بگیرد یعنی آدریس البا Idris Elba را با صدای بلند زمزمه میکردند که البته گویا در حد یک شایعه جلوتر نرفت. حالا سخن از تام هیدلستن Tom Hiddleston است (ما او را به نام لوکی Lucky در سری فیلمهای تورThor میشناسیم) که در همین سریالی که دربارهاش دارید میخوانید بهجای مدیر شیفت شب، آقای جاناتان پاین، هنرنمایی کرده است. خب اصلیت و لهجهی انگلیسی که دارد، خوشتیپ هم که هست، کتوشلوار هم که بهش میآید، جوان و قبراق که همینطور. اگر بتواند فکری برای نحوهی راه رفتنش، عضلات بازو و سر و سینهاش و خندههای تپقیاش هم کند میتواند نقش را مال خود کند. مهارتش هم در بازیگری خیلی مهم نیست، هر چه باشد از دانیل گرگ بهتر بازی میکند. کافی است از دوربین خجالت نکشیده و کمی ژست بگیرد فقط بایستی احتیاط کند که ابعاد ژستش از زاویه دید دوربین بیشتر نشود (منظور آخرین بازی گرگ در این نقش است که خیلی غمانگیز بود). اما خانم سوزان بیر دانمارکی Susanne Bier کارگردان این سریال، حداکثر تلاشش را برای خلق فضایی شبیه به آنچه در آثار جیمز باند دیدهایم انجام میدهد تا به جمع هالیوود نشینان بپیوندد. تا پیشازاین او فقط چند فیلم کاملاً اروپایی ساخته است و یکبار هم در سال 2010 نامزد اسکار برای فیلم خارجی در دنیایی بهتر In a Better World، شده بود. اگر منصفانه به آخرین کار وی، مدیر شیفت شب، نگاه کنیم در به وجود آوردن اتمسفر جیمز باندی شامل لوکیشن های مجلل و متنوع به لحاظ جغرافیایی، اشرافیت جاسوسی، کاراکترهای خبیث خوشگذران و صحنههای باعظمت آتشبازی و بمبگذاری کاملاً موفق عمل کرده است. او از آزمون خلق حس و حال فیلمهای جاسوسی لوکس فانتزی نظیر مامور 007 و انتقال آن به بیننده سربلند بیرون آمده است.
عملکرد کارگردان را اجباراً به دو بخش مردانه و زنانه تقسیم میکنیم. وی در انتخاب بازیگران و راهنمایی آقایان بیشازحد تصور ما خوب عمل کرده است. هیو لوری Hugh Laurie که او را از سریال دکتر هوس Dr House بهخوبی میشناسیم آنقدر مسلط به قالب یک دلال بیرحم بینالمللی بانفوذ با کمی شوخطبعی دوستداشتنی فرو میرود که ما را متعجب میکند. یکی از نقاط کشش سریال بدون تردید بازی او است. اما تام هیدلستون جوان که مهمترین رل را عهدهدار است تا 60 درصد رضایتبخش است. برخلاف کارهای قبلیاش کمی دستپاچه و با استرس ظاهر میشود. شاید میداند که تحت نظر است و کمی عصبی شده است. اگرچه نقش او به دو مرحله مدیر هتل و جاسوس در طول سریال تقسیم میشود و مطمئناً باید این دو را از یکدیگر متفاوت نشان دهد اما وی مکرراً در حال رفتوآمد بین این دو شخصیت است. استایل راه رفتنش چندان زیبا نیست. از زبان بدن Body Lanquage استفاده نمیکند و انواع لبخند را هنوز بهدرستی درک نکرده است و در تنگ کردن چشمانش وقتی به چیزی مشکوک است که جزء مهارتهای جداناپذیر مأمورین مخفی است مشکل دارد اما استعداد فراگرفتن آنها را دارد. اجازه بدهید خانم کارگردان را نیز کمی در زیر ذرهبین نگاه کنیم. همانقدر که بخش مردانهی فیلم را بدون عیب و نقص درآورده از به تصویر کشیدن قسمت زنانه عاجز مانده است. انتخاب و راهنمایی بازیگران اصلاً خوب نیست. بکار گرفتن زنانی دراز، استخوانی و غولپیکر که او به آنها علاقه دارد دیگر از مد افتاده است. ذهن اروپایی او تصور کرده است که این استایل به تلاءلو و زرقوبرق اثری همردیف جیمز باند کمک میکند. اما اینگونه نشده و آن دسته از تماشاگران خصوصاً مرد که همیشه چشمشان به دنبال لوندیهای جاسوس وارانه ی زنهای مکار و خوشاندام با چشمانی پرنفوذ است را بهکلی مأیوس میکند. اگر سوزان بیر این شانس را بیاورد و بر روی صندلی هدایت جیمز باند بعدی بنشیند و این نگرش خود را تغییر ندهد، بایستی با فیلم های هالیوودی خداحافظی کرده و دوباره فیلم صرفا اروپایی بسازد. اضافه کنم که او در پرداخت صحنههای احساسی و عاشقانه اصلاً مهارتی ندارد. دلبستگیهای جاسوس ما به جنسهای لطیف سریال و صحنههای رمانتیک درون اثر، مضحک ازکاردرآمده و تکرار بیهوده آن باعث خستگی بیننده و کلافگی او میشود. بهطورکلی فیلمنامهی این سریال در توزیع بار فیلم بر روی هنرپیشههای مرد و زن، خارج از عرف این قبیل آثار عمل کرده تا جاییکه کش دادن بخش زنانه ی آن در برخی قسمتها آزار دهند میشود. من این حالت را از قسمت سوم به بعد حس کردم و صحنههای حضور جد دوستدختر روپر در سریال برایم کمی غیرقابلتحمل میشد. بااینکه کارگردان یک خانم است اما صحنههایی که زنها در مرکز آن قرار میگیرند بسیار سست به نظر میآید.
قصهی این سریال را جان لی کری John le Carré انگلیسی بیستوچند سال پیش برای دوران جنگ سرد به رشتهی تحریر درآورده است و عوامل تولید سریال مجبور بودهاند که آن را به حال و هوای امروزی بهروزرسانی کنند. این بهروزرسانی بیشتر در مورد مکانها و حوادث تاریخی اعمالشده و دوستداران کتاب را حساس نمیکند. داستان میتوانست در قالب یک فیلم 100 دقیقهای هم گنجانیده شود اما نهایتاً در شش ساعت، بیهوده منبسط گردید. داستان، اشارهای به درگیر بودن عوامل اصلی یعنی سازندگان سلاحهای سبک جنگی در کشورهای غربی در این معاملات کثیف نمیکند و همه تقصیرها را به گردن چند دلال متوسط و بزرگ میاندازد. این قبیل سلاحها که بیشتر به دست گروههای کوچک افراطی بدون هدف و خالی از جهانبینی با نگرش انسان دوستانه در کشورهای جهان سوم و همچنین دولتمردان احمق فاسد همین مناطق که عمدتاً دچار هرجومرج هم هستند میرسد، معمولاً مصروف ترساندن، غارت و کشتار مردم مفلوک و بیدفاع میشود. همانگونه که سریال هر باره در شروعش یادآور می شود خوشگذرانی در هتلهای پنج ستاره و باعظمت، لیوانهای شامپاین گرانقیمتی که بهسلامتی تجارتشان خالی میکنند، جواهراتی که بر سینهی معشوقههای دلالان مرگ میدرخشد و چلچراغهای باشکوهی که محفلشان را نورانی میسازد همگی درازای فروختن چیزهایی است که بزودی در مناطق مصیبت زده منفجر شده و تکه تکههای فلزی آنها، سینهی زنان و دخترکان خیر ندیده از این زندگی را پارهپاره کرده و مغز مردان و پسرکانشان را در هوا میپاشاند. پس ما طرفداران فیلمهای جاسوسی به امید تام هیدلستون مینشینیم تا بعد از جیمز باند شدنش شاهد پاک شدن صحنهی گیتی از فروشنده و خریدار سلاح و دستآخر هم بیکار شدن چند تا دلال هیچکارهی اسلحه باشیم البته اگر این آقا تا آن موقع تحتفشار MI6 موضع اش را عوض نکند. در پایان هم به علاقهمندان داخل ایران توصیه میکنم چنانچه قصد دیدن سریال را دارید قسمتهای آن را پشت سر هم نبینید تا از لذت تماشای آن کاسته نشود.
هر چه باروت اندیشه اضافه میکنم کلماتم چند وجبی دورتر نمیرن، از دلال سر کوچه چند تا گلوله میخرم، خیلی تعریف می کنه می گه برد اینا خیلی بیشتره،.....بهرحال مجبورم
ربعلی زاده از ..... 29/01/1398
این قسمت از نقد این سریال خود یه سریال دیگر است:
«خوشگذرانی در هتلهای پنج ستاره و باعظمت، لیوانهای شامپاین گرانقیمتی که بهسلامتی تجارتشان خالی میکنند، جواهراتی که بر سینهی معشوقههای دلالان مرگ میدرخشد و چلچراغهای باشکوهی که محفلشان را نورانی میسازد همگی درازای فروختن چیزهایی است که بزودی در مناطق مصیبت زده منفجر شده و تکه تکههای فلزی آنها، سینهی زنان و دخترکان خیر ندیده از این زندگی را پارهپاره کرده و مغز مردان و پسرکانشان را در هوا میپاشاند. پس ما طرفداران فیلمهای جاسوسی به امید تام هیدلستون مینشینیم تا بعد از جیمز باند شدنش شاهد پاک شدن صحنهی گیتی از فروشنده و خریدار سلاح و دستآخر هم بیکار شدن چند تا دلال هیچکارهی اسلحه باشیم البته اگر این آقا تا آن موقع تحتفشار MI6 موضع اش را عوض نکند.»
فیلمم کن: جناب ربعلی زاده متاسفانه متوجه منظور شما نشدیم.
ربعلی زاده از ..... 30/01/1398
یعنی اینکه: ریشۀ مصائب مذکور در پاراگراف فوق را باید در کجا جستجو کرد؟ چندین کشور ملعبۀ سیاست یازی سیاست مدارانی، ترامپ صفت شده اند؟ کفایست مقایسه ای تطبیقی بین یه جوامع آنان با جوامعی که کشورهای مقصد آنهاست از جمله کشورهای خاور میانه کرده شود؟ امیدوارم فیلمی ساخته یا رمانی نوشته شود که ریشۀ این مصائب را برای ملل مصیبت زده نشان دهد!!!! و در آخر به قول فردوسیِ حکیم که فرموده: «به ایزد که ما خرد داشتیم کجا این سرانجام بد داشتیم»