معرفی, نقد و بررسی فیلم لشگر لولوخورخوره ها-Goosebumps
-
منتشر شده در 24 دی 1394
ماجرای فیلم لشگر لولوخورخوره ها - Goosebumps
پسر نوجوانی به نام زَک کوپر Zach Cooper بعد از مرگ پدرش به اتفاق مادر خود که معاون مدرسه است از نیویورک به شهر دیگری به نام مدیسون نقلمکان میکنند. در بدو ورود او با دختر نوجوان همسایه هانا Hanna و پدر عجب و غریب و کمی عصبانی او آقای شیورزMr. Shivers آشنا میشود. طولی نمیکشد که هانا او را به همراه خود به یک شهربازی نیمهتمام که محل خلوت او هست میبرد و بیشتر باهم آشنا میشوند. در بازگشت پدر هانا متوجه شده و برخورد خیلی تندی با زَک میکند و او را از نزدیک شدن به دخترش حسابی میترساند.
شب بعد زَک از درون اتاق خود متوجه مشاجره شدید میان هانا و پدرش میشود. نگران شده و به در خانه آنها میرود اما با واکنش خشن پدر هانا مواجه میشود. سپس به پلیس زنگ زده و به همراه آنان و مادر خود وارد خانه هانا میشوند. پدر هانا اظهار میدارد که در خانه تنهاست و دخترش برای دیدار مادرش که از او جداشده قبلاً شهر را ترک کرده است. دو پلیس جوان تازهکار متقاعد شده و آنجا را ترک میکنند. اما زَک که میداند آنچه دیده است واقعی بوده خاله خود را که برای مراقبت از او به آنجا آمده است دستبهسر میکند و به همراه هممدرسهای تازه آشنا شدهاش چمب Champ، و در غیاب آقای شیورز برای کمک به هانا یواشکی وارد خانه آنها میشوند. در داخل خانه به مجموعه کتابهای کمیک-ترسناک مخصوص بچهها به نام Goosebumps برمیخورند که به شکل عجیبی قفلشدهاند. زَک با کلید روی میز قفل یکی از کتابها را که درباره غول برفی (میمون بزرگ سفیدرنگ) است باز میکند. در همین لحظه هانا سررسیده و آنها را برای ورود به آنجا بازخواست میکند. قبل از ترک خانه زَک میخواهد که کتاب را به کتابخانه بازگردانده که آن از دستش رهاشده و کاملاً گشوده میشود. در همین هنگام غول برفی به طرزی جادووار از داخل کتاب بیرون آمده و از خانه فرار میکند. در هنگام فرار از خانه به کتاب دیگری برخورد کرده و قفل آن نیز باز میشود. هانا که خیلی نگران است برای بازگرداندن غول برفی به داخل کتاب به دنبال او روان میشود. زَک و چمب هم که هنوز مبهوت هستند به دنبال او میروند. در باشگاه پاتیناژ غول برفی را مییابند اما در کشانیدن آن به داخل کتاب موفق نمیشوند و درحالیکه در گوشهای توسط غول برفی گیر افتادهاند، پدر هانا از راه رسیده و آن را به داخل کتاب بازمیگرداند. در راه برگشت به خانه, پسرها متوجه میشوند که پدر هانا همان نویسنده معروف کتابهای کمیک – دلهرهآور بچهها به نام آر ال استاین R. L. Stine است. در خانه, نویسنده راز خود را برای پسرها فاش ساخته و از چگونه راه پیدا کردن این هیولاهای خیالی به عالم واقعیت سخن میگوید. او تعریف میکند که در بچگی به دلیل آلرژی شدید از سایر همسنوسال خودش فاصله میگیرد و همین باعث آزار و اذیت وی توسط بچههای دیگر میشود. این آزارها باعث منزوی شدن بیشتر او و همچنین نفرتش از دیگران میشود. شروع به نوشتن داستان و شخصیتهایی میکند که بچهها را به جهت انتقام بترساند. دراینبین احساس او نسبت به دیگران آنقدر شدید میشود که قهرمانان بدجنس خیالی او به واقعیت تبدیل میشوند و او برای کنترل این لشکر ترسناک مجبور به قفلکردن کتابها میشود.
در همین حین نویسنده یعنی پدر هانا متوجه آزاد شدن شخصیت ناجنس عروسکی به نام اسلپی Slappy میشود. اسلپی هم که از دست نویسنده به خاطر محبوس کردنش ناراحت است تمام کتابها را برداشته و از خانه فرار میکند. او قفل کتابها را یکبهیک بازکرده و قهرمانهای خبیث را به عالم واقعیت راه میدهد. سپس برای اینکه پدر هانا نتواند آنها را مجدداً به داخل کتابها برگرداند، کتابها را میسوزاند. نویسنده که میداند چه فاجعهای در حال وقوع است به همراه بچهها به دنبال اسلپی روان میشوند. اسلپی و دوستانش شهر را به هم میریزند، سیستمهای ارتباطی را قطع و آدمها را منجمد میکنند. در خلال این تعقیب و گریزها زَک متوجه میشود که هانا واقعی نبوده و او هم توسط نویسنده خلقشده است. در طی گفتگویی که با نویسنده در همین مورد دارد متوجه میشود که او به خاطر فرار از تنهایی شخصیتهانا را خلق کرده است. بالاخره نویسنده با پیشنهاد زَک برای خاتمه دادن به این قائله که نوشتن یک داستان جدید برای مهار تمام شخصیتهای ترسناک رهاشده به داخل کتاب است موافقت میکند. نوشتن این کتاب جدید مشروط به پیدا کردن ماشینتحریر مخصوص خود آقای استاین میشود. بچهها پس از فرار از دست یک گرگینه بهطرف دبیرستان شهر که اکنون جشن رقص سالانه در آن در جریان بوده و ماشینتحریر نویسنده هم در آنجا نگهداری میشود، راه میافتند. اسلپی همان عروسک ناجنس که اکنون رهبری همه هیولاها را به عهده دارد به دنبال نویسنده به دبیرستان می آید. در دبیرستان نویسنده مشغول نوشتن کتاب شده و دیگران با هیولاها درگیر میشوند. اوضاع خوب پیش نرفته و نویسنده و بچهها طی نقشهای از مدرسه فرار کرده و به همان شهربازی نیمهتمام میروند. اسلپی از موضوع باخبر شده و به همراه دیگر شخصیتها خود را به آنجا میرساند. نویسنده که انگشتانش توسط اسلپی آسیبدیده کار تایپ و تمام کردن کتاب را به زَک میسپارد. او کتاب را تمام کرده و تمام هیولاها را به داخل آن میکشد اما همانگونه که انتظار دارد هانا نیز به همراه آنها به داخل کتاب کشیده میشود. آرامش به شهر برمیگردد و آقای شیورز یا همان نویسنده معروف بهجای معلم آسیبدیده زبان انگلیسی در دبیرستان شروع به تدریس میکند. زَک که از رفتن هانا بسیار غمگین است توسط نویسنده که دوباره هانا را خلق کرده غافلگیر میشود. وقتیکه نویسنده با خیال آسوده در حال قدم زدن در راهروی دبیرستان است ناگهان به یکی از موجودات خیالی آفریده دست خود یعنی پسر نامرئی برمیخورد. اینجاست که متوجه میشود او را از قلم جا انداختهاند. وحشت میکند و فیلم به پایان میرسد.
نقد و بررسی فیلم لشگر لولوخورخوره ها - Goosebumps
بهرغم تصور سازندگان، این فیلم تخیلی تنها به کار بچهها میآید. برخلاف بسیاری دیگر از این نوع فیلمها که بزرگترها را نیز به خود جلب میکند، اینیکی به دلیل جلوههای ویژه تکراری، در این خصوص موفق عمل نمیکند. فیلم حکایت شخصیتهای کمیک ترسناکی است که توسط آر ال استاین نویسنده پرکار و موفق آمریکایی خلق شدهاند و طی یک فرآیند مبهم که در ضمیر نویسنده در بچگی شکلگرفته است به عالم واقعیت راه پیدا میکنند. نویسنده برای جلوگیری از صدمه رساندن این شخصیتهای منفی به آدمها، آنها را در داخل نسخه اصلی داستان با قفل زدن به کتابها محبوس کرده است. کل داستان خود بهتنهایی, بد به نظر نمیرسد اما با جلوتر رفتن قصه در فیلم، آن کافی نبوده و بینندهی حداقل بزرگسال را به هیجان نمیآورد. فیلم نمیتواند اوج و فرودِ مختص این قبیل فیلمها که معمولاً بیننده را احساساتی میکند را تولید کند. هیولاهای داخل فیلم, تکراری و غیر مهیج به نظر میآیند. تعداد آنها خیلی زیاد بوده و نویسنده فرصت پرداختن به شخصیت آنها و درنتیجه معطوف کردن حواس و احساس بیننده به شخصیتهای منفی را ندارد. اسلپی را در نظر بگیرید. بهجای اینکه او تبدیل به یک رهبر خبیث باهوش سرخوردهی درعینحال ترحم برانگیز شود, نهایتاً در هیبت همان عروسک سخنگوی لافزن باقی میماند. این کمبود رسیدگی به شخصیتها به آدمهای واقعی داخل قصه نیز سرایت کرده و تماشاچیان از نزدیک شدن به آنها نهی میشوند. اما داستان دارای شوک غافلگیری است آنجا که پسر نوجوان قصه متوجه میشود هانا، دختر موردعلاقهاش واقعی نبوده و قرار است که سرانجام او هم مانند سایر قهرمانان درون کتابها شود. جریان آن بهگونهای است که بیننده هرگز نمیتواند آن را از قبل پیشبینی کند. اما جنبه بصری این صحنه, تکان لازم را به بیننده وارد نمیکند و تأثیرش در حد انتظار نیست. در عوض صحنه کشیده شدن دختر به درون کتاب و خداحافظی او از زک خیلی زیبا و رمانتیک ازکاردرآمده است.
جک بلک Jack lack از یک نویسنده اینچنینی فقط عینکش را دارد و بازی اوعلی رغم تمام تلاش بسیار, چندان به دل نمینشیند. کارگردان بهاشتباه از شیرین-نمکی کردن نقش او ممانعت کرده و به خلق جدیدی از یک کاراکتر پرخاشگر که تابهحال از جک بلک ندیدهایم, میپردازد. راب لترمن Rob Letterman که او را با فیلم خوشساخت و سرگرمکننده سفرهای گالیور (با بازی جک بلک) میشناسیم این بار هم سراغ خیالپردازی انیمیشن گونه میرود اما با مقداری عقبنشینی. فیلم باعجله به جلو رفته و فرصت کافی برای هضم قضایا را به بیننده نمیدهد. صحنههای بهدردنخور هم کم دیده نمیشوند. سکانس اظهار علاقه معلم مدرسه به مادر زَک و چرخیدن اطراف او واقعاً احمقانه به نظر میرسید. همچنین نجات دادن دختر دبیرستانی از دست گرگینه توسط دوست زک و عکسالعمل دختر, خیلی آبکی جلوه میکند. اگرچه قرار است که خون و خونریزی در یک فیلم با این درجهبندی وجود نداشته باشد اما این به میزان منفور بودن هیولاهای فیلم و ترس از آنها حسابی آسیب رسانیده است تا آنجا که فکر میکنم آنها شبیه کبریتهای واقعاً بیخطری بودند که ترس از آنها به خورد بچهها هم نمیرود تا چه رسد نوجوانان و بزرگسالان این روزها. اگرچه فیلم فروش بدی نداشت اما بینندگان را بعد از ترک سالن سینما راضی به خانهها نفرستاد. کارگردان و کمپانی سازنده طبق معمول این روزها پایان فیلم را باز گذاشته تا در صورت گل کردن این قسمت بهانه برای درآوردن دنبالهای بر آن را داشته باشند.
در دل فیلم چیز قشنگی پنهان شده بود و آن تنفر بچهی بهظاهر گنده شدهای است از آدمهای اطراف خودش. او در یک انزوای خودخواسته استعدادی را در خود پیدا میکند که با آن به انتقام از آدمهای دور و برش برمیخیزد. حجم این تنفر آنقدر زیاد است که تصمیم میگیرد نه یکی نه دوتا بلکه لشگری از هیولاهای کوچک و بزرگ خیالی را به نبرد با اهریمنان حقیقی بچهسال گسیل دارد. از اینکه قرار است خشک و تر باهم بسوزند نادم شده و هیولاهایش را زندانی میکند. در ادامه فرانکشتاین وار خود مجبور است به جنگ با مخلوقاتش برود و آنها را از میان بردارد. در پایان نیز پی میبرد بهجای اینکه موجودات ترسناکی بیافریند تا بد باشند خود میتواند نقش آنها را پذیرفته و به میان آدم بدها رفته و همرنگ جماعت شود. در دنیای ما نبرد میان خالق و مخلوق تنها به قصهها محدود نشده و این فیلم مرا به یاد آخرین نبردی میاندازد که ممکن است بین آدمهای باخرد و رباتهایی باهوش مصنوعی دربگیرد. خیلی از این خردمندان معتقدند که انسان بازنده این نبرد خواهد بود اما آدمهای کمتر خردمند اصلاً نمیدانند این نبرد چیست و کی قرار است اتفاق بیافتد.
دنیای آدمبزرگها و بچهها متفاوت است. در بیشتر مواقع هم غیرقابل درک. فیلمهای کارتونی و انیمیشن از معدود مظاهر مدرن هستند که نقطه مشترک این دو دنیا بهحساب میآیند. فیلم Goosebumps میخواست خود را در همین منطقه جا کند اما نتوانست.
غزل آزاد از تهران 29/12/1394
از نظر من فیلم خوبی بود ولی خب برای کسی مثل من که طرفدار آر ال استاین هست و شخصیت های کتاب هاشو خوب می شناسد.
nm10 از شیراز 28/07/1395
یکی از بهترین فیلم هایی بود که تو این ژانر دیده بودم.بی نظیر بود ولی درسته یکم هول هواکی قسلم ساخته شده بود ولی بهر حال به دل من خیلی نشست خیلی هم احساسی و رمانتیک بود.بازی جان بلک هم خیلی قوی بود چون اون شخصیتی بود که ماجرا فیلم می طلبید .