معرفی, نقد و بررسی فیلم رگرسیون-Regression
-
منتشر شده در 22 بهمن 1394
ماجرای فیلم رگرسیون - Regression
در سال 1990 و در ایستگاه پلیس یک شهر کوچک در ایالت مینوسوتای آمریکا، پدر دائمالخمر یک خانواده "جان گری" John Gray به جرم آزار جنسی دختر نوجوانش "آنجلا گری" Angela Gray بازداشت میشود. کارآگاه پلیس "بروس کِنار" Bruce Kenner او را تحت بازجویی قرار میدهد و پدر باحالتی روانپریش به جرم خود اعتراف کرده اما چیزی از ماجرا را به خاطر نمیآورد. کارآگاه برای به دست آوردن اطلاعات بیشتر با همکار پلیس خود جرج نزبیت George Nesbitt به خانه دختر میروند. از خانواده گری تنها مادربزرگ با گربههایش در آنجا زندگی میکند. مادر سالها پیش در تصادفی مشکوک به خودکشی کشتهشده است و پسر خانواده به دلایل نامشخصی آنجا را ترک کرده و دختر هم در کلیسای شهر و نزد کشیش پناه گرفته است و پدر هم در بازداشت پلیس است. کارآگاه در خانه با مادربزرگ صحبت کرده و اتاق آنجلا را نیز کمی بازرسی میکند. درراه بازگشت به خانه او مطمئن است که جان از دختر خود سوءاستفاده جنسی میکرده است. به پیشنهاد کارآگاه، کلانتر یک روانشناس به نام کِنِت رِینز Professor Kenneth Raines را برای کمک به تحقیقات به ماجرا وارد میکند. در ادامه بازجویی، جان گری بعدازاینکه توسط روانشناس هیپنوتیزم میشود به شخص سومی اشاره میکند که در اتاق حین ارتکاب جرم حضورداشته است. او به دوست خانوادگی خود و پلیس همان ایستگاه یعنی "جرج نزبیت" اشاره میکند. کارآگاه بلافاصله همکارش را بازداشت میکند.
آنجلا در کلیسا و در نزد کارآگاه و روانشناس با شنیدن اسم شیطان به مراسم شیطانپرستانه ای اشاره میکند که در طی آن او مورد سوءاستفاده قرار میگرفت و همچنین موفق به شناسایی نزبیت پلیس بهعنوان همکار پدرش میشود. او همینطور به علامت داغ صلیب مانندی بر بدنش که توسط پدر و دوستان او زده شده است اشاره میکند. خبر به رسانهها رسیده و در اخبار محلی تلویزیون برای هیجان بیشتر، شرح ماجرا را با قصههای شیطانپرستی آمیخته کرده و با آبوتاب بیشتری آن را پخش میکند. بروس کارآگاه که تحت تأثیر اعمال فرقههای شیطانپرستی کمی آشفته و عصبانی به نظر میرسد در اداره از طرف همکارانش به خاطر دستگیری نزبیت پلیس مورد سرزنش قرار میگیرد. پسر فراری خانواده در ایالتی دیگر پیداشده و بروس و روانشناس برای بازجویی به آنجا سفر میکنند. در طی ملاقات با وی، روانشناس با همان روش هیپنوتیزم درمانی سعی دارد آنچه علاقه دارند را از زبان پسر بیرون بکشند اما در این راه چندان موفق نمیشوند. پسر جوان بیشتر از مشکلاتی که الکلی بودن پدرشان بر سر او و آنجلا آورده بود حرف میزند و به آزارهای جنسی اعضای گروه پدرش اشارهای نمیکند. پلیسها خانه جان گری را برای یافتن عکسهایی که گفته میشود شیطانپرستها از مراسم خود میگیرند زیرورو میکنند اما موفقیتی حاصل نمیشود. در بیمارستان آنجلا برای اولین بار داغ روی بدنش را به کارآگاه نشان داده و جزییات بیشتری شامل تجاوز، شکنجه و قربانی کرد بچهها توسط اعضای سیاهپوش فرقه در کارگاه پدرش را برای او فاش میسازد. محوطه حیاط خانه جان گری توسط پلیس کندوکاومیشود اما جنازه بچهای به دست نمیآید.
آنجلا به اداره پلیس آمده و از تعقیب شدن خودش توسط عدهای آدم مرموز خبر میدهد و به کارآگاه میگوید که مادرش هم در زمان مرگ همین حرفها را میزده تا اینکه کشتهشده است. او همچنین از تلفنهای مشکوکی که به منزل آنها میشده خبر میدهد. آشفتگی ذهنی کارآگاه تحت تأثیر حرفهای بهظاهر معصومانه دخترک بیشتر شده و مکرراً کابوسهایی را در خصوص اعضای فرقه شیطانپرستی به رهبری یک پیرزن که برخلاف دیگران چهرهاش را نپوشانیده است را میبیند. پای مادربزرگ هم توسط آنجلا به ماجرا کشیده میشود و به او تهمت شراکت در کشتن بچهها زده میشود. مادربزرگ تحت تأثیر این حرفها نیمهشب خود را از طبقه دوم به پایین پرت کرده و بهشدت زخمی میشود. آنجلا دریکی از دیدارهایش با کارآگاه از نزدیکی و اعتمادش به او حرف زده و وی را عاشقانه میبوسد که این صحنه از دید کشیش همیشه حاضر درصحنه پنهان نمیماند. در خانه تلفنهای خاموشی به کارآگاه زده میشود و توهمات او بیشتر میشود. در خیابان حس میکند که توسط عدهای پاییده و تعقیب میشود. پسازاینکه علیه نزبیت مدرکی به دست نمیآید او آزاد شده و با همکاری دوستش ترتیب یک انتقام کوچک را از کارآگاه که باعث بیکاریاش شده را میدهد. پس از یک زدوخورد در خانه کارآگاه، نزبیت حقایقی را در خصوص رابطهاش با آنجلا و تنفر دختر از خانوادهاش را برای کارآگاه فاش میسازد و او متوجه بازی خوردنش توسط آنجلا میشود. برای مطمئن شدن در کلیسا بار دیگر آنجلا را در حضور کشیش ملاقات میکند و بهدروغ وقایع دردناکی که نزبیت مثلاً به آن اعتراف کرده را میگوید. دختر گول این حقه کوچک کارآگاه را خورده و آن را تائید میکند. کارآگاه مطمئن میشود که همهچیز زیر سر آنجلا بوده است و خانواده او کاملاً بیگناه هستند و تمام این ماجراهای شیطانپرستی، داستانی بیش نبوده است که در طی این چند روز و در محیط مساعد کلیسا توسط ذهن دخترک پرداخته شده است. کارآگاه در تنهایی دختر را مجرم قلمداد میکند و آنجلا نیز او را تهدید میکند که در صورت فاش شدن رازش اقدام به بوسیدن و سوءاستفاده از مقام وی را علنی کند. کارآگاه برای تبرئه شدن پدر کاملاً غرقشدهی خانواده تلاش میکند درحالیکه عقاید کشیش و حرفهای آنجلا که هنوز خریدارانی در میان مردم دارند از طریق تلویزیون پوشش داده میشود.
نقد و بررسی فیلم رگرسیون - Regression
قبل از پرداختن به بررسی این فیلم باید توضیح کوتاهی در مورد عنوان این فیلم داده شود. عنوان این فیلم یعنی رگرسیون Regression (برگشت به عقب) برگرفته از یک تئوری در علم روانشناسی است که بهنوعی رفتار تدافعی اطلاق میشود که در حین آن شخصیت فرد بهصورت موقت و یا طولانیمدت به مراحل پیشین از زندگی خود بازمیگردد که بیشتر بهصورت رفتارهای کودکانه ظهور پیدا میکند. روانشناسان از این حالت استفاده کرده و نوعی درمان را بر اساس همین خصوصیت روانی موجود در انسانها بنا گذاشتهاند که با همین نام Regression therapy معروف است. بر اساس این شیوه درمانی، روانکاو بیمار را با استفاده از هیپنوتیزم ترغیب به گفتن لحظاتی از روابطش که با دیگران مثلاً اعضای خانواده خود دارد میکند. رگرسیون درمانی روابط او با دیگران را تجزیهوتحلیل نمیکند بلکه آنها را آشکار میسازد خصوصاً روابطی که شخص در حالت عادی حاضر به بیان آنها نیست. در این فیلم هم میبینیم که "راینز روانشناس" دو دفعه از این روش برای روشن ساختن حقایق، روی پدر و پسر استفاده میکند و شما میبینید که حقایقی را که اشخاص دقیقاً آنها را دیده و تجربه کرده بودند را به زبان جاری ساختند. نمیتوان دقیقا اظهارنظر کرد که منظور کارگردان و یا فیلمنامهنویس از انتخاب واژه رگرسیون برای این فیلم چه هست. آیا منظور، شیوه روانشناس داخل فیلم برای اعتراف گرفتن از خانواده گرِی بوده است و یا آنچه آنجلا دست به اقدامش زده است نوعی رفتار تدافعی برگشت به عقب محسوب شده است و یا اینکه منظور برگشت به عقب، نورانی ساختن زمانی است که شیطانپرستان و شایعه حضور و اعمال شیطانیشان در جامعه در اوج بود.
دوستداران سینما در ایران کارگردان این فیلم "آلخاندرو آمِنا بار" Alejandro Amenábar را با فیلم "دیگران" The Others بهخوبی به یاد میآورند. فیلمی که در سال 1991 با مایههای ماوراءالطبیعه و دلهرهآور، بازی درخشان نیکول کیدمن Nicole Kidman و با آن غافلگیری مهیجش ساعات خوبی را برای ما خلق کرد. من هم وقتی امضای این کارگردان را پای این فیلم مهجور مانده دیدم ناخودآگاه کمی صافتر نشسته و تا آخر فیلم هم خیلی سعی کردم که (مطابق معمول) به خواب نروم. خب همانگونه که از این کارگردان اسپانیاییتبار انتظار داشتم این فیلم نیز در نوع دلهرهآور و روانکاوانه دستهبندیشده است. این امر بهخودیخود ایرادی ندارد یعنی اینکه این فیلم درآنواحد در دو ژانر نسبتاً مشکل (به لحاظ فیلمسازی) جای بگیرد اما مشکل آنجا پیش میآید که فیلم در بین این دو به شکل غیرقابلپذیرشی معلق بماند. این سردرگمی تنها به من بیننده اختصاص نداشته بلکه خود قصه و حتی بازی هنرپیشهها نیز شامل حال آن شدهاند. کارگردان علیرغم دانش و تجربهاش در ساخت اینگونه فیلمها فرصت کافی برای پرداختن به این دو را در اختیار ندارد. ما متوجه نمیشویم که این کارآگاه اصلاً کیست و چرا تحت تأثیر داستانها و شایعات شیطانپرستی آنقدر نامتعادل میشود. ابراز یک کلمه "ندانم گرا" agnostics که از زبان روانشناس داخل فیلم برای توصیف شخصیت کارآگاه شنیده میشود و یا گفتن اینکه فقط از زنش جدا شده است اصلاً برای حالات درونی و عقبه یکی از مهمترین کاراکترهای اصلی فیلمی در مایههای روانکاوانه کفایت نمیکند. اگرچه "اتان هاگ" Ethan Hawke به لحاظ چهره و نگاه خاصش بهترین انتخاب برای این نقش بوده است و باوجوداینکه بسیار عالی از پس این نقش برآمده است ولی بازهم این کارآگاه زیرک آشفته نتوانسته است که تکههای جداجدای این قصه را به هم بدوزد. فیلم بهشدت نیاز به چند عقبگرد واقعی (فلش بک) خصوصاً با توجه به مفهوم روانشناسانه رگرسیون در مورد آنچه آنجلا را مجبور به انتقام گرفتن از خانوادهاش کرده است را دارد که کارگردان احتمالاً به علت زمان فیلم از آن صرفنظر کرده است. با این سوابق ضعیف، جنبه تأثیرگذاری فیلم بر روان بیننده کم شده است. از طرف دیگر فیلم عمیقاً ما را نمیترساند. تمام مواد لازم برای این کار مانند چهرهپردازی خوب مادربزرگ، فضاهای تیره و خاکستری، خونریزیها و جنایات شیطانپرستان، کابوسهای وحشتناک، خیابانهای بارانزده، انبار متروک و فیلمبرداری متناسب در فیلم موجود است اما وقتی آنها را باهم جمع میکنیم به عدد دلخواه نمیرسیم. البته قصد خواندن آیه یأس را ندارم بلکه توصیه میکنم اگر فیلم را تابهحال ندیدید حتماً آن را تماشا کنید. شمارا ناامید نمیکند و در داخل فیلم آنقدر چیزهای خوب، سرگرمکننده و تفکر زا وجود دارد که ارزش دیدن فیلم را بالا ببرد.
بازی "اما واتسون" Emma Watson در این فیلم افتضاح است. یکی از ناامید کنند ترین قسمتهای فیلم، بازی وی در نقش دختری است که برای سالها (نزدیک به بیست سال) در یکخانه با پدری دائمالخمر، مادری که خودکشی کرده و نیست، برادر فراری از خانه، سرکرده و امروز تمام آرزوهای خود را بربادرفته میبیند. این درست است که آنجلا قرار نیست در فیلم یک روان شیدا (حداقل بهصورت موقت) به نظر بیاید اما آنهمه تنفر و انتقام وی از خانوادهاش که مرکز ثقل داستان است نمیتواند توسط شخصی با چهره، گریم و رفتار نرمال صورت بگیرد. از دیگر بازیهای افتضاح میتوان به پدر روحانی اشاره کرد. اگرچه نقش فرعی دارد اما اهمیت او و اثرگذاریاش در کل ماجرا اصلی محسوب میشود. کارگردان بهدرستی و بهعمد قصد دارد که کشیش، حقیر و مزاحم به نظر برسد. ازاینرو حتی بازیگری کوچک اندام و آرایشی تلخ و نچسب را برای او انتخاب کرده است. ولی مهمترین مسئله در مورد این شخصیت که منظور کارگردان را برآورده کند بازی او بوده است که اینچنین نشده است. درواقع عناد کلیسا به نمایندگی این کشیش با آدمهایی که خود را به شیطان فروختهاند بر اساس سلوک و رفتار این کشیش موردی ترسیمشده است و کل سیستم مذهبی را در برنمیگیرد. بهاحتمال بسیار بازی بد این دو بازیگر متأثر از فضای تنگی است که دیالوگهای قصه و نظر کارگردان آن را درست کرده، بوده است. همچنین فیلمبردار از حرکات دوربین که خاص فیلمهای روانکاوانه است استفاده نمیکند و این در کنار ظاهر نامتناسب آنجلا باعث میشود بازی اما واتسون بیشازپیش ساده، مرده و حتی ساختگی به چشم بیاید.
اما موضوع شیطانپرستی که برای بار اول در فیلم با نام شیطان و توسط پدر روانپریش آغاز شد و بعد فرصت طلبانه توسط دختر پر از تنفر بسط داده شد را فراموش نکنید. موضوعی که همانگونه فیلم نیز بهدرستی به آن پرداخته است هیچگاه به آن شکلی که مردم دوست داشتند آن را تصور کنند وجود نداشته است. اما بسیاری از سیاستمداران، مذهبیون و پوپولیست ها خصوصاً در دهههای گذشته مانند آنجلا برای موجه ساختن خود و پیشبرد اهدافشان از آن بهرهبرداری کردند. حدس زدن اینکه مقصود داستاننویس و کارگردان (در اینجا هر دو یک نفرند) از ساختن این فیلم، واضح کردن موضوع شیطان و شایعات دوروبر آن است و یا یک بررسی روانکاوانه از یک دختر زجرکشیدهی انتقامجو، فکر نمیکنم که کار دشواری باشد. اما در زیر پوسته این اثر یک نکته فوقالعاده جالبی نهفته است. اگر دقت کنید میبینید که تمام حدسیات کارآگاه که واجد شخصیت باهوشی است برای تمام اتفاقات و افراد فیلم بهصورت مجزا درست هست. این را نیز کلانتر فیلم به خود کارآگاه چند باری میگوید. اما نکته در این است که چرا نتیجهگیری کلی وی اشتباه از کار درمیآید و حسرتکشان در پایان فیلم نیز میبینیم که بروس کارگاه که باهوشترین، درستکارترین و انسانترین شخصیت فیلم است بهسادگی مقهور دختر ناجنس و کشیش معتقد میشود. در حقیقت و در زندگی واقعی ما این ماجرایی است غمگین که در مورد اکثر آدمهای باهوش اتفاق میافتد و سرچشمه بسیاری از بدبختیهای ما هم بشمار میآید که متأسفانه مجال طرحش در یک نقد فیلم به دست نمیآید. اما همینقدرمی توان به آن اشاره کرد که در طول تاریخ لااقل ایران چه بسیار وزیران باهوش و فرزانه بودهاند که علیرغم خدمات بسیارشان به دست شاهان کودن و نالایق کشتهشدهاند و نهایتاً اینکه :" سبب مپرس از چه چرخ سفلهپرور شد که کام بخشی او را بهانه بیسببی است". آمنابار کارگردان سعی میکند در این فیلم به موضوعات حساسی که حتی جوامع پیشرفته را منحرف کرده و میکند بپردازد. هدف او قابلستایش است اگرچه در نمایش آن، باکمی مشکل روبرو شده است.
در گوشه اتاقم غریبهای کِز کرده است، مبهوت و پشیمان
در بالای سرم چیزی پران است، خسته و نالان
در کنج دلم شیطان لمیده است، سرحال و خندان
ستاره از تهران 17/04/1395
به نظر من اصلا موضوع فیلم جالب نبود
فیلمم کن: به نظر ما موضوع فیلم خوب و تازه بود اما پرداختن از دو زاویه به این موضوع کمی بیننده را سردرگم کرده است.
دیزی از تهران 28/04/1395
با درود
فیلم موضوع بسیار جذاب و کمتر پرداخته شده ای داره.در واقع بیشتر چیزهایی که من در ذهنم بعد از دیدن فیلم داشتم رو شما گفتید
اینکه مردم همیشه شیطان پرست ها رو به وسیله رسانه ها ،مذهب،یا به قول شما سیاست،بازی های ویدیویی و ....(به نظر من نقش دو مورد اول بیشتر هست)
آدمهایی عجیب و ترسناک با رداهای بلند و دندان های آغشته به خون و در کل با گفتن این مواردی که پایه واساسی ندارند سعی در پر مخاطب شدن بیزنس خود دارند و اینکار رو با یک عنصر ساده ولی کلیدی انجام میدهند ، انداختن عنصر ترس در وجود مردم . این کار حتی در کشور خودمان هم انجام میشه.
از بحث داستان که بگذریم من فضاسازی فیلم و فیلم برداری و تم خاکستری و مبهم رو دوست داشتم . اما به نظر من بازی اما واتسون خوب بود و تونست نقش دختر مظلوم نما رو خوب بازی بکنه البته اخر فیلم اون تغییر شخصیتی که مطلوب من بود رو نداد .
من میخواستم بیشتر بنویسم ولی به دلیل طولانی شدن بیشتر ادامه نمیدهم.
در کل فیلم خیلی خوبی هست و حتما پیشنهاد میکنم ببینید. بار دیگر به من ثابت شد برای دیدن فیلم فقط به نمره ومنتقد ها بسنده نکنم جون امتیاز فیلم به طرز ناعادلانه ای پایین است
فیلمم کن: ممنون دیزی جان، ما هم این فیلم را خیلی دوست داشتیم و به آن هم امتیاز نسبتا خوبی دادیم اما همچنان معتقدیم که واتسون بازی تاثیر گذاری در فیلم ارائه نمی دهد که همانگونه گفته شد راهنمایی نه چندان خوب کارگردان در مورد او و سبک فیلمبرداری نیز در این بی تاثیر نبوده است. همچنین از بیشتر نوشتن دوستان همیشه استقبال می شود.
سارینا از اراک 07/05/1395
موضوع فیلم نو بود
ایتان هاک خوب بازی کرد .
من بازی اِما رو هم دوست داشتم . اون دختر ترسان و خجالتی اول و اون شیاد دروغگوی آخر!
میتونست بیشتر روی فیلم کار بشه . میتونست ترسناک تر باشه ، یا نه ...بیشتر تو لایه های ذهنی شخصیت ها فرو بره .
از کارگردان دیگران توقع بیشتر بود .
اما من در کل از فیلم راضی هستم
فیلمم کن: به نکته خوبی اشاره کردید. از این کارگردان انتظار بیشتری می رفت.
psh از تبریز 30/07/1395
نقدتون خیلی غیر حرفه ای بود.ولی لازمه نقد همچین فیلمی داشتن کمی معلومات درمورده علم روانشناسی هست.از دیده من که یک روانشناس هستم فیلم جنبه های خیلی قوی و پرباری داشت که با نقد شما برام روشن شد که شما هیچ تصویر درستی از فیلم ندارید.پیشنهاد میکنم فیلم رو چندباره تماشا کنید.یه منتقد باید نقد درستی رو به بیننده تحویل بده.
فیلمم کن: ممنون از پیام شما. ای کاش کمی بیشتر می نوشتید تا لااقل خوانندگان این متن از منظور شما بهتر آگاه می شدند. جملات کلی نمی تواند ذهن آنها را راضی کند. مسلما معلومات نویسنده این نقد چندان مورد نظر خوانندگان نیست آنها در لابه لای جملات به دنبال چیزی می گردند که برداشتشان از فیلم را یا تغییر دهد یا کامل کند.
اما اجازه دهید اضافه شود که نوشتن درباره یک فیلم آن هم از دید یک تماشاگر عادی دوستدار سینما مستلزم داشتن تخصص های متعدد یا معلومات بی انتها نیست چرا که بیشمار فیلم با تم های مختلف در دنیا تولید شده و می شود و نقد کنندگان آنها لزوما کارشناس موضوعات تخصصی مطرح شده در همۀ آن ها نیستند. سینما همانند اتوبوسی است که هر کس می تواند در آن یبنشید فقط باید قوانین نشستن در آن و یا راندن آن را رعایت کند و تمام سرنشیان آن می توانند بدون آنکه رانندگی خیلی بدانند در مورد مهارت های راننده نظر دهند. ضمنا کارگردان و نویسنده همین اثر در روانشناسی متخصص نبوده و تحصیلاتش مرتبط با آن نمی باشد اما رانندگی با آن را بلد است. بهرحال خودتان اشاره به "روشن شدن" کرده اید و همین مقدار برای ما خوشحال کننده است.
مبین از ارومیه 27/03/1396
سلام.بابت نقدتون ممنون.
بخشی از فیلم برای من گنگ و نامفهوم بود جایی که جان گری به حضور نفر سوم اعتراف میکنه یعنی نزبیت و سپس کاراگاه بروس و کِنِت به دیدن آنجلا میرن چند عکس رو جلوش قرار میدن و آنجلا هم انگشتش رو به سمت نزبیت میبره.حالا بخش گنگش این بود که آنجلا از کجا وجود نزبیت به عنوان نفر سوم رو تشخیص داد؟
فیلمم کن: ممنون از اینکه این نوشته را مطالعه کرده بودید. مبین جان اگر درست به خاطر داشته باشیم آنجلا کارهای خود را بر اساس یک نقشه پیش می برد. برای او اهمیت نداشت که نفر سومی هم بود برای او این مهم بود که این کار با او صورت گرفته باشد تا ذهن کارآگاه را به طرف ماجرای شیطان پرستی و کارهای پلید آنها بکشاند. آنجلا با کشانیدن نزبیت به درون نقشه خود موفق شده بود تا به هدف خود برسد و همین مقدار برای منحرف کردن کارآگاه کافی به نظر می رسید.