فیلمم کن - نقد فشرده فیلم کتاب فروشی The Bookshop

 

 

نقد فیلم فروشگاه کتاب The Bookshop

book3"ایزابل کویست(کویشت) Isabel Coixet" کارگردان زن 58 ساله‌ی اهل کاتالان اسپانیا یکی از داستان‌های نویسنده‌ی انگلیسی "پنه لوپه فیتزجرالد Penelope Fitzgerald" به نام "فروشگاه کتاب" که در سال 1978 میلادی به رشته‌ی تحریر درآمده است را انتخاب و آن را با فیلم‌نامه‌ای که از آن استخراج کرده به فیلم برگردانده است. فیلم به شرح ماجرای "فلورانس گرین Florence Green "، زن میان‌سال مصممی می‌پردازد که شوهرش را در جنگ جهانی دوم از دست داده و تصمیم دارد با ارثیه‌ی محدودی که در اختیار دارد در شهر کوچک ساحلی هاردبورو Hardborough در اواخر دهه‌ی 50 میلادی انگلستان یک کتاب‌فروشی دایر کند. او مجبور می‌شود برای تحقق بخشیدن به آرزویش با زن متنفذ، خودشیفته و سرسخت آن شهر، "ویولت گامارت Violet Gamart " دربیفتد. ویولت برای تصاحب ساختمان قدیمی‌ای که اکنون کتاب‌فروشی شده است و او آن را برای یک مرکز هنرهای مدرن در نظر دارد از نفوذ خود کمک می‌گیرد و به هر روش ناجوانمردانه‌ای متوسل می‌شود تا فلورانس را درهم بشکند. فلورانس جنگنده است و با دلگرمی‌های یک پیرمرد کتاب دوست مرموز، "ادموند برندیش Edmund Brundish" و همچنین کمک یک دختربچه‌ی باهوش، "کریستین Christine"، موفق می‌شود تا کتاب‌فروشی را سرپا نگاه دارد. اما حریف او نیز سرسخت است و نبرد نامنصفانه‌ی آن دو همچنان ادامه پیدا می‌کند. "کویستِ" کارگردان، یک فمینیست عمل‌گرای دوآتشه است که باور دارد نیمی از کارگردان‌های سینما باید زن باشند. او همچنین بنیان‌گذار شبکه‌ی زنان فیلمساز اسپانیایی است. به کتاب‌خوانی و فیتزجرالد علاقه مند است و این کارش نیز مانند قبلی‌ها بر زنان تمرکز دارد. تازه‌ترین اثرش به جنگندگی و قدرت اراده‌ی منفی و مثبت فقط زنانه می‌پردازد و به همین دلیل است که صحنه‌ی مجادله‌ی لفظی میان ویولت و برندیش که بیننده خیلی روی آن حساب باز کرده بود و می‌توانست با نظر کارگردان در طوفانی از جملات آکنده از نفرت و شعور بیننده را تکانی دهد به دلیل مَرد بودن برندیش ناامیدکننده book10و سطحی از کار بیرون آمده است. کویستِ زن دست‌کم نگیر در زندگی واقعی چندان راغب نیست تا در دنیای فیلم، برندیشِ مذکر را بیشتر از این در متن ماجرا برجسته کند. چیزی که احتمالاً در داستان اصلی نباید این‌گونه قربانی این طرز تلقی شده باشد. نقش زن مسن با اراده‌ی شیطانی را به دوست خود که قبلاً نیز حداقل دو بار باهم کار کرده‌اند یعنی "پاتریشیا کلارکسون Patricia Clarkson" می‌دهد و پیشنهاد او را برای استخدام "امیلی مورتیمر Emily Mortimer" انگلیسی در نقش اول فیلم می‌پذیرد. مورتیمر فرزند "سر جان مورتیمر" نویسنده است و دوران کودکی خود را با داستان‌هایی از "کانن دویل" و "چارلز دیکنز" که پدرش برایش می‌خوانده است سپری کرده و علاقه‌اش به کتاب به‌مرور زیاد شده تا جاییکه موضوع رساله‌اش در آکسفورد را درباره‌ی "دیکنز" نوشته است. او طرفدار سرسخت کتاب‌های کاغذی است و تصور می‌شود که برای پریشانی، سادگی و معصومیت نقش فلورانسِ فروشنده‌ی کتاب خیلی برازنده است. برخلاف ظاهرش هنرپیشه‌ی کمیابی است که قادر است هم‌زمان گزینه‌ی مناسبی برای فیلم‌های مستقل و هم هالیوودی باشد. به‌هرحال مشخصات و سرشت مورتیمر با شخصیت فلورانس در "فروشگاه کتاب" و همین‌طور اجرای منحصر به خود و شکننده‌ی وی (منظور متزلزل نیست) آن‌چنان درهم‌آمیخته می‌شود که اهمیتش از کارگردان و نویسنده‌ی اثر فراتر رفته و به مهم‌ترین نفر در پشت و جلوی دوربین بدل می‌شود. غفلت کارگردان از اهمیت نقش دختربچه (کریستین) موجب دلسردی عمومی بیننده شده و نقش کلیدی وی در فقدان عمیق شدگی شخصیتش، لحظات پایانی فیلم را کم‌فروغ می‌کند. خصوصاً که "بیل نایگی Bill Nighy" دیگر نیست تا با حضور دلپذیرش در نقش "ادوارد برندیش" قصه را قوام بخشد. به‌طورکلی کارگردان کاتالانی باآنکه بر روی موجودیت زن بیشتر از داستان اصلی مایه گذاشته است و گاهی اوقات باعث اشتباه احساسی بیننده شده اما در بازآفرینی شخصیت‌های جالب نوشته‌ی خانم فیتزجرالد خصوصاً زن و مرد عاشق کتاب و همچنین خلق فضای انگلیسی داستان کاملاً موفق عمل کرده است.

 

book7سادگی عیان فیلم نباید باعث شود که معانی متنوعی که در آن لحاظ شده را پیدا نکرد یا از آن‌ها به‌سادگی گذشت. اگر بیننده تصور کرده فیلم جلوه‌ی جدال میان دو زن بر سر کاربری یک ساختمان خاطره انگیز بوده بسی در اشتباه است. برای همین است که از خود ساختمان قدیمی اما مهم چیز زیادی در فیلم نمی‌بینید. ویولت، این عفریته‌ی موقر همیشه ماتیک به لب از درون عمارت کبریایی‌اش هر تحرک خردمندانه‌ی دهکده را رصد کرده و از قدرت و فاصله‌ی طبقاتی خود برای خفه کردن آن استفاده می‌کند. دایر نمودن مرکز هنری بهانه‌ای بیش نبود، او از کتاب‌خوان شدن اهالی این جامعه‌ی کوچک و آگاهی آن‌ها می‌هراسد. شاید با سوختن ساختمان قدیمی فکر می‌کنید ویولتِ مخوف به هدف خود نرسیده است و احساس خوشحالی و راحتی می‌کنید اما این یک لغزش فکری است (فیلم در مقایسه با داستان اصلی در مورد سکانس پایانی کمی مبالغه‌ی احساس عوض کن کرده است). بازهم بوی کتاب سوخته و تخته شدن یک کتاب‌فروشی است که ویولت را در آن ایام برنده‌ی این نبرد زنانه اعلام می‌کند. هنوز هم هرگاه نسیم بی‌خاصیت تاریخ بر این مصیبتکده می‌وزد این رایحه ی آشنا قابل حس است. ویولت قبل از این نیز موفق شده بود تا ادوارد برندیش، این مرد بی‌آزار، بانزاکت و دیوانه ی کتاب را تا حد خانم هاویشامِ آرزوهای بزرگِ دیکنز آن‌قدر منزوی کند که هم‌صحبت شدن با او نیازمند به‌جرئت فرا انسانی شود. برندیش از پیروی بزدلانه‌ی اهالی منزجر شده، ترسیده و ترجیح می‌دهد درب را فقط بر روی جملات و پاراگراف‌های هدفمند باز کند. او حتی عکس نویسندگانی که اثرشان را می‌خواند و شاید موافق آن‌ها نیز باشد را به دلیل ریا ورزی‌های مختص بشر دور می‌اندازد. بااین‌همه ترس و نفرت انباشته شده در درونش به‌محض دیدن کتاب به دوشی شبیه خودش دردَم شیفته‌اش می‌شود اما با درک وضعیت، تصمیم می‌گیرد جانفشانانه برای کمک به او دست به فداکاری زند و به دیدار book4کسی برود که از همه در دنیا بیشتر از او می‌ترسد. اما برای فلورانس مهربان، کتاب‌فروشی تنها یک ابزار امرارمعاش و یا مشغله ای برای سپری کردن ایام نیست. او شوهرش را برای اولین بار در یک فروشگاه کتاب دیده است و بدهکارانه با آن رابطه‌ی احساسی دارد . فکر می‌کند کتاب‌فروشی سنگری است در مقابل هجوم شرارت آدم های روزنامه به دست. این زنِ فروتنِ سرگردان با فروختن کتاب قصد دارد آرام بگیرد تا شاید از سرگردانی نجات یابد. رمان را اولین گذرگاه ورود به دنیای نوشین کتاب‌خوانی می‌داند و حتی "لولیتا"ی "ولادیمیر ناباکوف Vladimir Nabokov" که سنت شکنانه از رابطه‌ی شهوانی یک مرد میان‌سال با یک دختر نوجوان جسور قصه می‌گوید را متهورانه در معرض فروش می‌گذارد. در طول فیلم متوجه می‌شویم که فلورانس به مدارجی از خودمحوری، مرحمت، شعور و رهایی دست پیدا کرده و قصه‌نویس آن را افاقه ی خواندن مداوم کتاب می‌داند. فیلم ناخواسته ما را به یاد "شکلات سال 2000 لیسی هالستروم Lasse Hallström " می‌اندازد. هر دو اثر از یک ساختار مشترک بهره می‌برند ولی میزان واقعیت-عاقبتی فیلم "فروشگاه کتاب" بیشتر بوده و خوش‌بینی آن البته به‌اندازه‌ی "شکلات" شیرین نیست. در دنیایی که باز کردن یک کتاب‌فروشی حتی در زمانی که کتاب‌خوان‌های دیجیتال وجود نداشتند آخرین گزینه‌ی کسی است که می‌خواهد کسب‌وکاری برای خودش راه بیندازد، دیدن این فیلم آرامش‌بخش، معرفت زا و متأثرکننده است. باآنکه "فروشگاه کتاب" فیلم ظریفی بود با دیالوگ‌های خشن و باآنکه در کمال بی‌قراری خیلی باطمئنینه بود و یا باآنکه هرچه بود و یا با آنکه هرچه نبود اما مطمئنم کرد که فلورانس گرین سرگشته چیزی را به من آموخته بود، چیزی که تابه‌حال فکرش را حتی نکرده بودم،،،،، اینکه در کوچه کتاب فروختن شجاعت بیشتری می‌خواهد تا در پستو کتاب خواندن.

 

 

book6

 

 

محمد  از  مشهد               22/12/1399

                           

بسیار نقد نغزی شده من که بهره کافی بردم و بادیدن فیلم از شبکه نمایش وخواندن نقد فیلم کاملا به درک عمیق از فیلم رسیدم
سپاس

 

فیلمم کن: محمد جان ما هم از اینکه از این نوشته خوشتون آمده بسیار خوشحالیم.

 حسین  از  نیشابور               26/12/1399

                           

سلام نقد عالی بود اما توصیه میکنم فیلم رو با دوبله اختصاصی ببینین چون تو شبکه نمایش به دلیل سانسور زیاد میزان زیادی از محتوا حذف شده فیلم از اون فیلم هاست که مطمئن هستم خیلی به دل میشینه

 

فیلمم کن: ممنون حسین عزیز

شادان  از  تهران               06/02/1400

                           

نویسنده این نقد چه کسی لست؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فیلمم کن: فیلمم کن

 

نوشتن دیدگاه

Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Purple Cyan Golden Green Yellow

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family
Direction