معرفی, نقد و بررسی فیلم در قلب دریا-In the Heart of the Sea
-
منتشر شده در 09 بهمن 1394
ماجرای فیلم در قلب دریا - In the Heart of the Sea
هرمان ملویل جوان نویسندهای است که در جستجوی شخصی وارد شهر بندری کوچکی واقع در جزیره نانداکت ماساچوست میشود. روزگار مردم این بندر از تجارت پررونق صید نهنگ و فروش روغن آن میگذرد. او به خانه توماس نیکرسون آخرین بازماندهی در قید حیات از ماجرای کشتی اسکس Essex میرود. در مقابل بازگویی آنچه بر سر این کشتی و افراد آن آمده است مبلغ قابلتوجهی را به نیکرسون پیشنهاد میکند. نیکرسون ابتدا از تعریف ماجرا سرباز میزند اما تسلیم فشارهای همسرش شده و ماجرا را برای جوان نویسنده شرح میدهد. در سال 1820 یعنی30 سال پیش، او که نوجوانی بیش نبوده بهعنوان جاشو در کشتی تازه تعمیر شدهی اسکس و برای صید نهنگ عازم دریاهای دور میشود. کمپانی صاحب کشتی مطابق قولی که به اُوِن چیس Owen Chase، جوان باتجربه و باشهامتی که در شکار نهنگ مهارت بسیار دارد، داده بود میبایست کاپیتانی کشتی را به او واگذار میکرد اما این سمت به یک جوان پرافاده کمتجربه به نام جرچ پولارد George Pollard و به دلیل پدر بانفوذش واگذار میشود.چیس سرخورده شده ولی به خاطر همسر باردارش سمت دستیار اولی کشتی را قبول میکند. کشتی بارگیری شده و برای یک سفر طولانی بندر را ترک میکند.
در ابتدای کار یکی از بادبانها دچار مشکل شده و چیس با چالاکی بسیار آن را حل میکند. کاپیتان از این صحنه آزرده شده و بعداً هنگام صرف شام سخنان ناراحتکنندهای را درباره چیس بر زبان میآورد. در ادامه راه کاپیتان از سر بیتجربگی فرمانهای دردسر زایی را علیرغم مخالفت چیس اعلام میکند. حتی در مواجهه با یک طوفان خطرناک کم مانده است که کشتی و خدمهاش را به زیر آب بفرستد. مدت زیادی نمیگذرد که آنها موفق میشوند اولین نهنگ خود را صید کرده و پنجاه بشکه روغن ذخیره کنند. اما بعدازآن به مدت 3 ماه از هیچ نهنگی خبری نیست. در یک رستوران در اکوادور به کاپیتانی اسپانیایی با یک دست برمیخورند که از مکانی دور در غرب صحبت میکند. او از گلههای بزرگ نهنگ در آنجا تعریف کرده و همچنین از یک وال سفید بزرگ که کشتی آنها را منهدم کرده حرف میزند. پولارد با موافقت دو دستیارش بهطرف محلی که کاپیتان اسپانیایی شرح آن را داده بود حرکت میکنند. پس از مدتی دریانوردی بدون نتیجه افراد کشتی نارضایتی خود را کمکم ابراز میکنند. در همین زمان به یک گله بزرگ نهنگ برمیخورند. قایقها را به آب انداخته و شروع به صید میکنند. بعد از پرتاب نیزه به اولین نهنگ ناگهان با حمله یک وال سفید خشمگین مواجه میشوند. قایق حامل چیس و افرادش واژگون شده و آنها برای تعمیر موقت قایق به کشتی برمیگردند. نهنگ سفید خود را به اسکس میکوبد و بدنه آن را سوراخ میکند. چیس راهی جز پرتاب نیزه به نهنگ سفید نمیبیند. با برخورد نیزه خشم نهنگ بیشتر شده، چند نفر از افراد را کشته و به کشتی آسیب بیشتر وارد میکند. کاپیتان و سایر افراد متوجه وضعیت خطرناک کشتی شده و برمیگردند. با دیدن شرایط، کاپیتان دستور تخلیه کشتی را میدهد.
افراد تا آنجا که میتوانند آب و آذوقه را به 3 قایق کوچک انتقال داده و به تماشای غرق شدن اسکس آتش گرفته مینشینند. بعد از مدتی سرگردانی بر روی آب و در شرایط جسمانی وخیم، در افق جزیرهای پدیدار میشود. امید به گروه برگشته و بهطرف آن حرکت میکنند. نهنگ سفید که آنها را تعقیب کرده است مجدداً به آنها حمله میکند. قایقها را درهم میشکند و تعدادی از افراد را میکشد. بازماندگان که چیس، کاپیتان و نوجوان راوی قصه نیز در بین آنها هستند خود را به جزیره میرسانند. با پیدا شدن اجسادی چند متوجه میشوند که این جزیره بسیار کوچک راه نجات آنها نیست و تصمیم به ترک جزیره میگیرند.چهار تن از افراد بسیار رنجور که دستیار دوم کشتی نیز با آنهاست ترجیح میدهند در همانجا بمانند. قایقها را تعمیر کرده و با این قول که چنانچه نجات پیدا کنند به دنبال آنها خواهند آمد، دوباره دل به دریا میزنند. پس از مدتی و با تمام شدن آذوقه مجبور به خوردن یکدیگر میشوند. در شرایطی بسیار ناگوار دوباره نهنگ سفید را میبینند. چیس نیزه را برداشته تا به سمت مسبب بدبختی خود و افراد کشتی پرتاب کند. علیرغم درخواست سایر افراد این کار را نکرده و نهنگ نیز با نگاهی بدون صدمه زدن به قایقها آنجا را ترک میکند. افراد نجات پیداکرده و بعد از 3 ماه موفق به بازگشت به زادگاه خود میشوند. سازمان دریانوردی از کاپیتان و چیس میخواهند برای جلوگیری از شیوع اخبار ناامیدکننده که ممکن است به صنعت روغن نهنگ لطمه وارد کند، داستان خود را تغییر دهند. چیس نپذیرفته و کاپیتان هم تحت تأثیر مقاومت چیس و در گردهمایی رسمی واقعیت را تائید میکند. چیس برای دوستان گرفتارشده در جزیره قایقی فرستاده و 3 نفر از آنها را نجات میدهد. بعدها او همچنان به کار هدایت کشتی اما به قصد تجارت ادامه داده ولی کاپیتان پولارد بعد از یک سفر ناموفق دیگر این کار را برای همیشه کنار میگذارد. اینجا داستان نیکرسون به پایان رسیده و جوان نویسنده با قصد نوشتن یک رمان نه کاملاً بر اساس این قصه ، آنجا را ترک میکند.
نقد و بررسی فیلم در قلب دریا - In the Heart of the Sea
فیلم "در قلب دریا" یکی از شکستهای بزرگ سال 2015 است. نه میتواند که خود را از افتادن در پرتگاه ضرر دادن مصون بدارد و نه از جانب اهالی سینما مورد تحسین قرار بگیرد. کارگردان معتبر و باتجربهای آن را ساخته است، هنرپیشه سرشناسی نیز در آن بازی میکند، جلوههای ویژه هم که بد نیستند، از طرفی چفتوبست فیلم که خوب رویهم سوار شده است، طراحی صحنههای اوایل قرن نوزده هم که مشکلی ندارد، تولیدکننده هم که ناخنخشکی نکرده است (100 میلیون دلار هزینه ساخت) پس علت این بیتوجهی مردم به آن و شکست این فیلم چه میتواند باشد. به نظر من مهمترین دلیل برای عدم موفقیت فیلم این است که مردم این روزها کمتر علاقهای به آثاری نشان میدهند که کشتار حیوانات بیگناه مرکز ثقل آنها است. اگرچه هنوز هم قلعوقمع کردن حیوانات و گیاهان و محو کردن آنها از صحنه گیتی ادامه دارد اما تعداد آدمهای حساس به این موضوع نیز بیشتر شده است. شاید قصد فیلم به نمایش کشیدن شکوه شکار نهنگها در اعصار گذشته نباشد و پیام واقعی فیلم همان است که از زبان چیس در جزیره خالی از سکنه بیرون میآید اما متأسفانه تماشاگر از آن بیخبر بوده و از روی پوسترها و تبلیغات فیلم هم به آن پی نمیبرد. پس دیدن فیلمی باوجود اقتباس از یک رمان خیلی معروف برای آنها چندان جذابیتی نداشته و ترجیح میدهند به سالن دیگری که فیلمی با موضوعی غیر از آزار رسانیدن به حیوانات را نمایش میدهد، بروند. اما چند دلیل فرعی وابسته به خود اثر نیز شاید در مورد این عدم استقبال نقش داشته باشد. یکی پرداخت ناقص شخصیت نهنگ است. جلوههای بصری برای تأثیرگذاری نهنگ سفید بر روی تماشاچی یا خیلی اندک است و یا اثرگذار نیست. جدال میان چیس و کاپیتان برای برتریجویی در میان خدمه نیز نامفهوم است. چرخش فکری و رفتاری کاپیتان تحت تأثیر اتفاقات ناگواری که میافتد و علت آن قابللمس نیست. حتی صحنههای نبرد تنبهتن بین چیس و نهنگ پرداختنشده بود و اصلاً قلب بیننده را به لرزش در نمی آورد.
فیلم برای اوج و فرود خود فقط متکی به صحنههای شکار و قدرتنمایی نهنگ سفید است. در فیلم شخصیت منفی و شرور واقعی دیده نمیشود. نه چهره کاپیتان و نه آنیکی دو جمله تحقیر آمیزش در مورد چیس آنقدر شرورانه به نظر میرسند که داخل دل تماشاچی را برآشوبد. بیننده مجبور است همدردی خود را میان چیس وال گیر، کاپیتان همیشه دوربین به دست و موبی دیگ عصبانی تقسیم کند غافل از اینکه مقدار این همدردی به دلیل عدم پرداخت صحنههای احساسی کافی به نظر نمیرسد. صحنههای روایت داستان نیز خالی از اشکال نیست. اولاً نیکرسون به مردی 44 ساله اصلاً شبیه نیست و بالای شصت سال به نظر میرسد. مگر اینکه کارگردان قصد داشته باشد بگوید که نیکرسون به دلیل زجری که از این اتفاق کشیده او را اینقدر شکسته کرده که گریم شخصیت نیکرسون نیز نشاندهنده آن نیست. صحنههای رفتوبرگشت میان راوی و قصه اصلی خیلی کم بوده و اصلاً هیجان ندارد. کارگردان هیچ توجیه منطقی برای صحنههایی را که راوی آنها را ندیده و در آنها حضور ندارد اما دقیق آنها را توصیف میکند، ارائه نمیدهد. کارگردان نمیتواند از رابطه بین دو نوجوان در کشتی چیز قشنگ تأثیرگذاری دربیاورد و به خورد بیننده بدهد. خدمه کشتی خصوصاً دستیار دوم اگرچه در اکثر صحنهها حضور دارند اما از نقش یک سیاهیلشکر ساده بیشتر جلوه نمیکنند و نهایتاً صحنه خوردن اجساد و فداکاری برای خورده شدن نیز کک بیننده را هم نمیگزد. ضمناً موسیقی متن فیلم خصوصاً در هنگام شکار و درگیری با والها بیشتر مناسب فیلمهای امروزی و صحنههای تعقیب و گریز ماشینی در خیابانهای یک شهر است تا یک فیلم نیمه حماسی قرن نوزدهمی.
درصحنهای از فیلم چند جمله میان کاپیتان پولارد و چیس ردوبدل میشود که قابلتأمل است. پولاردی که کشتیاش (اعتبار و آیندهاش) درهمشکسته و به زیرآب فرورفته است. پولاردی که رنجور، گرسنه و مأیوس در یک جزیره کوچک خالی از سکنه از دست یک موجود مثلاً کودن اما غولپیکر پناه گرفته است اما صحبت از پادشاهی بر زمین و حکمفرمایی بر سایر موجودات زنده میکند. او گناه همه این اتفاقات ناگوار را به گردن نهنگ سفید میاندازد درحالیکه چیس طمع و غرور را علت آن میداند. پولارد خود را برتر از همه موجودات و قسمتی از خدا میداند و جستجو و کشتن آنها را وظیفه الهی خود می کند. احتمالاً آن ناخدای یک دست اسپانیایی تجسمی از شیطان بوده که برای گمراه کردن آنان در شهر کوچکی در اکوادور ظهور کرده و آدرس اشتباه به آنها داده بود. ولی آدرس درست و دقیق بود. پس حساب کتاب کاپیتان کمتجربه مغرور حریص درست است که تنها عامل مقصر چیزی جز وال سفید گردن کلفت نمیتواند باشد. پولارد دسته نهنگهایی که در دوردست ها بدون آزار رسانیدن به ما مشغول به زندگی هستند را فقط نعمت هایی قلمداد می کند که برای آسایش زندگی دگرگون شده ما نور و روشنایی تولید میکنند. این طرز تلقی پولارد از آفرینش که احتمالاً توسط آموزشهای مذهبی شکلگرفته است را در دعای بهشدت نامتجانس زمان ترک بندر میتوانیم حس کنیم. اما چیس انسان را لکه ننگی میشمرد که مانند ذرات حقیر خبیثی در هوا سرگردان بوده و برای آزار سایر موجودات بزرگ شریف دائماً اینطرف انطرف می روند. پولارد در اوج ناتوانی و بدبختی که خود مسبب آن بوده است هنوز به فکر انتقام و نابود کردن است (در هنگام گفتن این جملات مشغول درست کردن یک نیزه است) و چیس در فکر رهایی از این راه ناجوانمردانه امرارمعاش. بعداً چیس را میبینیم که وقتی فرصت فروکردن همین نیزه را در بدن نهنگ دارد از آن سر باز میزند و در آخر هم از نعمات خدا (دریا) مهربانانه برای تجارت استفاده میکند. در پایان او راضی به نظر میرسد و پولارد شکستخورده. کارگردان قضاوت و نتیجهگیری اخلاقی را نهایتاً به ما واگذار میکند.
دو نوع آدم روی زمین وجود دارد. افراد قدیمی شجاعی که روی موجهای متلاطم، نیزه به قلب یک وال عظیمالجثه بیزبان فرو میکردند و دسته دوم آدمهای پیشرفتهای که نفت را کشف کرده و از آن چیزهای مختلفی بیرون میکشند تا این موجودات آرام و نجیب را از خطر منقرض شدن نجات دهند. البته دستهی سومی هم هستند، ژاپنیها، که علیرغم اینهمه پیشرفت، وحشیانه هنوز دریاها را برای خوردن این بندگان خدا زیر پا میگذارند.
مرتضی قربانی از قزوین 07/12/1396
فیلم بسیار خوب و تاثیر گزاری بود با توجه از نقد شما