معرفی, نقد و بررسی فیلم بروکلین-Brooklyn
-
منتشر شده در 05 اسفند 1394
ماجرای فیلم بروکلین – Brooklyn
ایلیش لیسی Eilis Lacey دختر جوانی است که به همراه خواهر و مادرش در یک شهر کوچک در ایرلند 1952 زندگی میکند. او بهطور موقت در یک فروشگاه که زن نسبتاً بدجنسی مالک آن است کار میکند. خواهر بزرگتر او به نام رز Rose بهوسیله دوست کشیش خود در آمریکا ترتیبی میدهد که ایلیش بتواند به بروکلین مهاجرت کرده تا آیندهای بهتر ازآنچه او در این شهر کوچک غمزده نصیبش شده است را برای خواهر کوچکش تأمین کند. او سوار بر کشتی اقیانوس نورد میشود و مادر، خواهر و خانهی خود را به مقصد بروکلین شهر بزرگی هزاران کیلومتر دورتر ترک میکند. بهزودی در کشتی اولین درسهای خود (زبر و زرنگ بودن) را از یک زن مهاجر باسابقه که مدتی در آمریکا زندگی کرده است میگیرد. در بروکلین به لطف پدر فلوود Father Flood همهچیز مرتب است. در یک پانسیون زنانه با صاحبخانهی مقرراتی، جدی و چند خانم جوان دیگر زندگی میکند و روزهایش را بهعنوان یک فروشنده در یک فروشگاه بزرگ شب میکند. روزهای اول ورودش به آمریکا بهسختی میگذرد و تنها دلخوشیاش خواندن چندینبارهی نامههایی است که از آنسوی اقیانوس از خواهرش رز میرسد. او شدیداً دلتنگ و افسرده شده است و صاحبکارش که متوجه این میشود از پدر فلوود برای تغییر اوضاع کمک میخواهد. ایلیش با درگیر شدن با کارهای خیرخواهانه در کلیسای پدر فلوود و همچنین ثبتنام و رفتن به کلاسهای شبانه دانشگاه که آنهم مرهون تلاشهای پدر روحانی است حالوروز بهتری پیدا میکند.
در مجلس رقص ایرلندیها با یک پسر جوان لولهکش به نام تونی Tony که بعداً معلوم میشود ایتالیایی است آشنا میشود. پسازاین آشنایی تونی او را به شام دعوت کرده و دیدارهای آنها ادامه پیدا میکند. وارد شدن این جوان به زندگی ایلیش موجب بازگشت نشاط به روحیه سرد او میشود. تونی او را بهصرف شام ولی این بار در خانه پدری و بهقصد آشنایی با خانوادهاش دعوت میکند. ایلیش دعوت او را قبول کرده و اوقات خوشی را در آنجا سپری میکند. شبهنگام در قبال جمله "دوستت دارم" که از طرف تونی بیان میشود مردد شده و نمیتواند جواب عاشق شیدایش را بدهد. چند روز بعد او درمییابد که تونی را دوست داشته و در دیدار بعدی آن را به او اظهار میدارد. روابط آنها وارد مرحله جدیدی شده تا اینکه خواهر ایلیش در اثر یک بیماری که آن را پنهان نگاه داشته بود در ایرلند میمیرد. پدر فلوود این خبر تکاندهنده را به ایلیش میدهد. با مکالمه تلفنی با مادرش تصمیم میگیرد برای مدت کوتاهی به ایرلند برگردد. تونی از برنامههای آیندهاش که در سر دارد و به راه انداختن یک شرکت کوچک ساختمانسازی است برای ایلیش میگوید و نظر او را جویا میشود. همچنین از او میخواهد قبل از عزیمتش به ایرلند بهصورت پنهانی باهم دیگر ازدواج کنند. در ساختمان شهرداری مراسم قانونی آن را انجام میدهند و او راهی خانهی پدری میشود.
در زادگاهش به دلداری و پرستاری از مادر داغدیدهاش مشغول میشود. توسط دوست صمیمیاش که قرار است بهزودی ازدواج کند به یک میهمانی که پسر یکی از خانوادههای سرشناس و متمول شهر به نام جیم فارل Jim Farrell هم حضور دارد دعوت میشود. در دیدارهای این جمع دوستانه جیم به ایلیش دل میبندد و او هم در حالتی مبهم این رابطه را پس نمیزند و نامههای متعدد تونی را تقریباً بدون پاسخ میگذارد. مادر ایلیش که از ازدواج او بیخبر است خیلی مایل است که تنها دخترش با جیم ازدواج کرده و به آمریکا دیگر برنگردد پس او را ترغیب به ادامه این دیدارها میکند. در خانهی جیم و در حضور والدینش جملهای از دهان ایلیش بیرون میآید که گویا راضی به ازدواج با او هست. در یک مجلس رقص جیم تقریباً از او خواستگاری میکند اما او در آن زمان پاسخ مشخصی نمیدهد. در همین احوال زن صاحبکار قبلی ایلیش او را به خانهاش دعوت کرده و به او میفهماند که از ماجرای ازدواجش با یک ایتالیایی باخبر است. ایلیش ناگهان گویی که از خواب بیدار شده است متوجه میشود که به همان دلیلی که از شهر کوچک زادگاهش فرار کرده بود باید بازهم بگریزد. با شرمندگی ماجرا را برای مادرش فاش کرده و او را دلشکسته میکند. با یک نامه از جیم عذرخواهی و خداحافظی میکند و بهقصد آمریکا سوار کشتی میشود. در پیادهروی مقابل محل کار تونی منتظرش میماند و در آخر شادمانه همدیگر را در آغوش میگیرند.
نقد و بررسی فیلم بروکلین – Brooklyn
وقتی از بیرون به فیلم نگاه میکنید آن را بی ادعا و سربهزیر مییابید ولی وقتی از طرف دیگر آن را برمیگردانید و با دقت برانداز میکنید میتوانید صورت باشکوه و شورانگیز آن را ببینید. فیلم در آغازش جایگاه فکری ازهم دور دو خواهر که ظاهراً خیلی به هم نزدیک هستند و با مادرشان زندگی میکند را به تصویر کشیده است. رز خواهر بزرگتر که نقشش را فیونا گلسکوت Fiona Glascott بازی میکند، داوطلبانه ازخودگذشتگی کرده و با امکاناتی که میتوانست برای خوشبختی (رهایی از وضع موجود) خود بکار گیرد، مسیر را برای مهاجرت و آیندهی بهتر تنها خواهر کوچکتر خود، ایلیش با بازی سیرشا رونان Saoirse Ronan هموار میکند. شاید هم این سیب شیرین را به دلیل بیماری سختی که از همه پنهان کرده است به خواهرش میبخشد.شاید هم به دلیل اینکه توانائی خوشبخت کردن همه را ندارد و نیز به دلیل مسئولیتپذیری که نسبت به مادر و خواهرش دارد صلاح را بر این میبیند که زمین ایلیش را آباد کند. خواهر کوچکتر هم درنهایت خودخواهی ( البته طبیعی به نظر میرسد) که در زیر ظاهر معصومانهاش به چشم نمیآید این پیشنهاد را میپذیرد. او در هنگام رفتار با دیگران مهربان و عاری از پیچیدگی به نظر میرسد اما بهوقت تصمیمگیری در مورد خود و منافعش چهره ای طمعکار، خودخواه و پیچیدهای دارد که دیگران آن را نمی توانند ببینند. برای فرار از این شهر کوچک و غمزده حاضر به شکستن دل مادر و خواهرش میشود. مرگ ناگهانی خواهرش او را غمگین میکند اما مقدار زیادی از این غم به دلیل نگرانی از بازگشت و زندگی در آن شهر کسلکننده و در کنار مادرش است. در حقیقت مادر را بهعنوان نماد سیهروزی دوران قبل از مهاجرتش میداند. ازاینرو هرگز به مادرش پیشنهاد آمدن به امریکا ولو برای مدت کوتاهی را نمیکند. حس عافیتطلبی، او را از آگاه کردن نزدیکانش نسبت به ازدواجش منع میکند و اگر آن نهیب صاحبکار قبلی بهظاهر بدجنسش نبود حتما کسان دیگری نیز قربانی منفعتطلبی او می شدند. او حتی دوست داشتن را با مقیاس منافعش میسنجد. هنگامیکه در مواجهه با جمله "من عاشقت هستم" دوستپسرش تونی سکوت میکند دلیلش را فکر کردن عنوان میکند. در همین رابطه او چند روز بعد جملهای را بر زبان میآورد که درونش را بهتر روشن میسازد. اومی گوید: " در موردت فکر کردم و دیدم ازت خوشم (نه اینکه عاشقت هستم) میاد". خودخواهی معصومانهاش مدام او را مجبور به سبکسنگین کردن اوضاع میکند. از اینکه چرا با جیم، پسر متمول و سرشناس شهر، قبل از مهاجرت آشنا نشده بود حسرت میکشد و اینکه در حال حاضر مجبور است با یک پسر لولهکش از سطح پایین جامعه زندگی کند پشیمان به نظر میرسد. ایلیش نمونه تمامعیاری از آدمهای رند فرصتطلبی است که مهاجرت به یک شهر بزرگ، رفتار آنها را از شرم به گستاخی بدل میکند. اگر در پایان فیلم شخصیت آیلیش را بی غل و غش و ساده یافتید پس بدانید که آدم ساده این ماجرا خود شما هستید. به قصهنویس و کارگردان این ماجرا و فیلم باید هزاران تبریک گفت که چگونه اینهمه نکات ریز، درشت را ماهرانه و تضاد گونه در داخل روحیه،شخصیت و رفتار این دختر جوان جاسازی کردهاند.
بگذارید از شخصیت ایلیش در فیلم فاصله گرفته و به ماجراها نیز بپردازیم. فضای بیشتر انگلیسی- کمتر آمریکایی فیلم ظاهراً پرشده است از موضوع مهاجرت، شکست و پیروزی در شهرهای کوچک و بزرگ و غصه ی فلجکننده دوری از خانواده و داروی معجزهگر عشق. اما در زیر این پوشش ابریشمی، حرفهای زیادی برای گفتن پنهانشده است. عوامل فیلم بیشتر ایرلندی هستند و طبیعی است که سکان فیلم بیشتر به آنطرف بچرخد. جیم باکلاس و باشعور اگرچه کشورهای دیگر را ندیده است اما سمبلی از غرور و اصالت یک کشور ریشهدار یعنی ایرلند بهحساب میآید ولی تونی عامی لولهکش که دست بر قضا ایتالیایی است (مردم در اروپای غربی ایتالیاییها را کمی از متشخص بودن به دور میدانند) نماد یک کشور توخالی و پفکرده یعنی آمریکا است. فیلم ساحلی در آمریکا را به نمایش میگذارد که پر است از آدمهای سرخوشی که مانند گله شیر ماهی در همدیگر میلولند و در ایرلند برعکس، ساحلی تنها که آب و شن و نور در آن به زیبایی یک تابلوی نقاشی آبرنگ به رخ کشیده میشود. همچنین در صحنهای دیگر شاهد مهاجران ایرلندی پا به سن گذاشتهای هستیم که از سر استیصال برای سیر کردن شکمشان به کمکهای یک کلیسا با کشیش ایرلندیاش تن می دهند. زیرکانه نشان میدهد اگر ایلیش مهاجرت نمیکرد یک شوهر تروتمیز پولدار نصیبش میشد و حالا مجبور است با مردی بسازد که برای درآوردن چندرغاز هرروز مجبور است دستوپایش را در فاضلاب آدمهای دیگر فروببرد. همه اینها حکایت از گوهری دارد که مهاجر جوان ما آن را داشت اما ندید. فیلم از دنیای جدیدی میگوید که گناهکاران در شلوغی و لابهلای نورهای رنگارنگش گمشده و رسوا نمیشوند. وقتی مشت ایلیش لیسی پیش صاحبکار فضول قبلی خود باز میشود با حالتی حق به جانب به او میگوید: "یادم رفته بود این شهر چه شکلی است". اگرچه بیننده در ابتدا، زن فضول را آدم بد این ماجرا بهحساب میآورد اما با خرج کمی واقعبینی و انصاف میتوانست متوجه شود که ازدحام یک شهر بزرگ میتواند کار زشتی که ایلیش و ایلیش ها میکنند را پنهان نگاه دارد اما یک شهر کوچک نمیتواند گناه آن را نادیده بینگارد. او با گفتن این جمله نمیتواند آن پیرزنی که سالها در یک شهر کوچک که تفریح بزرگتری غیر از حرف زدن و فضولی نداشته را مقصر عمل شیطانیای قلمداد کند که خود داشت مرتکب آن میشد. بااینوجود، زشت و زیبا نشان دادن ایرلند در ابتدا و انتهای فیلم البته از چشم ایلیش به این معنی نیست که عناصر زیبا کننده آن پس از مهاجرت او به ایرلند اضافهشده است بلکه او آنقدر به آنها نزدیک بوده است که یارای دیدنشان را نداشته است (آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد).
کارگردان و فیلمنامهنویس با این فیلم بهنوعی از بلوغ فیلمسازی و قصهسرایی خود حکایت می کنند. هنرپیشهها نیز همگی از پس نقشهایشان بهخوبی برآمدهاند و نامزدی اسکار 2016 برای سیرشا رونان بهحق بوده است. من بازی وی را بیشتر از بری لارسون Brie Larson در فیلم اتاق Room پسندیدم. به نظر من بازی در قالب این نقش به لحاظ فنی و سکونی که در آن جاری بود بسیار مشکلتر از نقش زن زندانیشده در اتاق بود. نمایش او در نقش حداقل دوگانه اش بعنوان یک زن معصومِ خودخواهِ عافیت اندیشِ مصلحت بین ولو اگر از آن اطلاعی نداشته است شاهکار است. همچنین گمان میکنم که عوامل سازنده فیلم ارادت خاصی هم به کلیسا و متولیان مذهب داشتهاند. پدر فلوود با بازی جیم برودبنت Jim Broadbent یک خیر به تمام معنی است و همه کاری انجام میدهد بهغیراز موعظه، بخشیدن گناه آدمهای خطاکار و امورات روزمره کلیسا. رویهمرفته فیلم بروکلین تأثیرگذار(فقط شخصیت دو خواهر)، منطقی (نه به لحاظ مشکلات یک مهاجر)، لطیف و کمی رمانتیک بود. بهر حال وقتی فیلم به انتهای خود رسید متوجه شدم بروکلین فیلمی در مورد یک ماجرای عشقی نبود. آن حتی در مورد مهاجران ایرلندی سکنی گرفته در یک کشور و شهر جدید و مصائب آنها هم نبود. بروکلین در مورد فریفتن اندیشه به دست زمان و مکان بود. بروکلین وسوسه تمام ناشدنی از رزرو آینده با فروختن گذشته بود. بروکلین دری بود میان نورها، نوری که از ما میگریزد و آنی که بر ما میتابد. بروکلین به ما گفت که چگونه افکار آدمها میتواند یک سرزمین را اینقدر کوچک و یا یکی دیگر را آنقدر بزرگ کند. یک آبادی را بمیراند و آنیکی را آبادتر کند. آدمهایش را غیرقابلتحمل و یا دوستداشتنی کند. به ما فهماند که ارضای غرایز مادرزادیمان در جاهای تنگ و کوچک چرا دشوار است. بروکلین یک انتخاب بود میان آشنایانی که حوصلهی مان از آنها سر رفته بود و غریبههایی که قرار است بعداً حوصلهی مان از آنها سر برود. بروکلین پلی بود بین خجالت و جسارت. بروکلین فاصلهای بود میان فداکاری های داوطلبانه و خودخواهیهای طبیعتگرایانه. بروکلین تفاوت میان لبهای ماتیک زده و نزده بود. بروکلین دیواری بود میان ایرلندیها و ایرلندیها.
ماهیهای کوچک بااستعدادی هستن که فکر میکنن نمیتونن توی یک برکهی کوچیک به نهنگ تبدیل بشن اما تو سینک ظرفشویی چرا.
ماهیهای کوچک خردمندی هم هستن که فکر میکنن گاهی اوقات توی یک دریا نمیشه زندگی کرد ولو اینکه یک نهنگ باشی اما تو سینک ظرفشویی چرا.
بهاره از تهران 06/01/1395
تقریبا با نقد شما موافقم بغیر از اینکه چنانچه قهرمان داستان در ایرلند باقی مانده بود هرگز مورد توجه پسر ثروتمند ایرلندی قرار نمی گرفت،پسر که تا کنون به خارج از ایرلند نرفته بود تجربه دختر رو بسیار گرانبها می دید و البته ایلیش هم بسیار پخته تر شده بود چیزی که جز در سایه رفتن بدست نمی آورد
فیلمم کن: بهاره جان از اینکه این نوشته را خوانده و نظر خودتان را گذاشته بودید بسیار سپاسگزاریم. ما هم با شما موافقیم، افرادی که به سرزمین های رویایی می روند در بازگشت مورد احترام و توجه (حتی بدون دلیل) قرار می گیرند. در مورد پختگی چندان با شما موافق نیستیم شاید زبر و زرنگ تر شدن و یا رند شدن برای خیلی از این افراد یا لااقل قهرمان زن این فیلم مناسب تر باشد. رفتار ایلیش پس از بازگشت به ایرلند در مواجهه با آن جوان به ظاهر معصوم و چشم و گوش بسته حکایت از پختگی نمی کرد. ضمنا اینکه مدت اقامت وی در آمریکا آنقدر نبود که او را حسابی بپزد بلکه حقایق را دربارۀ وی آشکار کرد.
مهرداد از خراسان 02/02/1395
فیلم بسیار خوبی بود با اینکه ریتم سریعی نداشت ولی بیننده رو خسته نمیکرد فقط تنها ایرادی که من در فیلم دیدم پایان فیلم بود که میتونست بهتر باشه در پایان داستان بازگشت ایلیش به بروکلین بی دلیل محکم و قابل قبول برای بیننده و ناگهانی است. من نفهمیدم برای حفظ آبرو و از ترس لو رفتن ازدواجش بازمی گردد یا سخنان صاحبکار سابقش در او جرقهای ایجاد میکند که ناگهان به یاد شوهرش می افتد و ناگهان برای "تونی" که هیچ اثری از او در ایرلند پیدا نمیشد اشک میریزد و متوجه میشه که هنوز دوستش داره و جیم رو بدون دیداری و خداحافظی رها میکنه .بههرنحوی پرداخت ضعیفی بود. .
لیلا از نورآباد 12/04/1395
با تمام مطالبی که راجب به فیلم نوشتین موافقم و همچنین با صحبتی که مهرداد کرده.
بنظر میومد تونی رو در همونجا گذاشت و برگشت به شهرش مثل اینکه اون فقط وسیله ای بود برای رفع دلتنگیش و اینکه بتونه با اون شرایط کنار بیاد همین.
سارا از مشهد 11/08/1395
نقد جالبی بود و بسیار نکته بین...
فقط ای کاش در مورد پایان فیلم هم می نوشتید.
به نظر من پایان بندی جالبی نداشت.
فیلمم کن: ضمن سپاس از توجه و لطف شما، پایان فیلم ها یکی از قسمت هایی است که بیشترین اختلاف نظر میان بیننده ها را دارد. به تصور ما و با توجه به رفتاری که ایلیش از خود نشان داد پذیرفتن آن عاقبت برایش بهترین مجازات بود.
لیلا از بوشهر 01/07/1398
ممنونم،نقد نکته بینانه و هوشمندانه ای نوشتید و از خوندنش لذت بردم.
فیلمم کن: لیلا جان ما هم از وقتی که برای خوندن این مطلب گذاشتین ممنونیم.
کرم کتاب از تهران 14/06/1399
سلام و ممنون. مشکل من با فیلم از جایی شروع میشود که قهرمان فیلم بی هیچ دلیل خاصی موضوع ازدواجش را از مادر و دوستش پنهان میکند و سبب ساز سوء تفاهمی میشود که به آن وضع مشکوک باید جمعش کرد. معلوم نیست اگر صاحب کار سابقش پته اش را روی آب نمیریخت آیاد باز هم او به امریکا برمیگشت یا نه. تقریباً توی دو سه نقدی که از فیم خواندم سراپا تمجید و تحسین دیدم و کمترین اشاره ای به این موضع نکردند که از این لحظه به بعد فیلمساز ما را از ایلیس دور نگه میدارد و از درونیات او چیزی به ما نمیگوید. شاید او برای خودش دلایل موجهی داشت اما تماشاگر متوجه نمیشود (یا من نفهمیدم) و آن چرخش عجیب فیلم را از سکه انداخت. فیلم البته یک سروگردن از فیلمهای همرده اش بالتر است و بازی دختر عالی بود اما نمیدانم چرا از این نکتۀ بسیار مهم در نقدها غفلت شده که نمیشود گفت سهوی بوده. باز هم تشکر.
فیلمم کن: ما به وضوح به این مطلب شما اشاره کرده ایم.
مریم از تهران 08/02/1400
کار آلیس در فروشگاه در آمریکا چه بود؟ و اون کار میتونه مرجع و یا نمادی برای اطلاع دادن از احوال روحی آیلیس در آمریکا باشه؟ و این فیلم میتونه به موضوع زندگی در حال اشاره کنه؟ seize the day منظورم هست؟ و گذشته ای که دیگه از دستش داده و فکر کردن به اون جز اضافه کردن به نگرانیهایش کاری نمیکند و فایده ای ندارد. موضوعی که واقعا اغلب مهاجران توجه دارن و گذری به گذشته واقعا از لحاظ فکری نابودشان میکنه