نقد فشردهی فیلم تیغ اره Hacksaw Ridge
-
منتشر شده در 02 اسفند 1395
نقد فشردهی فیلم تیغ اره Hacksaw Ridge
انبوه فیلمهای سینمایی که هر سال به تعداد آنها نیز افزوده میشود متفاوت بودن را برای سازندگان آنها بسی دشوار کرده است. مل گیبسون در آخرین فیلمی که کارگردانی کرده است توانسته این کار دشوار را انجام دهد. منظور نیمهی اول فیلم تیغ اره نیست بلکه از دقیقهی 70 به بعد است، آنجا که وی ثابت میکند میتواند دریده شدن پوست و گوشت و فوران زدن خون از درون آنها را طوری به نمایش بگذارد که تابهحال ندیده باشیم. تلاش وی برای دوختن احساسات تحریک شده از ابتدای رمانتیک فیلم تا پایان پر از خون و خشونت آن به ثمر نشسته تا آنجا که هر دو دسته از تماشاگران را خرسند از سالن سینما بیرون میکند. با دیدن تیغ اره به استعداد گیبسون بهعنوان یک کارگردان مسلط غیر تصادفی میتوان ایمان پیدا کرد. اگرچه خشونت متفاوت وی در مصائب مسیح The Passion of the Christ و آخرالزمان Apocalypto نیز از این حکایت داشت اما این درام جنگی مبتنی بر واقعیت عیان کرد که این نگاه به بیرحمی و قساوت با تمایلات درونی این کارگردان بهصورت عمیقی ترکیب شده است. گیبسون با ساخت این اثر از شیوهی معرفی کردن رئوفترین قلب دنیا در خشنترین نقطهی روی زمین در آن ساعات، هشیاری خود را به رخ میکشد تا جائیکه نظر صاحبان کمپانیهای فیلم سازی برای کارگردانی فیلمهای اکشن به بنبست رسیده را جلب میکند. سرزنش گیبسون به دلیل بیشازاندازه وحشی نشان دادن ژاپنیها و سینمایی کردن واقعیت، راه بهجایی نمیبرد و ساختۀ او تأثیر خوشایند خود را بر تماشاگر و منتقد میگذارد. راز پیروزی او در ساخت تیغ اره نه در داستان خاصش و نه در بیرحمیهای ذاتی یک جنگ نهفته است بلکه فقط در نحوهی قصهگویی گیبسون از عبور گلولهی سُربی از کلاه جنگی و برخوردش با استخوان سر و پاشیدن خون سرخ بر یونیفرمها است. بهرحال رویارویی میان ترکش و بانداژ، سوزش و مورفین، کشتن و زنده نگاهداشتن در هیاهویی از مسیر و زوزه ی گلولههای ریزودرشت و فریاد و نالههای سربازان بر زمین افتادۀ دو سوی خاکریز، تیغ اره را خواستنی کرده است.
این فیلم با ظاهری بیشازحد هالیوودی و شستهرفته از نمایش سیاهیلشکرهای انبوه با نماهای باز از میدانها جنگ دوری میکند و فیلمبردار لنز دوربین را به درون بافتهای بریدهشده و پر از خون فرومیکند تا در فضایی اشباعشده از دود باروت از فداکاری منحصربهفرد جوانی در خلال یکی از نبردهای دشوار آخرین روزهای جنگ جهانی دوم نماهای درشت و بسته ارائه دهد. داستان جوانی آمریکایی به نام "دزموند داس" که بر اساس اعتقادش از دست زدن به اسلحه خودداری میکند اما برای اینکه متهم به بزدلی و فرار از جنگ نشود علاقه دارد که در خط مقدم به ارائه خدمات پزشکی مشغول شود. برای کسانی که اطلاعات قبلی از این فیلم دارند، تماشای نیمهی ابتدایی فیلم یعنی صحنههای غیرجنگی، عادی و کمی خستهکننده است چراکه چیز جدیدی برای خلق هیجان در آن نیست اما با شروع غرش توپها و لتوپار شدن آدمها، فداکاری شجاعانه و غیرعادی داس Doss فیلم را به فاز جدیدی پرتاب کرده تا تماشاچی مجبور شود از لابهلای انبوهی از بدنهای تکهپاره ، رگهای بریده و چشمهای دریده شده بگذرد تا به پایان خوش آن برسد. برخلاف مرد عنکبوتی 4 که حضور اندرو گارفیلد Andrew Garfield در آن خوشایند نبود، مل گیبسون چهرهی وی را بهعنوان یک سرباز ناهمگون، قابلقبول کرده بود. دیدن فیلم نیازی در تماشاچی برای فکر کردن ایجاد نمیکند و احساساتی کردن لاینقطع بیننده از ابتدا تا به آخر تحسینبرانگیز است.
اگر خشونت موجود در اثر را ناشی از رفلکس طبیعی ذهن گیبسون از ورای سالها بازیگری در نقشهای خشن، ناگواریهای زندگی خارج از بُرد دوربین، خشونتی که ژاپنیها در جنگ جهانی دوم از خود نشان دادند و خواندن این داستان واقعی بدانیم، باید اعتراف کنیم که ذهن او توانسته است که انرژی آزادشده را به شکلی لذتبخش، پراحساس و شورانگیز بر نوار سلولوئید فیلم ذخیره کند.