معرفی، نقد و بررسی فیلم هدف یک سگ A Dog's Purpose
-
منتشر شده در 03 خرداد 1396
ماجرای فیلم هدف یک سگ A Dog’s Purpose
فیلم، ماجرای یک سگ را بیان میکند که 5 بار زندگی را با حلول و نوعی تناسخ در کالبد 5 سگ با نژادها و زمانهای مختلف را تجربه میکند. او با یک سؤال بزرگ و مهم از خودش که هدف از زندگی چیست آن را آغاز کرده و با تجربهی جالبی که از زندگیهای مختلف اش به دست میآورد، عاقبت به پاسخ این سؤال میرسد. اولین بار که متولد میشود در جسم یک تولهسگ ولگرد است که خیلی زود توسط جمع کنندگان سگهای ولگرد اسیر شده وزندگیاش بهسرعت پایان مییابد. روح او در جسم یک تولهسگ دیگر از نژاد گلدن رترویر Golden Retriever در یک مزرعه تولید سگ دمیده میشود. در آستانهی دوماهگی (این معمولاً زمانی است که تولهی یک سگ آماده جدایی از مادر است) درحالیکه در معرض فروش گذاشته شده است بهصورت اتفاقی از آنجا فرار کرده و توسط یک مادر و پسر مهربان از مرگ حتمی نجات پیدا میکند. پسر که نامش ایتان Ethan است والدین خود را قانع میکند سگ را که اکنون بیلی Baily نام دارد را برای همیشه نگاه دارند. از طرف دیگر بیلی تولهسگ هم از ایتان خوشش آمده و او هم سعی میکند که ایتان را برای خودش نگاه دارد.
ایتان و بیلی روزگار خوبی را در کنار هم سپری میکنند. ایتان در مزرعه پدربزرگش موفق میشود به بیلی سرکش و آموزش ناپذیر حرکت آکروباتیک گرفتن توپ در وسط هوا را آموزش دهد. نژاد گلدن رترویر بسیار مهربان و دوستداشتنی است اما در دوران کوچکی و جوانی بسیار پر جنبوجوش و سرکش هستند و آموزش دادن آنها کار بسیار سختی است. ایتان در دبیرستان از بهترینهای راگبی است و موفق میشود از این طریق بورسیه یک کالج معتبر را به دست بیاورد. همزمان، بیلی که شرایط صاحبش را خیلی خوب درک میکند باعث دوستی او و دختری که ایتان به او علاقه دارد به نام هانا Hannah میشود. اکنون بیلی و ایتان دوستان خیلی خوبی برای هم هستند و بیلی گمان میبرد که هدف از زندگی او بودن با ایتان و خوشحال کردن اوست. پدر ایتان به الکل معتاد شده و خانواده را بسیار آزاد میدهد و خانواده بهناچار او را طرد میکند. ایتان در شبی که در راگبی میدرخشد در رستوران با پدر الکیاش برخورد کرده و این باعث سرشکستگی او در میان دوستان و شماتت یکی از همکلاسیهایش که از جانب او چندین بار تحقیر شده قرار میگیرد. شبهنگام این همکلاسی تحقیرشده با انداختن فشفشه در خانهی ایتان باعث آتشسوزی میشود. بیلی ایتان را بیدار کرده و او مادر و سگ را از پنجرهی طبقه دوم نجات میدهد اما پایش در هنگام پریدن به بیرون آسیب شدید و دائمی دیده و بورسیه ارزشمند کالج را به دلیل عدم توانایی در راگبی بازی کردن از دست میدهد. پسازاین سانحه ایتان تمام آرزوهایش را ازدسترفته میبیند، سرخورده وار دوستدخترش هانا را از خود رانده و به یک آموزشکده کشاورزی بهمنظور اداره کردن مزرعهی پدربزرگش میرود. بیلی از این اتفاقات سر درنیاورده و در غیاب دوست خوبش ایتان و همچنین پا به سن گذاشتن (با توجه به عمر 13 سالهی سگها) افسرده و آرام میشود. به ناراحتی کلیه دچار شده و در کلینیک دامپزشکی و پس از قطع امید از بهبودیاش و درحالیکه همگی، منجمله ایتان بر بالینش حاضر هستند توسط دارو و آرام زندگی را بدرود میگوید.
روح او مجدداً در جسم یک تولهسگ ماده از نژاد ژرمن شپرد German Shepherd حلول کرده و زندگی دیگری را بهعنوان سگ پلیس شروع میکند. اما همواره از خود میپرسد که ایتن کجاست. او که اکنون به نام الی Ellie صدا زده میشود به همراه پلیسی که او را بزرگ کرده و آموزش داده یک زندگی ماجراجویانه را شروع میکند. در رهگیری مواد و اسلحه به کمک حس بویاییاش بسیار موفق بوده و از این رهگذر برای بارها مورد تشویق قرار میگیرد. الی تنهایی صاحبش را درک کرده و علاقه دارد که زندگی او را نیز متحول کند. اما این فرصت را پیدا نمیکند و در یک ماجرای آدمربایی وقتی دختر نوجوانی را نجات میدهد در درگیری با آدمربا گلوله خورده و در آغوش صاحبش جان سپرده و مجدداً در جسم یک تولهسگ از نژاد پمبروک ولش کورگی Pembroke Welsh Corgi که سگ کوچک اندام بانمکی است به زندگی بازمیگردد. او که حالا تینو Tino نامیده میشود به همراه صاحب جدیدش که یک دختر دانشجوی خیلی تنهاست در آپارتمانی زندگی میکند. دوباره حس مسئولیت پذیریش او را وامیدارد تا صاحبش را از تنهایی دربیاورد و مقدمات آشنایی او را با یکی از همکلاسیهایش و نهایتاً ازدواج را فراهم میکند. تینو (یا همان بیلی) زندگی آرام و خوبی را با این خانواده داشته و بر اثر کهولت سن میمیرد و دوباره در شکل یک تولهسگ پشمالوی بامزه از نژاد هیبرید Saint Bernard-Australian Shepherd چشم بر جهان میگشاید. این بار کم شانسی آورده و در حیاط کوچک دربوداغان یک زوج جوان در شرایط ناگواری بزرگ شده و عاقبت توسط شوهر که اصلاً میانهی خوبی با حیوانات نداشته نهایتاً در خارج شهر رها میشود. بیلی که اکنون بدون صاحب و ولگرد است در کنار یک پارک متوجه بویی قدیمی اما آشنا میشود که از یک مادر جوان متصاعد میشود. چیزی به خاطر نمیآورد و از محیط شهر بیرون میزند. ناگهان خود را در محیطی کاملاً آشنا میبیند یعنی همان مزرعه پدربزرگ ایتان که یکی از بهترین زندگیهایش را در آنجا داشته. ایتان را که اکنون مرد پا به سن گذاشتهای است را دیده و او را حسابی غافلگیر میکند. ایتان که هنوز آثار نا رضایتمندی از آن حادثه در چهره و شیوهی زندگیاش مشهود است به او غذا داده اما فردا بیلی را به یک مرکز جمعآوری سگ تحویل میدهد. شبهنگام از کار خود پشیمان شده و بیلی را دوباره به مزرعه برگردانده و نام بادی Buddy را برای او انتخاب میکند. بادی تنهایی غمانگیز ایتان را حس کرده و دوباره مشغول به کار میشود. به همان پارک رفته و به تعقیب زن جوان با بویی آشنا میپردازد. به خانه وی رسیده و در کمال تعجب به مادر زن جوان که هانا (همان دختری که قرار بود با ایتان ازدواج کنند) است برمیخورد. هانا نیز از روی قلادهی بادی میفهمد که سگ متعلق به ایتان است و او را به مزرعهی ایتان بازمیگرداند. ایتان که متوجه حضور هانا شده است برای باز کردن در مردد است اما با سماجت بادی در را به روی آنها میگشاید. بادی شدیداً منتظر است که دوباره آنها باهم باشند و نهایتاً ایتان درخواست ازدواج به هانا داده و او هم موافقت میکند. حال که بادی به آرزوی دیرینهاش رسیده است فقط باید به ایتان حالی کند که او همان دوست دوران کودکی و نوجوانی یعنی بیلی است. ابتدا تلاش او نتیجهی خاصی ندارد اما با پیدا کردن توپ قدیمیاش ایتان را مجبور میکند با او بازی پرتاب توپ را کرده که نهایتاً به همان حرکت اختصاصی آکروباتیک مختص خودشان ختم شده و ایتان بهشدت متحیر شده و بالاخره بیلی را میشناسد. قلادهی قدیمی بیلی را به گردنش آویخته و سهتایی زندگی خوبی را در کنار یکدیگر آغاز میکنند. بیلی هماکنون بهنوعی بلوغ فکری رسیده و درمییابد که هدف از زندگیاش چیزی نبوده است جز: خوش گذراندن، کمک به دیگران و نجات زندگی آنها، لیس زدن آنهاییکه دوستشان دارد و زندگی کردن برای همان لحظهای که در آن است.
نقد و بررسی فیلم هدف یک سگ A Dog’s Purpose
همانطور که یک سگ از روی حالت چهره و برخی رفتارهای انسان پی به افکار ما میبرد ما هم از روی آنچه او انجام میدهد سعی در قضاوت او داریم. این به دلیل معاشرت چند هزارساله میان این دو موجود بوده است که منجر به روابط پیچیدهای بین آنها شده است. فیلم "هدف یک سگ" جدیدیترین اثر سینمایی واقعی فانتزی دربارهی این زیرگونهی اهلیشده گرگ است که این تعامل دوطرفه را این بار از چشم و زبان یک سگ، شوخ طبعانه بیان میکند. سگی که روحش تا آن زمان که پاسخ علت حضورش در این دنیا را نفهمیده باشد، قصد ترک دنیا را نداشته و در یک پروسهی تناسخ گونه از یک سگ در حال مرگ به تولهسگ دیگری که تازه چشم بر دنیا گشوده منتقل میشود تا نهایتاً به درک واضحی از هدفی که به خاطرش عمری بوئیده و لیسیده و دویده و واقواق کرده برسد. فیلم با یک سؤال منطقی و یک جواب ناپخته از جانب خود سگ آغاز میشود و در ادامه با تشریح برهمکنشهایی میان افکار و افعال او و انسان که توسط لنز دوربین دنبال میشود نوعی فلسفهی ساده اما بخردانِه را خلق کرده و عاقبت، سگ با پی بردن به پختهترین جواب ممکن به خرسندی عمیقی نائل میشود. تخیل تکبعدی داخل فیلم که ظاهراً بر خواسته از تحلیل مغز یک موجود زندهی حیوانی از اوضاع اطرافش است با بذلهگویی انسانی، ترکیب هیبریدی دلچسبی را ساخته که نادیده گرفتن ظاهر زیبا و همزمان استواری باثباتش حتی از طرف حیوان نا دوستان هم نوعی ستمکاری محسوب میشود. فیلم با این داستان شیرین قصد دارد به انسانها، چه آنهاییکه عاشق سگ هستند اما نمیتوانند با یکی از آنها همخانه شوند، چه آنهاییکه اصلاً سگ را از روی بیدلیلی دوست ندارند و چه آنهاییکه از نعمت همنشینی با او برخوردارند بفهماند که تجزیهوتحلیل زندگی تنها درید قدرت ذهن انسان نبوده و یک حیوان هم قادر است تا برای خود دانشی از زندگی و فرآیندهای بیشمار گوناگونش گردآوری کند و در کلامی مختصر یک سگ هم میتواند عاقلانه بیندیشد و از ذهن خود خوب استفاده کند.
لاسه هالستروم Lasse Hallström یک کارگردان دوست داشتنی است. هستهی همهی آثار این سوئدی فیلمساز از فلز احساس و آرامش ریخته شده درحالیکه هر بار او یک لباس نرم حریر از رنگی دیگر را بر آن میپوشاند تا ذهن و تن ما را از زخمها و دردهای روزگار تسکین دهد. خود او هم در مصاحبهای عنوان کرده بود که برای این فیلم از قلبش بسیار مایه گذاشته است. بازی او با عنصر شکلات در فیلمی به همین نام Chocolate با بازی جانی دپ و ژولیت پینوش بینظیر بود که هنوز اثر مسکنش را در رگهایمان حس میکنیم. "هاچی" (Hachi: A Dog's Tale) سگ فوقالعاده وفاداری که پس از مرگ ناگهانی صاحبش (ریچارد گیر) ناباورانه و آواره وار سالها در ایستگاه قطار منتظر برگشتنش بود و یادآوری آن انتظارهای مخلصانه بازهم چشمانمان را تر میکند و رقابت در فضای آشپزخانهها و اختلاط عشق برانگیز ادویههای خوش عطروطعم در فیلم "یک سفر صد قدمی" The Hundred-Foot Journey همگی ازجمله آثاری از این کارگردان صائب نظر بودند که ما را تشویق به دیدن آخرین فیلمش که دوباره درباره سگ بود میکند. خود هالستروم یک عاشق متعصب سگ است. او چندین سگ از نژاد چینی چاو چاو Chow Chow دارد که اتفاقاً قبل از فیلمبرداری همین فیلم یکی از آنها را از دست میدهد. حتی برخی از عواملی که در فیلم با او همکاری کردهاند نیز جزء هواداران پروپاقرص سگها هستند. دنیس کواید Dennis Quaid، مشخصترین هنرپیشه این فیلم که قبلاً نیز با هالستروم همکاری داشته و همچنین آهنگساز اثر راچل پورتمن Rachel Portman از دلباختگان به این حیوان وفادار هستند. فیلم هالستروم با بودجهی اندکی ساخته شد اما در گیشه سربلند بیرون آمد. انتشار یک فایل ویدیویی همزمان با اکران سراسر فیلم مبنی بر آزار حیوانات هنرپیشهی این فیلم موجب اعتراض برخی از سازمانهای حفاظت از حیوانات شد. گویا در صحنهای که بیلی در نقش سگ پلیس برای نجات دختر نوجوان به داخل آب میپرد، این فیلم ویدیویی از بهزور واردکردن سگ به داخل آب و نهایتاً فرورفتن سگ ژرمن شپرد به داخل استخر و احتمالاً مرگ وی خبر میدهد که بعداً دنیس کواید در یک مصاحبه تلویزیونی، این ویدیو را مونتاژ شده و آن را غیرواقعی خواند (اینجا میتوانید این ویدیو را ببینید). بههرحال بهکارگیری حیوانات بهعنوان هنرپیشه با توجه به اینکه آنها فرمانهای کارگردان را بهخوبی متوجه نمیشوند کار سادهای نیست و تعداد برداشتها ممکن است که بیشازحد شود. در این میان گاهی استفاده از زور نیز محتمل به نظر میرسد اما این هدف زیبا و متعالی فیلم، وسیله را بهدرستی توجیه میکند. بهطورکلی فیلم هالستروم بهغیراز 20 دقیقه ابتدایی که کمی سخت میگذشت، جذاب و دیدنی به نظر میرسید. ممکن است برای آنهاییکه حیوانات را دوست ندارند و یا اینکه در دوست داشتن آنها مردد هستند این فیلم چندان چالشبرانگیز نباشد اما برای سگ دوستان محشری از تازگی بود. شاید به فیلم بتوان ایرادهایی گرفت اما برای همهی آنها میتوان پاسخهای منطقی پیدا کرد.
"سگ" در این فیلم تفاوت معنیداری با سگ در فیلمهایی که اخیراً (چند سال گذشته) دیدهایم دارد. فیلمهایی مانند مارلی و من Marly & Me، هشت درجه زیر صفر Eight Below و هاچی: داستان یک سگ Hichi: A Dog’s Tale را در نظر آورید. در همهی اینها درهم تنیدگی رابطهی میان انسان و حیوان با گذشت زمان، آفرینندهی محبتی از صمیم قلب است که ماجراهای قصهها بر روی آن استوارشده و بازهم این آدمی است که از جایگاهی بالاتر شارح و قاضی این پیوستگی است. این آثار با کالبدشکافی رفتار منحصربهفرد و مقداری غریزی سگ نسبت به نوع بشر، قلب او را بیرون کشیده و ضربان انسان دوستانهی آن را به تصویر درمیآورد درحالیکه در فیلم موردبحث، آنچه سگ در مورد ما فکر میکند مهم انگاشته شده و شخصیت او از زیر عباراتی چون یکچیز سرگرمکننده، برطرفکننده تنهایی، نگاهبان و ردیاب و یا موجود فرمانبردار وفادار بیرون کشیده میشود. درجایی از فیلم، ایتان آدمی میگوید که از بیلی خوشش میآید و میخواهد که او را نگاه دارد و در همین لحظه، بیلی سگ هم همین فکر را با خود میکند و میخواهد که ایتان را نگاه دارد. اگرچه این جملات، طنزآلود به نظر میرسند اما قرار است که هدف از فیلم را هم بر ما روشن سازند. همانگونه که میدانید زندگی سگها حتی از نوع ولگردیاش که در حاشیه شهرها و روستاها پرسه زنان میگذرد بدون انسان قابلتصور نیست اما حقیقتاً بسیار مشکل است که پی به قضاوت آنها درباره این نوع زندگی ببریم. آیا آنها این زندگی توأم با کمی حقارت و شرمندگی و البته آسودگی را دوست دارند و یا اینکه حسرت زندگی آزادانه در طبیعت بیحفاظ و خشن و بیرحم را در سینه میکشند. اگرچه سگها در طول تاریخ آزارها و بیحرمتیهای بسیاری را از جانب آدمی تحمل کردهاند اما فکر میکنیم که آنها به وجود همان تعداد آدمهایی که آنها را قویاً دوست دارند قانع به نظر میرسند و مطمئناً آنها این رفتار استثمار گونهی آدمی که لااقل در شکل یک قلاده و یا تکهای زنجیر خودنمایی میکند را به بزرگواری بیحدوحصرشان بخشیدهاند. فیلم "هدف یک سگ" چگونگی دگرسانی و تکامل فکری یک سگ را در نه در یک دوره کوتاه معمولاً 13 سالهی این گونهی جانوری بلکه در یک دورهی تاریخی به ما یادآوری میکند. زیبایی داستان ازآنجا ناشی میشود که ما و سگها زبان یکدیگر را نمیفهمیم چون در غیر این صورت روح این موجود بیهمتای نازنین در اثر معاشرت با نوع بشر به لجن کشیده میشد. حتی شاید بتوان گفت که رفتارهای نابهنجار نوع آدمی باعث شده که علاقه به جانوران خصوصا سگ و دقیق شدن به زندگی او رو به فزونی باشد. به قول مارک تواین: هرچه بیشتر با مردم آشنا می شوم، از سگم بیشتر خوشم می آید. فیلم از اینکه ما سگ را فقط یک حیوان وفادار تلقی کنیم متنفر است و اصرار دارد تا بگوید رفتارهای این موجود شریف، تنها از روی ناچاری و عادت نیست بلکه برخاسته از نوعی فلسفه است به نام فلسفهی سگی که درکش برای بسیاری از موجودات دوپا طاقت فرسا است. این فیلم را خیلی دوست داشتم چون در طول تماشای آن، مزه شوری قطرات اشک بر روی لبخندی که واقعی بود را دائم حس میکردم و اکنون لذتم از آن بیشتر شده است که دوباره صحنههایش را مرور میکنم و جملات خوشایندی را در دربارهاش مینویسم، دربارهی جانداری که دوست داشتن یا نداشتنش یک حق نیست، دربارهی جانوری که احتمالاً معرفت را از بیمعرفتی ما آموخته، درباره ی حیوانی که به اشتباه فکر می کند با لیس زدن های صادقانه اش صورت ما پاکیزه می شود،..... درباره ی "سگ".
گرگها انعطاف ناپذیرن، ترجیح میدن گوشت خام بخورن و بو بِدَن و زوزه بکشن و به نظر دیگران هم اهمیت ندن اما سگها در طول تاریخ خیلی قانع شدن حتی به یه تیکه نون خشک فقط کافیه که دوستشون داشته باشن
شهرام از رشت 12/03/1398
نوشته فوق العاده خوبی بود دستتون درد نکنه بیشتر هر چیزیش اونجاش درست بود که نوشتین اگر سگها زبان آدمی رو میفهمیدن شخصیتشون به لجن کشیده میشد . اینچنین نگاه هایی در ایران کم که نه نایابه. همه خودشونو اشرف مخلوقات و صاحب همه موجودات میدونن و هر ظلمی رو که به اونها میکنن حقشون بی اهمیت می دونن.بازم دستتون درد نکنه.
فیلمم کن: شهرام جان سپاس
حمید از تهران 27/07/1398
ممنون که بدون اخطار تمام فیلم رو لو دادید
فیلمم کن: بزرگ و با رنگ متفاوت و به شکل تیتر نوشته ایم " ماجرای فیلم".
رامین از مشهد 07/12/1398
فيلم با يك سناريوى بسيار عالى و در ژانر اساسى عاطفى هست ،به نظر من خيلى عالى بود و بيان گر عاطفه و احساس حيوانات هست و اينكه حيوانات اراى شعور و احساسات هستند درست مثل ما انسانها