
نقد فشرده فیلم بازیابی خاطرات Rememory
-
منتشر شده در 26 آبان 1396

نقد فیلم بازیابی خاطرات Rememory
درباره حافظه، ازکارافتادن موقتی آن و عملکرد مغز در خصوص شیوهی ذخیرهی اطلاعات و استخراج دادههای پنهان مانده در گودترین قسمت های آن و شکلگیری یک قصهی جنایی و یا روانکاوانه، فیلمهای خوب و بد بسیار ساختهشده است. اما فیلم "بازیابی خاطرات Rememory " بااینکه به لحاظ بصری ناپخته و پر ایراد بود اما به موضوعی جالب و نسبتاً جدید درباره (بهعنوان یک فیلم سینمایی) عملکرد گزینشی مغز برای یادآوری آنچه در گذشته اتفاق افتاده است میپردازد. دانشمندی که با تأثیر گرفتن از مرگ دختر کوچکش دست به اختراع ماشین حیرتانگیزی میزند که قادر است تمام خاطرات فراموششدهی آدمی را بر روی یک صفحه کوچک و با وضوح کامل نمایش دهد. فیلم در ادامه با متمرکز شدن بر اینکه این دستبرد به منبع خاطرات که مغز آنها را بهصورت خیرخواهانه و جانبدارانه مخفی نگاه میدارد موجب تباهی کل سیستم مغز میشود قصد غافلگیری بیننده را دارد. ذهن کارگردان کانادایی فیلم مارک پالانسکی Mark Palansky توانسته که ایدهی جذابی را بیابد اما در انتقال این سوژه به دوربین ناکام مانده است که افسوس تماشاچی را در پی دارد. همزمان با نفوذ به اعماق دستنیافتنی مغز، سایر بخشهای فیلم خصوصاً بازی هنرپیشهها و آنچه از زبان آنها بیرون میآید نیز بایستی عمیق و پرمایه میبود. آن چیزی که در این فیلم به شکل تأسفآوری وجود نداشت و این ایدهی دوستداشتنی و پرطرفدار را تباه ساخته بود. هنرپیشهها در ظاهر جدی بودند اما مجموع تحرکات آنها بر روی پرده سینما سطحی و خالی از احساس واقعی بود که احتمالاً از بیتجربگی کارگردان نشئت گرفته است. از پیتر دینکلج Peter Dinklage، کوتولهی معروف و البته بااستعداد سینما، میتوانست بیش از آنچه دیده شد بهرهبرداری شود و با قسمت کردن مقداری از تفکرات دانشمند مخترع با او ، فیلم متعادلتر به نظر میرسید. او با قد و قامت کوچک خود قادر بود که از راهروهای باریک مغز عبور کرده و دادههای جذابتری را به بیننده انتقال دهد که البته اینگونه نشد. از طرف دیگر کیفدستی و ماشین بازیابی خاطرات که درون آن قرار داشت با عملکردی که از آن شاهد بودیم مطابقت نداشت و بیشتر شبیه به کنسولهای بازی (Game) بود تا یک اختراع انقلابی با قابلیت مافوق تصور.
تاریخ انقضای یک خاطره را نمیتوان حدس زد چراکه تصمیمگیری در قسمتی از "ما" انجام میشود که ظاهراً کنترلی بر آن وجود ندارد. قدرت ذخیره اطلاعات در مغز غیرقابلتصور است. گویی لایتناهی است و هر آنچه را میبیند، میشنود، میبوید، میچشد و لمس میکند را میتواند برای همیشه در گوشهای انبار کند. از چیزهایی که در خواب میبینیم که در عالم هشیاری محال بود به خاطر آوریم میتوان به آن پی برد. قدرت مغز در اختلاط این دانستهها و استنتاجی از آن به شکل رؤیا و خیال نیز متحیرکننده است. اما احساس میکنیم دادههایی که مانند یک قصه دارای سروته مشخص و محتوایی هدفمند هستند دارای زمان ماندگاری بیشتری در هزارتوی مغز هستند. خاطرات هم از این دستهاند. مغز در طول زمان، فرآیند جانشین کردن خاطرات را به یکی از خودفرمانهای خودش بدل کرده است ازاینروست که خاطرات بد را اگرچه بهکلی از یاد نمیبرد اما آثار زجرآور آن را بهمراتب کاهشیافتهتر میبینم. فیلمی که درباره آن صحبت میکنیم از عملکرد خاطره زدایی مغز حکایت میکند و آوردن فشار و یا از بین بردن عوامل اخلالگر را در جهت بازیابی خاطرات بهکلی ازدسترفته را
عاملی برمیشمرد بر تمام شدن کار مغز. داستان زیبایی که قسمتهایی از آن امروزه جزء علم عصب و روانشناسی است درحالیکه انهدام فیزیکی مغز بر اثر فوران اطلاعات فراموش شده احتمالاً از قدرت تخیل سرچشمه میگیرد. در فیلم، قهرمان داستان صحنهی تلخ مهمی از زندگیاش را بهکلی از یاد برده است و به کمک ماشین متوجه میشود که مغز در تحریف خاطرات نیز استاد است. این صحنهی تصادف که منجر به مرگ دختربچهی مخترع ماشین بازیابی خاطرات شده است زیبا و قابلتأمل است چراکه مغز او در آن لحظه فرمانی صادر کرده است که او خود را از مقصر بودن برهاند. وی بعداً درمییابد که خاطراتی وجود دارند که معمولی نیستند. مغز، آنها را به همانگونهی واقعی یادسپاری میکند اما به همانگونهی واقعی یادآوری نمیکند چون در غیر این صورت زندگی باغچهی خاکستر شدهای خواهد شد با خارهای گزندهی بدرنگ. قسمتی از کابوسها و خوابهای آشفته نیز از همین خاطرات بد سرچشمه میگیرند که قدرت بازیابی دیداری دارند. بههرحال مطالعات اخیر علمی نشان داده است که مغز قدرت خاموش و روشن کردن خاطرات را دارد و فیلم آقای پالانسکی هم نشان داد که چنانچه مغز را وادار کنیم تا آنچه را که دوست ندارد را به خاطر آورد ممکن است برای همیشه خاموش شود.