معرفی, نقد و بررسی فیلم یک دایناسور خوب-The Good Dinosaur
-
منتشر شده در 19 بهمن 1394
ماجرای انیمیشن یک دایناسور خوب - The Good Dinosaur
یک زوج دایناسور گیاهخوار (Apatosaurus) که مزرعهای را در یک دره خوش آبوهوا اداره میکنند منتظر بیرون آمدن 3 فرزند خود از تخم هستند. بالاخره زمان آن فرامیرسد و دو بچه اول که شیطان و بازیگوش هستند از تخم بیرون آمده و بچه سوم که جثه بهمراتب کوچکتر از بقیه دارد نیز سر از تخم بیرون میآورد. دایناسور پدر و مادر، بچهها را نامگذاری کرده و کوچکترین آنها که خیلی هم ترسو است را "آرلو" مینامند. بچهها کمکم بزرگ میشوند و در کارهای مزرعه به پدر و مادر خود کمک میکنند. آرلو که هنوز نسبت به برادرانش جثه کوچکتری دارد، از هر چیزی هراس دارد و این موجب خراب کردن کارها میشود. پدر بر اساس یک رسم دیرینه جایِ پایِ خود را بر روی سیلوی ذخیره غذایی که با سنگ ساخته است میگذارد و دو برادر بزرگتر نیز با توجه به شایستگی که در انجام امور مزرعه از خود نشان داده اند نیز اثر خود را کنار جای پای پدر و بر بدنه سیلو میگذارند. اما آرلو که هنوز لیاقت لازم را به دست نیاورده است در حسرت کسب این افتخار باقی میماند.
پدر آرلو که کمی در مورد آینده پسر کوچکش در دنیای وحش نگران است برنامهای ترتیب میدهد که ترس آرلو را ریخته و او را به یک دایناسور واقعی تبدیل کند. ازاینرو از او میخواهد در به دام انداختن دزدی که ذرتهای آنها را از سیلو می دزدد کمک کند. او را به نگهبانی تلهای که به همین منظور تعبیه کرده میگمارد و از او میخواهد که اگر دزد به دام افتاد او را با چوب به هلاکت برساند. دزد که ازقضا یک پسربچه وحشی انسان است به دام افتاده اما آرلو در آخرین دقایق نمیتواند او را بکشد و نهایتاً او را آزاد میکند. پدر از راه میرسد و با آرلو به تعقیب دزد کوچولو میروند. در میانه راه رگبار شدیدی آغاز شده و سیل بزرگی در مسیری که آنها قرار دارند جاری میشود. پدر با ازخودگذشتگی پسرش را بهجای امنی هدایت کرده اما خود کشته میشود. پسازاین واقعهی غمانگیز آرلو که خود را در آن مقصر میداند دوباره با پسربچهی دزد روبرو میشود. به تعقیب او میرود اما به همراه وی به داخل رودخانه افتاده و با برخورد به صخره بیهوش میشود. بعد از بهوش آمدن متوجه میشود که از خانه خیلی دور شده است و نمیتواند راه خانه را بیابد.
در جستجو غذا در میان صخرهها گیر میکند و بعد از مدتی تقلا به خواب میرود. صبح روز بعد متوجه میشود که کسی برای رهایی از لابهلای صخرهها یعنی همان پسربچه نابکار به او کمک کرده است. در ادامه راه پسربچه دوباره به کمک او آمده و برایش غذا فراهم می کند. پس از چند بار نجات آرلو از خطرات دنیای وحش توسط پسربچه، با یکدیگر دوست شده و همسفر همدیگر میشوند. پس از پشت سر گذراندن یک طوفان، موردحمله چند دایناسور پرنده (pterodactyls) که میخواهند پسربچه را بخورند قرار میگیرند. به کمک دو تا دایناسور گوشتخوار (Tyrannosaurus) موفق میشوند از شر دایناسورهای پرنده نجات پیدا کنند. سپس پدر دو تا دایناسور گوشتخوار نیز به آنها ملحق شده و بهشرط اینکه آرلو به آنها در پیدا کردن گله گاوی که گمکردهاند کمک کند آنها نیز راه خانه را به او نشان دهند. آرلو با کمک شامهی قوی پسربچه گله گاوها را پیداکرده و با رشادتی که از خود نشان میدهد موفق میشود گله دزدها را فراری داده و با دایناسورهای گوشتخوار همراه شود. آنها نیز به وعده خود عمل کرده و راه خانه را به او نشان میدهند. آرلو و پسربچه از آنها جدا شده و بهطرف خانه راه میافتند. در میانه راه دایناسورهای بدجنس پرنده دوباره به آنها حمله کرده و پسربچه را با خود میبرند. آرلو که اینک آن دایناسور بزدل سابق نیست به دنبال پسربچه رفته و بعد از زدوخورد فراوان بالاخره او را نجات میدهد. درراه خانه ناگهان به یک خانواده آدمیزاد برخورد میکنند. آرلو و پسربچه هر دو درمییابند که پسربچه از نوع آنها هست. پسربچه ابتدا میخواهد هنوز با آرلو باشد اما علی رغم علاقه بسیارش به او قبول نکرده و پسربچه را وادار به پیوستن به جمع انسانها می کند و خود بهتنهایی بهطرف خانه رهسپار میشود. بالاخره به خانه رسیده و مورد استقبال مادر و دو برادر خود قرار میگیرد.
نقد و بررسی انیمیشن یک دایناسور خوب - The Good Dinosaur
فیلم "یک دایناسور خوب" The Good Dinosaur مقطع زمانیای از حیات کره زمین را به تصویر میکشد که هیچگاه وجود نداشته است. اما در تخیل قصه، زمانی است که هردو مخلوق دایناسور و انسان بهطور همزمان بر روی زمین حضور دارند ولی با این تفاوت که این دایناسورها هستند که بر زمین آقایی میکنند و نه آدمها. حتی میتوان گفت که آدمها هیچ اهمیتی در چرخه اتفاقات روی کره زمین ندارند و بهصورت گروههای کوچک پراکنده در کف زمین و لابهلای بوتهها سرسختانه فقط برای بقای خود میجنگند. درحالیکه دایناسورها با بهرهگیری از هوش و تلاش خود گیاهان و دیگر جانوران ضعیفتر را برای ادامه بقا و آسایش بیشتر به استثمار کشیدهاند. البته دایناسورهای راحتطلب و مفتخوری هم وجود دارند که با برهم زدن قاعده بازی سعی در به سرقت بردن دسترنج سایر همنوعان خود دارند. دایناسورهای غولپیکر و خوشتیپ داخل فیلم دارای سیستم ارتباطی پیشرفته و تکاملیافته زبانی هستند درحالیکه نوع بشر بیشتر با لمس کردن و زوزه کشیدن، با همدیگر ارتباط برقرار میکنند. دایناسورها با به خدمت گرفتن ابزارها از زندگی ابتدایی فاصله گرفتهاند اما آدمها هنوز چنگ و دندان را برای دفاع و سیر کردن شکم خود میشناسند. دایناسورها کشاورزی و گلهداری میکنند و آدمیان بیشتر در نقش آفت ظاهر میشوند. خلاصه اینکه دایناسورهای نسبتاً متمدن بر زمین حکمفرمایی میکنند و انسانهای عقبافتاده وحشی در زیر دست و پای آنان به شکلی روزگار را میگذرانند. این جابجایی نقشها بین انسان و حیوان بستر شیرین و بانمکی را برای رویدادهای این فیلم انیمیشن خانوادگی مهیا کرده است.
"یک دایناسور خوب" ممکن است برای کودکان، عالی و برای بزرگسالان، کافی به نظر بیاید اما برای جوانان و میانسالان خصوصاً کمی مشکلپسند راضیکننده نباشد. چراکه آنها معمولاً انیمیشن را به دو فاز پوستهی کماهمیت و محتوای پراهمیت دستهبندی کرده و انتظار دارند که پوسته از مضامین حاوی پیامهای سنگین اجتماعی و انسانی انباشته شود. فکر میکنم پیکسار با این فیلم، کمی از موضوعات جدی مخصوص بزرگترها فاصله گرفته و به خودش تذکر داده است که یادت نرود که صاحب اصلی انیمیشنها کودکان هستند و باید همواره طرفداری آنها را برای خریدن بلیت هم که شده حفظ کند. اگر این هدف کمپانی بوده باید گفت که واقعاً خوب عمل کرده است. اما اگر بخواهیم فیلم را از چشم بزرگترهایی که در هر اثری به دنبال بازگو شدن واقعیتهای تلخ اینطرف و آنطرف دنیا باشند ببینیم "یک دایناسور خوب" شاید ساده و بدون تأثیر باشد. از همین روست که علیرغم سرگرمکنندهتر بودن، بازی را در بردن جوایزی مانند اسکار که بزرگترها معمولاً برنده را انتخاب میکنند به فیلم درون و بیرون Inside out میبازد. این شاید به دلیل رسم غلط مقایسه فیلمهای کارتونی با یکدیگر هم باشد. نمیدانم چرا خیلیها، وقتی دست به بررسی یک انیمیشن میزنند آن را با سایر انیمیشنها (کمپانی و یا کارگردان مشترک) مقایسه میکنند و از خروجی این قیاس که برخی معالفارق نیز هست به آن امتیاز میدهند. این درست است که همگی آنها در تکنیک ساخت تصاویر متحرک مشترک (که انواع مختلفی دارد) هستند اما امروزه با تنیده شدن تکنولوژیهای پیشرفته و قصهپردازیهای مدرن نیازی به این وجود ندارد که همه آنها بهزور در یک کشوی کوچک جا بدهیم و آنها را بد و خوب کنیم. این فیلم از این بابت کمی لطمه میخورد.
قصهی ساده و معصومانهی فیلم مرا شیفته خودش کرد و مانند یک شبپره که در دل تاریکی نمیتواند از نور دل بکند منهم تا آخر به صفحه تلویزیون خیره شده بودم تا ببینم پایان ماجرای انسانیت و دایناسوریّت چه میشود. چهره پسربچه وحشی خیلی خوب نقاشی شده بود و خصوصیات درونی وی را بهدرستی منعکس میکرد اما قیافه آرلو و خانوادهاش دیگر بیشازحد گیاهخوار و آرام از کار درآمده بود. طبیعت در این انیمیشن محشر خلقشده است. طبیعیتر از این دیگر امکان ندارد. اما با توجه به این پسزمینه واقعی و شخصیتهای کارتونی، ممکن است احساس نوعی تضاد در بیننده ایجاد شود. اما این در طول فیلم به مسئلهای آزاردهندهای تبدیل نشده بود. فکر میکنم متخصصین کامپیوتری این انیمیشن به لحاظ فنی قادر بودند که شخصیتها را نیز بهمان وضوح واقعی رودخانه و کوهها ترسیم کنند اما چرا این کار را نکردند و این دوگانگی تصویری دیده میشد به نظر من قصد آنان بهطور خودآگاه رعایت اصول (یا لااقل قسمتی از آن) فیلمهای کارتونی خصوصاً وقتی حیوانات مرکز آن هستند مانند کارهای والت دیسنی و بهطور ناخودآگاه پررنگ کردن دو شخصیت اصلی یعنی "آرلوی دایناسور" و "اسپات آدمیزاد" بوده است. عامل ترس انسان گونه آرلو که با بیرون آمدن از تخم با او بوده و منشأ اتفاقات درون فیلم است در ادامه بهخوبی روایت میشود و تبدیل آن به شجاعت دایناسوروارش به فیلم هیجان میدهد. عاقبتبهخیر شدن پسربچه وحشی خیلی تأثیرگذار و غیرقابلپیشبینی بود. همچنین اختصاص توأم حرکات و رفتارهای حیوانات خانگی و وحشی به پسربچهای از نوع انسان و از طرف دیگر نحوه پیدایش دایناسورهای مزرعهدار و گلهدار بدیع و خلاقانه بود. اگر راستش را بخواهید من "یک دایناسور خوب" را کمی بیشتر از فیلم " Inside Out" پسندیدم. البته این را به این دلیل نگفتم که چون سر فیلم دوم چند باری به درون چُرت مرغوبی فرو رفتم بلکه بیشتر به دلیل وفادار ماندن به آن نوع فیلمهایی بود که دوران کودکی ام را رؤیاییتر میساخت.
اگر آنطوریکه در فیلم دیدیم آن شهابسنگ از کنار زمین رد می شد و به زمین نمی خورد واقعا اکنون ما در چه وضعیتی بودیم. بهاحتمال بسیار مشغول قاپیدن و آوردن توپ و یا فریزبی صاحب دایناسورمان توی پارک ها بودیم یا دایناسورهای کور را اینطرف آنطرف میبردیم یا سرمان را باید دائم توی چمدانهای پر از لباس های زیر بدبوی دایناسورهای مسافر معتاد فرومیبردیم و مواد مخدر کشف میکردیم یا تعدادی از بدشانس ترها که توی خیابان ها ول بودیم توسط تعدادی از مزدبگیرهای شهرداری دایناسورها سم خور میشدیم و توی کانالهای آب زوزه کشان جان میدادیم و یا با چند تا گلوله به زندگی نکبتبارمان پایان داده میشد. پس حالا باید قدر آن شهابسنگ 65 میلیون سال پیش را بهتر بدانیم.
{fastsocialshare}